کدام مردم نزد شما محبوبتر اند؟
شما قدرتمندترین مردم در استفاده از مهارتهای تعامل با دیگران خواهی شد، در صورتی که با هرکدام چنان برخورد زیبایی انجام دهی که او احساس نماید که محبوبترین فرد در نزد شماست، پس با مادرت چنان برخورد زیبا همراه با انس و محبت انجام بده که او احساس نماید که این برخورد عالی تا حالا از جانب هیچ کسی نسبت به او صورت نگرفته است. به همین صورت در برخورد با پدر، همسر، فرزندان، دوستان، حتی با هرکسی که برای اولین بار با او برخورد میکنی، مانند: مغازهدار یا کارگر پمپ بنزین همین رفتار را داشته باشی، در نتیجه میتوانی همه آنان را وادار نمایی تا اقرار نمایند که تو محبوبترین فرد در نزد آنها هستی به شرطی این احساس را در آنان به وجود آورده باشی که آنها محبوبترین فرد در نزد تو هستند.
رسول خدا صلی الله علیه وسلم در این زمینه اسوه و الگوه است؛ زیرا هرکسی سیرت آنحضرت صلی الله علیه وسلم را بررسی نماید، درمییابد که وی با مهارتهای پیشرفته و عالی با مردم برخورد کرده است، رسول خدا با هر فردی که ملاقات میکرد، با مهارتهای خاصی چون استقبال، همسویی و بشاشت برخورد میکرد تا جایی که آن شخص احساس میکرد وی محبوبترین فرد در نزد ایشان است و به دنبال آن خود پیامبر صلی الله علیه وسلم نیز محبوبترین فرد در نزد آنها بود، زیرا محبت خویش را در دل آنها کاشته بود.
«عمرو بن عاص» رضی الله عنه از نظر حکمت، تیزهوشی و زیرکی یکی از نابغهها و خردمندان عرب به شمار میرفت، مشهور است که نوابغ عرب چهار نفر بودند که یکی از آنها «عمرو بن عاص» بود. عمرو که به عنوان سردار قومش بود، اسلام آورد. بنابراین، هرگاه در مسیر راه با رسول خدا صلی الله علیه وسلم ملاقات میکرد، گشادگی چهره، خوشرویی، انس و الفت را در آنحضرت صلی الله علیه وسلم مشاهده میکرد و اگر در مجلسی که آنحضرت صلی الله علیه وسلم حضور داشتند، وارد میشد، با ورود خویش در آن محفل، استقبال و اکرام را از جانب وی مشاهده میکرد و هرگاه رسول خدا صلی الله علیه وسلم او را صدا میزد عمرو با این برخورد پسندیده و لبخند زیبا و توجه همیشگی آنحضرت صلی الله علیه وسلم احساس کرده بود که وی محبوبترین فرد در نزد رسول خدا صلی الله علیه وسلم است.
بنابراین، تصمیم گرفت این شک و شبهه را به یقین تبدیل نماید، از این جهت روزی نزد رسول خدا صلی الله علیه وسلم آمده در کنارش نشست و گفت: یا رسول الله! چه کسی در نزد شما محبوبتر است؟ فرمود: عایشه. عمرو گفت: یا رسول الله! منظورم از اهل شما نیست، بلکه از میان مردان؟ رسول خدا صلی الله علیه وسلم فرمود: پدرش. عمرو گفت: بعد از او؟ گفت: عمر بن خطاب. باز عمرو عرض نمود: بعد از وی… و رسول خدا صلی الله علیه وسلم یکی یکی اسم مردان را برمیشمرد و میفرمود: فلانی برحسب سبقت آنها به اسلام و فداکاریشان به خاطر آن، عمرو میفرماید: من خاموش شدم از ترس این که مرا آخرین نفر آنها قرار ندهد.
ببین چگونه رسول الله صلی الله علیه وسلم توانسته بود با مهارتهای اخلاقی که با عمرو اعمال میکرد، قلب وی را به دست آورد.
بلکه آنحضرت صلی الله علیه وسلم هر شخصی را در جایگاه خاص خودش قرار میداد و کارهایشان را به خودشان واگذار میکرد تا محبت و قدر و منزلت آنها را در نزد خود به آنان بفهماند.
وقتی قلمرو فتوحات اسلامی وسیع گشت و اسلام گسترش پیدا کرد، آنحضرت صلی الله علیه وسلم دعوتگرانی را به سوی قبایل جهت تبلیغ اسلام گسیل داشت و گاهی نیاز پیدا میشد تا لشکری را نیز به سوی برخی قبایل اعزام نماید.
«عدی بن حاتم طایی» سردار قبیله «طی» بود. رسول خدا صلی الله علیه وسلم لشکری را به سوی قبیلهی «طی» اعزام نمود. عدی از جنگ فرار نمود و به شام که در قلمرو روم بود پناهنده شد، لشکر مسلمانان به سرزمین «طی» رسید و شکست «طی» بسیار آسان بود؛ زیرا نه رهبر و فرماندهای داشتند و نه لشکر منظم و مرتبی که در برابر مسلمانان ایستادگی نمایند و مسلمانان در جنگها و نبردهایشان با مردم خوشرفتاری میکردند و در عین نبرد با عاطفه و مهربانی رفتار میکردند، چون هدف جلوگیری از ترفند و مکر قوم عدی و اظهار قدرت مسلمانان به آنان بود.
مسلمانان، برخی از قوم عدی را اسیر نمودند که از جمله اسیران یکی خواهر عدی بود، مسلمانان اسیران را به نزد رسول خدا صلی الله علیه وسلم آوردند و به آنحضرت صلی الله علیه وسلم خبر فرار عدی به شام را ابلاغ نمودند. رسول خدا صلی الله علیه وسلم تعجب نمودند که چگونه از دین اسلام فرار کرده و قومش را رها میکند؟ اما هیچ راهی برای رسیدن به عدی وجود نداشت. در سرزمین روم برای عدی خوش نگذشت و مجبور شد دوباره به عربستان بازگردد. باز هیچ چارهای نیافت جز این که به دیدار آنحضرت صلی الله علیه وسلم به مدینه برود و با وی ملاقات و مصافحه نموده و به یک موافقت و تفاهمی که مورد رضایت هردو باشد، دست یابند.
عدی در ادامه داستان خویش به مدینه چنین میگوید:
در میان عرب کسی از رسول خدا صلی الله علیه وسلم در نزد من مبغوضتر و منفورتر نبود و من بر دین مسیحیت، و حاکم و پادشاه قوم خودم بودم. وقتی خبر لشکرکشی رسول خدا صلی الله علیه وسلم به گوشم رسید به شدت از وی متنفر شدم. بنابراین، از سرزمین عرب خارج شده و نزد قیصر روم رفتم. در آنجا برایم خوش نگذشت. با خود گفتم: نزد این مرد بروم اگر دروغگو باشد که به من زیانی نمیرساند و اگر راستگو باشد به آن آگاه میشوم، بدین جهت به مدینه آمدم.
وقتی عدی وارد مدینه شد، مردم میگفتند: این عدی بن حاتم است. این عدی بن حاتم است. من به راهم ادامه دادم تا این که به مسجد نزد رسول خدا صلی الله علیه وسلم رسیدم، رسول خدا صلی الله علیه وسلم به من گفت: عدی بن حاتم! من عرض نمودم: آری، من عدی بن حاتم هستم. رسول خدا صلی الله علیه وسلم از ملاقات من شادمان گردید و از من استقبال نمود با وجود این که من دشمن اسلام و مسلمانان بودم و از مقابله با مسلمانان فرار کرده و نسبت به اسلام بغض میورزیدم و به سرزمین نصارا پناهنده شده بودم. اما با وجود این با من با گشادهرویی و خوشرویی برخورد نمودند و دستم را گرفته و مرا به خانهاش بُردند.
عدی در حالی که در کنار رسول خدا صلی الله علیه وسلم راه میرفت، ملاحظه میکرد که این دو سردار (محمد صلی الله علیه وسلم و عدی) باهم مساوی هستند؛ زیرا اگر محمد صلی الله علیه وسلم سردار مدینه و اطراف آن است، عدی سردار کوهها طی و اطراف آن. اگر محمد صلی الله علیه وسلم بر دین آسمانی یعنی «اسلام» است. عدی بر دین آسمانی «مسیحیت»، اگر محمد صلی الله علیه وسلم دارای کتاب نازلشدهی «قرآن» است، عدی دارای کتاب نازلشدهی «انجیل» است. عدی احساس نمود که در میان او و رسول خدا صلی الله علیه وسلم در نیرو و لشکر هیچ تفاوتی وجود ندارد. در مسیر راه سه واقعه رخ داد:
در این حال که باهم راه میرفتند با زنی برخورد نمودند که در وسط راه ایستاد و فریاد زد: یا رسول الله! من با شما کار دارم. رسول خدا صلی الله علیه وسلم دستش را از دست عدی بیرون کشید و به سوی آن زن رفت و به حرفهایش گوش داد. عدی بن حاتم که شاهان و وزیران را دیده بود، وقتی به این منظره نگاه کرد و تعامل پیامبر صلی الله علیه وسلم را با مردم با تعامل و برخورد سرداران و بزرگانی که دیده بود باهم مقایسه نمود. مدت طولانی در این قضیه به فکر فرو رفت. سپس با خود گفت: به خدا که این از اخلاق شاهان نیست. بلکه این از اخلاق انبیاست.
وقتی صحبتهای آن زن به پایان رسید، رسول خدا صلی الله علیه وسلم نزد عدی بازگشت و باهم به راه افتادند. مردی آمد و با رسول خدا صلی الله علیه وسلم صحبت نمود. آیا میدانید این مرد با رسول خدا صلی الله علیه وسلم چه گفت؟
آیا گفت: یا رسول الله! نزد من اموال اضافی هست که به دنبال فقیری میگردم. یا گفت: زمینی را درو نمودم و محصول آن اضافی است و نمیدانم آنها را در کجا مصرف نمایم؟ ای کاش اینگونه میگفت تا شاید عدی هرگاه چنین گفتهای را میشنید به ثروت و سرمایهی مسلمانان پی میبرد. اما آن شخص گفت: یا رسول الله! من از فقر و فاقه شکایت دارم. این فرد غذایی را که گرسنگی فرزندانش را برطرف کند، نیافته بود و مسلمانانی که در پیرامون او بودند، فقط مالک کفاف زندگی خود بودند و چیزی در اختیار نداشتند که به او کمک کنند.
آن مرد این کلمات را میگفت و عدی میشنید. رسول خدا صلی الله علیه وسلم به او چند جملهای جواب داد و باز به راه ادامه دادند. چند قدمی که جلو رفتند شخص دیگری آمد و گفت: یا رسول الله! من از ناامنی راهها و دزدان شکایت دارم. یعنی یا رسول الله! از بس که دشمنان در اطراف ما زیاد هستند، ما امنیت نداریم که از خانههای خود از مدینه خارج شویم؛ زیرا دزدان و کفار به ما هجوم میآورند. باز رسول خدا صلی الله علیه وسلم به او چند جملهای جواب داد و از او گذشت.
اینجا بود که عدی این امر را برعکس تحلیل نمود؛ زیرا او در میان قومش دارای عزت و شرافت بود و دشمنی نداشت که برایش کمین کند. پس چرا در دینی داخل شود که اهل آن در ضعف، فقر و بیچارگی به سر میبرند؟ به هرحال، هردو به خانهی رسول خدا صلی الله علیه وسلم رسیدند. در آنجا یک بالشتی بود و رسول خدا آن را به خاطر اکرام عدی به او تقدیم نمود و گفت: این را بردار و بر آن تکیه بده! عدی آن را به سوی آنحضرت صلی الله علیه وسلم هل داد و گفت: خیر بلکه شما بر آن بنشینید. باز آنحضرت صلی الله علیه وسلم گفت: نه شما از آن استفاده کنید. تا این که عدی بر آن نشست.
در این هنگام آنحضرت صلی الله علیه وسلم شروع به شکستن موانع بین عدی و اسلام نمود. فرمود: ای عدی! اسلام بیاور سالم میمانی، اسلام بیاور سالم میمانی، اسلام بیاور سالم میمانی، عدی گفت: آیا شما از من نسبت به دین من آگاهتری؟ آنحضرت صلی الله علیه وسلم فرمود: آری. آیا تو از مذهب رکوسیت نیستی؟ (رکوسیة شاخهای از دین نصرانی است که در مواردی مجوسیت در آن نفوذ کرده است). بنابراین، یکی از مهارتهای آنحضرت صلی الله علیه وسلم در قانعساختن وی این بود که نفرمود: آیا تو بر دین نصرانیت نیستی؟ و قطعاً این آگاهی از اولی دقیقتر بود و او را به مذهبش در دین نصرانیت به صورت مشخص خبر داد.
مانند این که شخصی در یکی از کشورهای اروپایی با شما ملاقات کند و بگوید: چرا شما مسیحی نمیشوید؟ شما در پاسخ بگویید: من بر یک دین و آیین هستم. او در جواب سوال نکند که آیا شما مسلمان نیستید و نیز نگوید: آیا شما سنی نیستید، بلکه بگوید: آیا شما شافعی یا حنبلی نیستید؟
در این هنگام شما متوجه خواهید شد که تمام اطلاعات را در مورد دینتان میداند.
لذا این اولین چیزی بود که معلم اول صلی الله علیه وسلم با عدی انجام داد و گفت: آیا تو از مذهب رکوسیت نیستی؟ عدی گفت: آری، در این هنگام رسول خدا صلی الله علیه وسلم فرمود: همانا تو اگر با قومت برای نبرد بیرون شوی یک چهارم غنیمت را برنمیداری( ). عدی گفت: بله. رسول خدا صلی الله علیه وسلم گفت: البته این در دین تو جایز نیست. در این وقت عدی از این سخن آنحضرت صلی الله علیه وسلم یکه خورد و گفت: بله. رسول خدا صلی الله علیه وسلم گفت: البته من میدانم که چه چیزی مانع توست تا در دین اسلام داخل شوی. تو میگویی: فقط افراد ضعیف و کسانی که هیچ قدرت و نیرویی ندارند از اسلام پیروی میکنند در حالی که این افراد از چشم و نظر عرب افتادهاند.
آنحضرت صلی الله علیه وسلم فرمود: ای عدی! آیا حیره را میشناسی؟( ) گفت: آن را ندیدهام اما اسمش را شنیدهام. رسول خدا صلی الله علیه وسلم فرمودند: سوگند به ذاتی که جانم در قبضهی اوست، خداوند این دین را تکمیل خواهد کرد تا جایی که یک زن تنها از حیره بیرون میشود تا این که بیت الله را طواف میکند بدون این که کسی با او همراه باشد. یعنی در آن روز اسلام به حدی قوی خواهد شد که یک زن به قصد حج از حیره عراق بیرون شده و بدون این که محرمی با او همراه باشد و کسی از او محافظت بکند به مکه میآید. از کنار صدها قبیله میگذرد و کسی جرأت نمیکند به او تعرض کند یا اموالش را چپاول کند؛ زیرا در آن روز مسلمانان به حدی دارای قدرت و هیبت خواهند شد که کسی جرأت تعرض به یکی از آنان را نخواهد داشت از ترس این که مسلمانان از او انتقام خواهند گرفت.
وقتی عدی این جمله را شنید این منظره را در ذهنش به تصویر کشید؛ زنی از عراق خارج میشود و به مکه میآید به این معنی که از شمال جزیره میگذرد و از کنار کوههای قبیلهی طی «سرزمین قومش» عبور میکند. عدی از این سخن شگفتزده شد و با خود گفت: پس در این هنگام دزدان قبیله طی که مردم شهرها را آشفته کردهاند کجا خواهند بود؟!
باز رسول خدا صلی الله علیه وسلم افزود: مسلمانان خزانههای کسری پسر هرمز را تصاحب خواهند کرد. عدی گفت: خزانههای پسر هرمز! گفت: بله، کسری بن هرمز و اموال آن را در راه خدا انفاق خواهند نمود. باز فرمود: اگر زندگی برایت وفا نماید، مردی را خواهی دید که کف دستش از طلا پر است و به دنبال کسی میگردد، تا آن را قبول کند، اما کسی آن را قبول نمیکند. یعنی از بس که مال و سرمایه زیاد خواهد شد، شخص ثروتمند با اموال زکاتش دور میزند و فقیری نمییابد که آن را به او بدهد.
رسول خدا صلی الله علیه وسلم به پند و موعظهی عدی پرداخت و او را به آخرت یادآوری کرد و فرمود: هرکدام از شما در قیامت با الله جل جلاله ملاقات خواهد کرد، بدون این که بین او و الله مترجمی باشد، در این روز انسان به سمت راستش مینگرد، جز جهنم چیزی نمیبیند و به سمت چپش مینگرد، جز جهنم چیزی نمیبیند. عدی خاموش شد و به فکر فرو رفت، رسول خدا صلی الله علیه وسلم باز او را متوجه نمود و گفت: ای عدی! چه چیزی تو را از اقرار لا إله إلا الله فراری میدهد؟ آیا خدایی بزرگتر از الله سراغ داری؟
عدی گفت: من مسلمان و موحد هستم و گواهی میدهم که محمد بنده و رسول اوست.
در این هنگام چهره رسول خدا صلی الله علیه وسلم از شادمانی و سرور درخشید.
عدی بن حاتم در ادامه سخنانش میگوید: من در طول حیاتم مشاهده کردم که زن از حیره عراق بیرون میآمد، بدون این که کسی با او همراه باشد و من از جمله کسانی بودم که خزانههای کسری را گشودم و سوگند به ذاتی که جانم در قبضه و قدرت اوست، تو شخص سومی خواهی بود که رسول خدا صلی الله علیه وسلم از آنها خبر داده است.
پس اندکی تأمل کن. این انس و محبت رسول خدا صلی الله علیه وسلم نسبت به عدی چگونه بود و این استقبال گرمی که از او نمود تا که عدی آن را احساس نمود. فکر کن چگونه همه موارد سبب جذب عدی به اسلام گردید. پس اگر ما این محبت را با مردم اعمال نماییم هر تعداد که باشند. قطعاً دلهایشان را به دست خواهیم آورد.
اندیشه…
«با نرمی و استفاده از مهارتهای تعامل و توجیه مردم میتوانیم به خواستههایمان تحقق بخشیم».
از کتاب: “از زندگی ات لذت ببر”