مکتب عقیدتی امام ابوحنیفه رحمه الله؛ از حقیقت تا اتهام
مقدمه
شهرت امام ابوحنیفه رحمه الله به نام امام «اهل رأی» و مکتب فقهی وی به نام «فقه اهل رأی» باعث شده تا در بارۀ مکتب عقیدتیاش نیز دیدگاههای گوناگون ارائه کنند. برخی میپندارند که گویا چون امام، اهل رأی است، شاید به کتاب و سنت بیگانه باشد و بدین طریق با نادانی و عدم علم، هم خود آن امام بزرگ و هم همه دانشمندان مذهب حنفی را به خودسرانگی و عقلمحوری در عقیده و عمل متهم میدارند.
شماری نیز خام اندیشانه با استدلال بر اینکه امام ابوحنیفه اهل رأی است، او را متکلمی تمام عیار و خردورزی مستقل از نصوص شرعی پنداشتهاند که گویا در حوزۀ عقیده و فقه عملی همه چیز را به چالش میکشد و خرد و عقل را در برابر نصوص شرعی متهورانه آزاد گذاشته تا هرآنچه خواسته باشد انجام دهد و در این زمینه هیچ قید و بندی وجود ندارد.
خام اندیشان معاصر نیز با گمان ورزی لجام گسیخته، ضمن اینکه امام ابوحنیفه را متکلمی خردگرا و اهل رأی آزادمنش از نصوص معرفی میدارند، وی را متهم میدارند که با اهل سایر مذاهب که گویا نصگرایاناند، سرِ سازش ندارد، چنانکه همیشه با یکدیگر تیغ آختهاند و راه آشتی در میان نیست.
اینان تحت شعار میان تهی «نواندیشی» خام اندیشانه، مسیر اهل کلام دیروز را اختیار کردند و راه خردگرایی و تأویل را چنان در پیش گرفتهاند که می توان گفت، امروزه در پی ترویج اباحیۀ جدید و اعتزالی از جنس معاصراند.
اینان امام ابوحنیفه رحمه الله را از نصوص شرعی جدا و متکلمی تمام عیار میشمارند و با چنین تلقیی بنیادهای مکتب عقیدتی امام را وارونه جلوه میدهند و برآناند تا با جداسازی مسیر واحد اهل سنت و جماعت، میان سواد اعظم جامعۀ اسلامی تفرقه ایجاد نمایند و به نفع استکبار گامی چند بردارند.
این نبشته به تبیین حقایقی از مکتب عقیدتی امام ابوحنیفه رحمه الله پرداخته و برآن است تا اتهاماتی را که بر اثر کج خوانی و وارونه بینی افکار آن بزرگ مرد در گذشته و حال طرح شده، مورد نقد قرار دهد.
تأملی بر اطلاق مقولۀ «اهل رأی» بر امام ابوحنیفه و احناف
خوب میدانیم و معروف و مشهور در حوزۀ اصول فقه این است که اجتهادات فقه حنفی را مکتب رأی نامیده اند. خطیب بغدادی با سلسلۀ اسناد خود از سفیان بن عیینه روایت کرده که گفت: «ای اصحاب حدیث، فقه حدیث را بیاموزید، اهل رأی بر شما غلبه نخواهند کرد. ابوحنیفه رحمه الله هیچ چیزی را نگفته مگر اینکه ما یک حدیث یا دو حدیث در آن باره روایت میکنیم». (خطیب البغدادی، 1421: ج1، ص549).
این پندار که امام ابوحنیفه رحمه الله را اهل رأی خواندهاند، بدان دلیل بوده که خود امام و شاگردانشان، نه در حوزۀ عقیده، بلکه در اجتهادات فقه عملی خود، در پهلوی استدلال به نصوص شرعی، نسبت به سایر فقها از عقل و رأی به پیمانۀ زیادی کار گرفتهاند؛ اما برخلاف اینان، برخی مذاهب فقهی دیگر، بیشتر متکی به نصوص شرعی بودهاند و کمتر به عقل و رأی، تکیه داشتهاند.
استیلای رأی در استدلالات امام ابوحنیفه رحمه الله در حوزۀ فقه عملی، چیز دیگری است که حوزۀ عقیده را شامل نمیشود. لذا این ادعا بسیار سطحی نگرانه و خام اندیشانه است که برخی حکم بهرهجویی از عقلگرایی امام در فقه عملی را در عقیده و تفکر وی به اشتباه تعمیم بخشیدند و حتی او را از اهل کلام و فلسفه برشمرده چنین ادعا نمودند که: «ابوحنیفه رحمه الله محفل درسی داشت که در آن دانش کلام را برای جمعی از فرهیختگان آن روزگار تدریس میکرد». (1).
ملاحظۀ مبانی عقیدتی منقول از امام رحمه الله با نظریات تأویلگرایانه و عقل محور کلامی- فلسفی که به تأویل بسیاری از صفات باری تعالی میپردازد، نمیتواند سازگاری داشته باشد. او به ظاهر نصوص شرعی چنان تسلیم است که در مواردی عدم تسلیم به مدلول آنها را مساوی با کفر میداند. وی در الفقه الابسط به روایت ابی مطیع البلخی به گونۀ صریح ابراز نظر کرده که «هرکه بگوید، من نمیدانم که پروردگارم در آسمان است یا در زمین، کافر شده است؛ (ابوحنیفه، 1419: ص135) زیرا الله متعال فرموده است: «الرَّحْمَنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَى» و عرش او فوق هفت آسمان است. (ابن تیمیه، 1425: ج1، ص321).
ملاحظۀ مبانی عقیدتی منقول از امام رحمه الله با نظریات تأویلگرایانه و عقل محور کلامی- فلسفی که به تأویل بسیاری از صفات باری تعالی میپردازد، نمیتواند سازگاری داشته باشد. او به ظاهر نصوص شرعی چنان تسلیم است که در مواردی عدم تسلیم به مدلول آنها را مساوی با کفر میداند. وی در الفقه الابسط به روایت ابی مطیع البلخی به گونۀ صریح ابراز نظر کرده که «هرکه بگوید، من نمیدانم که پروردگارم در آسمان است یا در زمین، کافر شده است؛ (ابوحنیفه، 1419: ص135) زیرا الله متعال فرموده است: «الرَّحْمَنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَى» و عرش او فوق هفت آسمان است. (ابن تیمیه، 1425: ج1، ص321).
بررسی انتساب امام ابوحنیفه به کلام
عدهیی پنداشته اند که امام ابوحنیفه رحمه الله در حوزۀ عقیده و تفکر، خود دانشمند کلامی بوده و با اذعان ادعا کرده اند که آن امام بزرگوار، گویا «در زمانۀ خود پیش از اینکه به عنوان فقیهی صاحبرای مطرح شود، مِنحیث متکلمی زبردست شهره آفاق بوده است». (2). این سخنی گزاف است که بر پایۀ علمی استوار نیست، چه روایات اهل علم و تاریخ حیات امام ابوحنیفه رحمه الله با آن در تضاد است و عقاید نقل شده در آثار اهل تحقیق به شکل قوی آن را رد می نماید و این ادعا در زیر به بحث گرفته خواهد شد.
اینکه شماری امام ابوحنیفه رحمه الله را متکلم و از اهل کلام بدانند و استدلال و ابراز نظر کنند که گویا «با استفاده از همین علم [کلام] بود که او به مصاف خوارج شتافت و مبانی اعتقادیِ آنان را مورد نقد و بررسی قرار داد». (3) مبنا و پایۀ درستی ندارد و نمیتواند متکلم بودن امام ابوحنیفه را را به اثبات رساند و وی را مؤید اندیشههای کلامی- فلسفی بشناساند.
همچنان استدلال به اینکه امام ابوحنیفه رحمه الله گویا «بیش از بیست نوبت رحلِ سفر به سوی بصره بربست و در محافل کلامی موجود در آن شهر با فرقههای مختلف، به ویژه با خوارج، به مناظره نشست». (4) نمیتواند کلامی بودن و متکلم بودن وی را ثابت سازد و درست نیست که از جملۀ متکلمان برشمرده شود؛ زیرا ثابت این است که وی در حوزۀ عقیده و اندیشه، نه تنها یک متکلم عقلگرای صرف و تأویل پسند نبود، بلکه نصوص کتاب و سنت صحیح را برای اثبات معتقدات خود کافی میدانست؛ چنانچه از وی روایت است که نه تنها آیات بلکه حدیث صحیح را مذهب خود میدانست. ابن عبد البر و دیگران از وی روایت کرده اند که میفرمود: «اذا صح الحدیث فهو مذهبی/ هرگاه حدیث به صحت برسد مذهب من است». (ابن عابدین، 1412: ج1، ص68).
ادعای مناظرات او با گروههای اهل بدعت و متأولان نصوص، در صورت صحت روایت، بیانگر این است که او هرچند افکار عقیدتی خود را برای عموم امت اسلامی با نصوص قرآن کریم و سنت نبوی به اثبات میرساند، اما برای آن طیف و گروهی که جز استدلالهای عقلی را نمیپذیرفتند و بر مبنای عقلگرایی محض به تأویل نصوص میپرداختند، مجبور بود با سلاح عقل و خرد، و شمشیر استدلال درایی وارد معرکه شود. این بدان خاطر بوده که طرف مقابل به نصوص شرعی باورمند نبوده و ارزشی قایل نبوده است؛ نه اینکه امام بزرگوار، مطابق اهل کلام و فلسفه، بر مبنای عقل صرف و روش کلامی- فلسفی، عقیدهاش را پایه ریزی و سامان دهی کند.
نهی و ابتعاد امام از اندیشههای کلامی
دوری امام ابوحنیفه رحمه الله از استدلالهای کلامی- فلسفی امری ثابت است که هیچ شخص منصفی از آن انکار نمیکند. وی نه اهل کلام بوده و نه متکلم، بلکه از مقالات فلاسفه و اهل کلام بسیار متنفر بوده و اعلام انزجار مینموده است. این حقیقت از روایات مستند، با سلسلۀ اسناد، در سخنان منتقدترین صاحب نظران برتابیده است. شیخ الاسلام خواجه عبد الله انصاری رحمه الله در کتابش «ذم الکلام» به سلسلۀ اسناد خود به گونۀ مسند از نوح جامع نقل کرده که گفته است:
«برای ابوحنیفه رحمه الله گفتم، در مورد اموری چون اعراض و اجسام که مردم در حوزۀ کلام نو پدید آوردند چه میگویی؟ پاسخ داد که اینها سخنان فلاسفه اند؛ خود را از آنها دور نگهدار و آثار و روش سلف را لازم بگیر؛ چون هر امر نوپیدا در دین بدعت است». (انصاری، 1418: ج5، ص207- روایت: 1006).
ادعای اینکه گویا «امام ابوحنیفه رحمه الله متکلمی زمانآگاه و دردآشنا بود»، (5) با نظریات عقیدتی امام سرِ سازگاری ندارد. بلی این درست است که او هم زمان آگاه و هم درد آشنا بود، اما هرگز متکلم نبود و پایه و اساس عقاید و افکار عقیدتی او را نصوص شرعی تشکیل میداد؛ نه نظرات کلامی- فلسفی.
دوری امام ابوحنیفه رحمه الله از استدلالهای کلامی- فلسفی امری ثابت است که هیچ شخص منصفی از آن انکار نمیکند. وی نه اهل کلام بوده و نه متکلم، بلکه از مقالات فلاسفه و اهل کلام بسیار متنفر بوده و اعلام انزجار مینموده است. این حقیقت از روایات مستند، با سلسلۀ اسناد، در سخنان منتقدترین صاحب نظران برتابیده است. شیخ الاسلام خواجه عبد الله انصاری رحمه الله در کتابش «ذم الکلام» به سلسلۀ اسناد خود به گونۀ مسند از نوح جامع نقل کرده که گفته است:
امام ابوحنیفه رحمه الله به حدی با اهل کلام در ستیز بوده که نظریه پردازان حوزۀ کلام و اندیشههای کلامی- فلسفی را مورد لعنت قرار داده است. آیا میشود او را که بر نظریه پردازان حوزۀ کلام، لعنت میفرستد، متکلم و کلامی مشرب خواند؟
شیخ الاسلام انصاری مطابق عادت مستند سازی روایات و اندیشه هایش، به گونۀ مسند از احمد بن حجاج روایت کرده که گفت: «از محمد بن حسن شیبانی شاگرد امام ابوحنیفه رحمه الله شنیدم که از آن امام نقل میکرد که فرموده است: الله عمرو بن عُبید را لعنت کند؛ چون او بود که راه به سوی بحثهای کلامی و امور نامطلوب و بیمعنی را برای مردم گشود». (انصاری، 1418: ج5، ص221- روایت: 1020).
وی در ادامۀ همین روایت علاوه کرده که امام محمد شیبانی گفته است: «امام ابوحنیفه رحمه الله ما را بر فقه تشویق می کرد و از کلام نهی مینمود».(همانجا).
تشویق در آموزش فقه به طور مطلق، در برابر نهی از فروروی در کلام ارائه شده که به مفهوم کلی خود به کار رفته و هردو بخش عقاید و فقه عملی را شامل میشود؛ همان گونه که امام ابوحنیفه رحمه الله از فقه، تعریف «معرفة النفس بما لها وعلیها» را به دست داده است. بدین گونه امام بزرگوار، یاران و شاگردانش را از فروروی در استدلالهای کلامی- فلسفی برحذر میداشته و به تسلیم به نصوص شرعی فرا میخوانده است.
روش استدلال امام در عقیده
روایت استدلال عقلانی امام ابوحنیفه رحمه الله در برابر ملحدان ناباور به وجود پروردگار جهان از یک سو و نصوصگرایی وی در اثبات عقایدش از جانب دیگر این حقیقت را به اثبات میرساند که وی در حوزۀ عقیده سخت به نصوص شرعی متکی بوده و تنها در برابر ملحدان، اهل اعتزال ، خوارج و سایر گروههای منحرف و گمراه، مسیر استدلال عقلی را پیموده است؛ چه اینان یا مانند فلاسفه و اهل کلام، عقل را بر نقل در استدلالهای خود ترجیح میدادند، یا تأویل گرای صرف بودند که مانند خام اندیشان امروز بر اساس تأویلهای شخصی خود تفکر خود را پیریزی میکردند. اینک هردو روش: استدلال عقلی وی در برابر اهل کلام، و نصوصگرایی وی در اثبات عقاید اسلامی برای باورمندان هرکدام جداگانه ارائه میشود:
1. استدلال عقلی در برابر ناباوران
حکایت شده که چون قومی اراده داشتند در مورد اثبات توحید ربوبیت (وجود آفریدگار جهان) با وی بحث نمایند، برای شان گفت: پیش از آن که با شما در این مسأله سخن زنم، نظر تان را در مورد کشتیی بگویید که بدون ناخدا از دجله میگذرد و پر از طعام و متاع میشود و خودش باز میگردد و خود به خود توقف میکند و خالی میشود و باز بر میگردد؛ بدون اینکه کسی تدبیر رفت و آمد و بارگیری آن را به دوش داشته باشد؟
آنان گفتند که چنین کاری هرگز ممکن نیست صورت پذیرد! وی سپس به آنان گفت: وقتی این کار در یک کشتی محال باشد، چه گونه بالا و پایین این عالم، ممکن است با چنین نظاممندی خود به خود ایجاد شده باشد و بدون تدبیر ادامه یابد؟! (ابن ابی العز الحنفی، 1418: ص75).
2. نصوصگرایی با باورمندان
حقیقت این است که مکتب عقیدتی امام ابوحنیفه رحمه الله، نه بر اساس استدلالهای کلامی- فلسفی، بلکه بر مبنای کتاب و سنت صحیح استوار بوده و آن مرد بزرگ در آراء و نظریات خود بویژه در حوزۀ عقیده، همچون سایر امامان به نصوص شرعی اتکا داشته است.
چگونه چنین نباشد؛ در حالی که وی به دورۀ نبوت، قرب عهد داشته و از جملۀ تابعین شمرده شده است. به اساس روایاتی که در دست است، وی از جملۀ صحابه، انس بن مالک، عبد الله بن أبي أوفى، و عامر بن واثله را دریافته است، از اینرو از جمله تابعین به شمار میرود، (سلماسی، 1422: ص167) و از فضیلت گروه دوم خیر القرون، برخوردار است.
امام ابوحنیفه رحمه الله عقاید خود را به اساس نصوص شرعی به اثبات میرساند. وی در اثبات عقایدش روش نصوصگرایی را میپیمود و از روش کلامی اهل اعتزال و قدریه تبرا میجست. ملاحظه میشود که وی در باب اثبات صفات باریتعالی، نه به عقل و رأی خود، بلکه به نصوص شرعی استدلال جسته در فقه اکبر میگوید که « الله متعال دارای دست و روی و نفس است؛ هریک از اینها بلاکیف، صفات او هستند.
امام ابوحنیفه رحمه الله عقاید خود را به اساس نصوص شرعی به اثبات میرساند. وی در اثبات عقایدش روش نصوصگرایی را میپیمود و از روش کلامی اهل اعتزال و قدریه تبرا میجست. ملاحظه میشود که وی در باب اثبات صفات باریتعالی، نه به عقل و رأی خود، بلکه به نصوص شرعی استدلال جسته در فقه اکبر میگوید که « الله متعال دارای دست و روی و نفس است؛ هریک از اینها بلاکیف، صفات او هستند.
نباید گفته شود که دست او قدرت او یا نعمت اوست؛ زیرا چنین پنداری مستلزم ابطال صفت است و این پندار اهل قدر و اعتزال است». (ابوحنیفه، 1419: ص27). این درحالی است که معتزله و سایر فرقههای اهل بدعت، در این باب عقلگرایی کلامی- فلسفی را در پیش گرفته اند و به تأویل صفات میپردازند.
برائت یاران امام از اهل کلام
برائت امام از اهل کلام و اختلافورزی وی با آنان به حدی بود که بر یاران وی سخت تأثیر گذار بوده و آنان نیز روش وی را تعقیب کردهاند. حال باید اندیشید، در صورتی که امام ابوحنیفه رحمه الله متکلم میبود، چه گونه شاگرد بزرگش امام ابویوسف با کلام سر ستیز می داشت؟ و آن را مایۀ جهالت و گمراهی برمیشمرد؟
روایات گوناگونی بیانگر این است که امام ابویوسف رحمه الله فروروی در کلام و اعتماد بدان را مایۀ جهل و نادانی برمیشمارد. از وی نقل شده که برای بشر مریسی گفته است: «علم به کلام نادانی است و جهل به کلام علم است، و هرگاه شخصی در فن کلام رئیس و صاحب نظر شود، گفته میشود که زندیق است و به بی دینی نسبت داده میشود». (ابن ابی العز، 1418: ص75).
باز باید بیشتر اندیشید، در صورتی که امام ابو حنیفه متکلم میبود و به علم کلام اشتغال میداشت، چه گونه امام شافعی که تربیه شدۀ مکتب فقهی امام ابو حنیفه و بهرهمند آثار شاگردانش است، به تقبیح علم کلام میپرداخت؛ او که با افتخار و انصاف ابراز داشته و گفته است: «هرکه ارادۀ آموزش فقه را دارد، یاران امام ابوحنیفه رحمه الله را لازم بگیرد؛ زیرا معانی برای آنان آسان گشته است. سوگند به خدا که من جز با کتابهای محمد بن حسن فقیه و دانشمند نگردیدم». (حصفکی، 1412: ج1، ص51).
با این همه دیده میشود که وی در بارۀ اهل کلام میگوید: «حکم من در مورد اهل کلام این است که به چوب و کفش لت وکوب شوند و در میان عشایر و قبایل گردانده شوند و گفته شود، این جزای کسی است که کتاب و سنت را رها کند و به کلام روی آورد». (ابن ابیالعز، 1418: ص75). باز در مورد علم کلام از وی روایت شده که گفته است: «اگر بنده، الله متعال را با گناه کبیره رو به رو شود، برایش بهتر است از اینکه با علم کلام با وی رو به رو شود». (ملاخسرو: ج1، ص323).
دیدگاه سایر احناف با کلام و کلامیان
تقبیح کلام و اهل کلام از جانب امام ابوحنیفه و یارانش، باعث شده تا بیشتر فقهای این مذهب نیز با اهل کلام در ستیز باشند؛ حتی که متکلمان را در زمرۀ علمای دین به شمار نیاوردند. فقهای احناف براین نظراند که هرگاه کسی برای علمای شهر خود مالی را وصیت کرد، متکلمان در این وصیت داخل نیستند و مستحق نمیباشند و هرگاه کسی از کتابهای دینیاش را بعد از حیات خود وقف نمود، کتابهای کلام در این وصیت شامل نیستند و وقف نمیباشند. (ابن ابیالعز، 1418: ص76).
تقبیح کلام و اهل کلام از جانب امام ابوحنیفه و یارانش، باعث شده تا بیشتر فقهای این مذهب نیز با اهل کلام در ستیز باشند؛ حتی که متکلمان را در زمرۀ علمای دین به شمار نیاوردند. فقهای احناف براین نظراند که هرگاه کسی برای علمای شهر خود مالی را وصیت کرد، متکلمان در این وصیت داخل نیستند و مستحق نمیباشند و هرگاه کسی از کتابهای دینیاش را بعد از حیات خود وقف نمود، کتابهای کلام در این وصیت شامل نیستند و وقف نمیباشند. (ابن ابیالعز، 1418: ص76).
علامه علی قاری از بزرگان متأخران احناف به نقل از بزرگان سلف روایت کرده که هرگاه شخصی با هرگناهی جز شرک به خدا با اوتعالی رو به رو شود بهتر است، از اینکه به کلام مصروف شود». (قاری هروی، 1422: ج1، ص22).
از سفیان ثوری در بارۀ کلام پرسیده شد گفت: باطل را ترک کن؛ چرا از حق دور هستی، از سنت پیروی کن و بدعت را ترک نما». (انصاری، 1418: ج5، ص109)
حقیقت ایمان در نگاه امام ابوحنیفه، جمهور امت و خوارج
استفاده سوء و ابزاری از نصوص شرعی، با تأویل و خردگرایی و تعابیر غلط از سخنان بزرگان دین از ویژگیهای خام اندیشان معاصراست. یکی از این غلط بافیهای بی اساس و خام اندیشی آنان این است که آگاهانه یا ناآگاهانه، از اختلاف نظرهای ائمۀ دین، که امری طبیعی است، استفادۀ ابزاری مینمایند و با ارائۀ آن برای مردم بر آن اند تا میان امت یکپارچۀ اسلامی تفرقه ایجاد نمایند. ویژگی خوارج نیز این بود که از نصوص شرعی استفادۀ ابزاری- تأویل میکردند.
از همین رو وقتی بر علی کرم الله وجهه در مسألۀ حکمیت انتقاد کردند و گفتند: «لا حکم الا الله» به پاسخ شان گفت: «کلمة حق ارید بها باطل- سخن حقی است که با آن باطلی اراده شده است». (مسلم، ج2، ص749).
اختلاف نظر امامان اهل اجتهاد در مسایل امری طبیعی است، اما نباید این اختلاف نظرها را دستآویز ساخت و به آن تفرقه گرایی نمود و امت را به جان هم انداخت. یکی از موارد عقیدتی که میان علمای امت اسلامی بر سر آن اختلاف لفظی است، تفاوت نظر در مورد حقیقت و مصداق مقولۀ ایمان است. امام ابوحنیفه با جمهور امت اسلامی در این زمینه دیدگاه متفاوت دارد و استدلالهای هرکدام مخصوص خودشان است. اما دیده میشود که شماری با دروغ و تهمت، دیدگاه متفاوت با نظریۀ امام ابوحنیفه رحمه الله را، دیدگاه تکفیری مخصوص خوارج میخوانند.
ادعای اینکه گویا «نقطه عزیمتِ امام ابوحنیفه رحمه الله در رویارویی با الهیات تکفیر خوارج، ارایه تعریفی متفاوت از ایمان بود» (1) همچنان که درست نیست، مستلزم انتساب جمّ غفیری از امت به اندیشۀ خوارج است؛ زیرا این دیدگاه امام ابوحنیفه رحمه الله در مخالفت با خوارج ارائه نشده، بلکه نگاهش در تعریف ایمان و عناصر تشکیل دهندۀ آن با جمهور امت اسلامی متفاوت بوده است.
به عبارت واضح تر باید گفت، پنداشت اینکه امام ابوحنیفه رحمه الله گویا فقط «برخلاف خوارج، صِرف اقرار زبانی و تصدیق قلبی را مصداق ایمان قلمداد میکرد و عمل ظاهری را جزو ماهیت ایمان به شمار نمیآورد» (2) خطااندیشی مفاهیم است؛ زیرا اگر مفهوم مخالف در نظر گرفته شود، این بدان معناست که تمام کسانی که در این امر برخلاف امام ابوحنیفه رحمه الله، سه عنصر «باور قلبی، اقرار زبانی و عمل» را در مقولۀ ایمان شامل می دانند، خوارج اند! این سخنی است که هیچ عاقلی بدان باورمند نمیتواند باشد.
حقیقت این است که جمهور امت اسلامی- نه خوارج- براین قایلاند که ایمان سه جزء یا سه عنصر شکل دهنده دارد که عبارت اند از اقرار زبانی، باور قلبی و عمل. تنها رأی امام ابوحنیفه در این امر در ظاهر امر با جمهور امت متفاوت است و عمل را خارج از مقولۀ ایمان میداند؛ چنانچه بر اساس روایتی از این نظر خویش رجوع کرده است. (خمیس: ص640).
از اینرو دانسته میشود که عقیده به سه رکن ایمان، نه رأی خوارج بلکه رأی جمهور امت اسلامی است، پس باورداشت امام ابوحنیفه بدین گونه، برای مقابله با خوارج نبوده و خوارج در ابراز این عقیده مؤثر نبودهاند.
عدم رابطۀ نظریۀ کم و زیادی ایمان به خوارج
همچنان که علت جدایی خوارج از امت اسلامی، اختلاف در عناصر و حقیقت ایمان نیست، جواز کم شدن و زیادت ایمان نیز نبود؛ چه این دو امر دارای یک ریشه و مستلزم یکدیگر اند. عمدهترین دلیل خوارج در مقابله با مخالفان شان، استدلال به عدم رجعت حکم به الله متعال بود و ندا سر میدادند که «لا حکم الا لله». (ابن ابی شیبه، 1409: ج7، 562).
اصل پیدایش خوارج این بود که گروهی از مردم، بعد از حرب صفین از لشکر علی رضی الله عنه با انکار از قضیۀ تحکیم جدا شدند و با استدلال به شعار و ندای «لا حکم الا الله» به تکفیر وی و لشکرش پرداختند، نرمش و مناظرۀ خلیفه با آنها کارگر نیفتاد و با عبدالله بن وهب راسبی بیعت کرده به مقابله پرداختند و علی کرم الله وجهه با آنان در نهروان و مواضع دیگر به جنگ پرداخت و آنان را سر جای شان نشاند». (ابن خلدون، 1408: ج3، ص178). شاید همه خوارج و یا عدهیی از آنان با جمهور امت اسلامی در مواردی از عقیده، مثل کم و زیاد شدن ایمان، موافق باشند، اما این امر مشخصۀ تمایز و شناخت شان را شکل نمیدهد.
اما آنان در این ادعای شان کاملا به خطا بودهاند و از سایر نصوص شرعی که حَکَمیت مطابق اصول و نصوص شرعی، در موارد اصلاح بین مؤمنان، به دو نفر حَکَم داده میشود غافل مانده بودند. گویا نخوانده بودند که قرآن کریم این گونه حکمیت را هدایت داده است: «فَابْعَثُوا حَكَمًا مِنْ أَهْلِهِ وَحَكَمًا مِنْ أَهْلِهَا إِنْ يُرِيدَا إِصْلَاحًا يُوَفِّقِ اللَّهُ بَيْنَهُمَا». (النساء: 35).
اصلا خروج امر فکری و عقیدتی نیست و خوارج گروه سیاسی بودند که با حاکمیت شرعی وقت مقابله کردند. این نابرابر است که هرکه با ما همفکر نباشد وی را خوارج بخوانیم. بلکه «خوارج به گروهی گفته میشود که ضمن اختلاف نظر، با مقابلۀ مسلحانه، بر امام حق خروج کنند؛ برابر است که این امر در زمان صحابه و خلفای راشدین صورت گرفته باشد یا بعد از آن در زمان تابعین و یا سایر زمانههای بعد صورت گیرد». (شهرستانی: ج1، ص114).
مسألۀ اختلاف نظر در تفکر کم و زیادشدن ایمان و اینکه عمل جزء ایمان است یا نه، هم پیش از وجود خوارج و هم بعد از آنها تا کنون وجود داشته و اختراع این گروه نبوده است. اصلا در علت پیدایش این گروه، هیچ ذکری از مسألۀ کم و زیاد شدن ایمان در کتب تاریخ و سیر ذکر نشده است.
اصل پیدایش خوارج این بود که گروهی از مردم، بعد از حرب صفین از لشکر علی رضی الله عنه با انکار از قضیۀ تحکیم جدا شدند و با استدلال به شعار و ندای «لا حکم الا الله» به تکفیر وی و لشکرش پرداختند، نرمش و مناظرۀ خلیفه با آنها کارگر نیفتاد و با عبدالله بن وهب راسبی بیعت کرده به مقابله پرداختند و علی کرم الله وجهه با آنان در نهروان و مواضع دیگر به جنگ پرداخت و آنان را سر جای شان نشاند». (ابن خلدون، 1408: ج3، ص178). شاید همه خوارج و یا عدهیی از آنان با جمهور امت اسلامی در مواردی از عقیده، مثل کم و زیاد شدن ایمان، موافق باشند، اما این امر مشخصۀ تمایز و شناخت شان را شکل نمیدهد.
اندیشۀ کم و زیادشدن ایمان، نظر جمهور امت نه خوارج؟
تذکُّر نظریۀ جواز کم و زیاد شدن ایمان، و نیز قایل شدن به سه عنصر ایمان (اقرار زبانی، باور قلبی و عمل به جوارح) به عنوان یک شاخصه برای خوارج، سخنی عاری از حقیقت است.
مسلم این است که نظریۀ کم و زیاد شدن ایمان، و نیز قایل شدن به سه عنصر مذکور برای ایمان، دیدگاه جمهور امت اسلامی است؛ نه نظر خوارج. تنها کسی که به گونۀ معروف، در این امر دیدگاه متفاوت با جمهور دارد، امام ابوحنیفه و پیروانش هستند. اینک برای توضیح مطلب، برخی دیدگاههای عقیده به سه عنصر ایمان و نیز عقیده به کم و زیاد شدن ایمان از جانب سایر شخصیتهای امت اسلامی نقل میشود:
اصل در اندیشۀ جواز زیادت ایمان که جمهور امت بدان قایل اند، آیات قرآن کریماند. این آیات بیانگر زیادت ایمان اند:
«الَّذِينَ قَالَ لَهُمُ النَّاسُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُواْ لَكُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزَادَهُمْ إِيمَانًا». (آل عمرَان: 173).
(همان كسانى كه [برخى از] مردم به ايشان گفتند مردمان براى [جنگ با] شما گرد آمدهاند پس از آن بترسيد و[لى اين سخن] بر ايمانشان افزود و گفتند خدا ما را بس است و نيكو حمايتگرى است).
«وَمَا زَادَهُمْ إِلا إِيمَانًا وَتَسْلِيمًا» (الْأَحْزَاب: 22).
(و جز بر ايمان و فرمانبردارى آنان نيفزود).
«وَيَزْدَادَ الَّذِينَ آمَنُوا إِيمَانًا». (المدثر: 31).
(…و ايمان كسانى كه ايمان آوردهاند افزون گردد…).
«فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا فَزَادَتْهُمْ إِيمَانًا». (التَّوْبَة: 124).
(اما كسانى كه ايمان آوردهاند بر ايمانشان مىافزايد و آنان شادمانى مىكنند).
«لِيَزْدَادُوا إِيمَانًا مَعَ إِيمَانِهِمْ» (الْفَتْح: 4).
(اوست آن كس كه در دلهاى مؤمنان آرامش را فرو فرستاد تا ايمانى بر ايمان خود بيفزايند).
علاوه بر مدلول این آیات بر زیادت ایمان، از صحابه، تابعین، امامان اهل اجتهاد و ائمۀ حدیث نیز روایت شده که به زیادت ایمان قایل بودهاند. لذا نه این عقیده شاخصۀ خوارج است و نه امام ابوحنیفه برای مقابله با خوارج این عقیده را ابراز داشته است. در اینجا به نقل فرازهایی از گفتار و نظریات شان به گونۀ استشهاد اکتفا میکنیم:
از بزرگان صحابه:
– عمر بن الخطاب رضي الله عنه برای یارانش میگفت: «هلموا نزدد إيمانا فيذكرون الله= بشتابید که ایمان ما را زیاد کنیم بعد از آن الله را ذکر میکردند». (خمیس: ص412)
– بر اساس روایت ابن ماجه رحمه الله، ایی هریره و ابن عباس رضی الله عنهما به کم و زیاد شدن ایمان عقیده داشتند و باورمند بوده اند. (ابن ماجه: ج1، ص28- حدیث: 74 ).
– عبد الله بن مسعود در دعای خود می گفت: «اللهم زدنا إيمانا ويقينا وفقها= بارالها، ایمان و یقین و فهمی ما را زیاد بفرما».(خمیس: ص412).
از تابعین و اتباع تابعین:
– مجاهد ضمن روایت از ابو هریره و ابن عباس موضعگیری خود را در اقرار به زیادت و کم شدن ایمان اعلام داشته است. (ابن ماجه: ج1، ص28- حدیث: 74 ).
– عبد الله بن احمد فرزند امام احمد حنبل، به نقل از ابونعیم اصفهانی از سفیان ثوری روایت کرده که گفته است: «الْإِيمَانُ يَزِيدُ وَيَنْقُصُ= ایمان کم وزیاد می شود». (شیبانی، 1406، ج1، ص310). این روایت بیانگر تأیید این امر از هر سه نفر است.
– سفیان بن عیینه میگوید: « الْإِيمَانُ يَزِيدُ وَيَنْقُصُ= ایمان زیاد و کم می شود» (ابنالاعرابی، 1418: ج1، ص235).
– مُجَاهِدٍ و وکیع گفته اند: «ایمان کم و زیاد می شود». (شیبانی،1406: ج1، ص311).
از ائمۀ حدیث:
– امام بخاری گفته است: « وَهُوَ… يَزِيدُ وَيَنْقُصُ= ایمان زیاد و کم می شود». (بخاری: ج1، ص10).
با این همه ثابت شد که نظریۀ زیادت ایمان قول جمهور است؛ نه نظریۀ خوارج. باز اگر فرض شود که خوارج به کم و زیاد شدن ایمان قایل باشند، باز هم موافقت آنان با جمهور امت اسلامی در این امر، نمی تواند ثابت سازد که هرکه به عناصر سه گانۀ ایمان و به کم و زیادت آن قایل بود، خوارج است؛ زیرا خوارج صاحب کبیره را تکفیر میکردند و آن را جاودان در آتش دوزخ میدانستند (شهرستانی: ج1، ص114)، حال آنکه جمهور اهل سنت بدین باوراند که مؤمن مرتکب گناه کبیره در آتش دوزخ جاودان نمیماند.
– امام مسلم ضمن ایجاد بابی در صحیح خود گفته است: «ایمان کم و زیاد می شود». (مسلم: ج1، ص69).
– ابن ماجه رحمه الله با حدیث ایی هریره و ابن عباس موضعگیری خود را در تأیید کم وزیاد شدن ایمان اعلام داشته است. (ابن ماجه: ج1، ص28- حدیث: 74 ).
– ابن ابی شیبه ضمن نقل قول از عمیر بن حبیب بن خماشه نظریۀ زیادت ایمان را تأیید کرده است. (ابن ابی شیبه، 1409: ج6، ص160- حدیث: 30327).
– اسحاق بن راهویه گفته است: که «الْإِيمَانُ يَزِيدُ وَيَنْقُصُ= ایمان کم و زیاد می شود». (خلال: ج3، ص593).
– امام بغوی در شرح السنه زیادت و کمی ایمان را تأیید کرده و بابی را به این امر اختصاص داده است. (بغوی، 1403: ج1، ص33)
از امامان اهل اجتهاد:
– هنگامی که «از امام شافعی پرسیده شد که ایمان زیاد می شود؟ گفت: بلی». (ابن مرداس، 1412: ص46).
امام اوزاعی به کم شدن و زیادت ایمان قایل است و عدم پذیرش این امر را بدعت دانسته است. (بخاری، 1404: ج1، ص73).
– امام احمد بن حنبل گفته است: «ایمان کم و زیاد می شود». (شیبانی، 1411: ص34).
با این همه ثابت شد که نظریۀ زیادت ایمان قول جمهور است؛ نه نظریۀ خوارج. باز اگر فرض شود که خوارج به کم و زیاد شدن ایمان قایل باشند، باز هم موافقت آنان با جمهور امت اسلامی در این امر، نمی تواند ثابت سازد که هرکه به عناصر سه گانۀ ایمان و به کم و زیادت آن قایل بود، خوارج است؛ زیرا خوارج صاحب کبیره را تکفیر میکردند و آن را جاودان در آتش دوزخ میدانستند (شهرستانی: ج1، ص114)، حال آنکه جمهور اهل سنت بدین باوراند که مؤمن مرتکب گناه کبیره در آتش دوزخ جاودان نمیماند.
شمول عمل در مقولۀ ایمان، عقیدۀ جمهور، نه خوارج؟
این نظریه که اعمال را جزء ایمان دانستهاند، دیدگاه جمهور اهل علم و فقاهت است؛ نه نظریۀ خوارج. حقیقت این است که این اختلاف و تفاوت، میان امام ابوحنیفه و سایر امامان دین بوده است؛ یعنی امام ابوحنیفه بر مبنای اینکه شخص مؤمن با ارتکاب گناه و با ترک اوامر، کافر شمرده نمیشود، اعمال را از دایرۀ ایمان خارج دانسته است.
اما جمهور امت اسلامی با استدلال به نصوص شرعی، عمل را جزء ایمان شمردهاند. لذا اینکه امام ابوحنیفه رحمه الله «عمل ظاهری را جزو ماهیت ایمان به شمار نمیآورد» (3) نه برای مخالفت با خوارج بود و نه هم خوارج در پیدایش این عقیده سهمی داشتند. آنچه خوارج را واداشته بود تا به تکفیر بقیۀ اهل ایمان جز خود بپردازند، مسألۀ ظاهرا «تحکیم به غیر الله» بود نه انجام دادن یا ترک اعمال و اوامر شرعی.
همان گونه که در نزد جمهور امت اسلامی، اعمال جزء ایمان شمرده می شود، ترک دائمی اعمال ارزشمندی چون نماز و زکات، در نزد شماری از فقها، باعث اباحت قتل تارک شمرده شده است و این حکم به خوارج تعلق ندارد. امام احمد بن حنبل تارک نماز را واجب القتل دانسته است.
وی به آیۀ پنجم سورۀ توبه، «فَاقْتُلُواْ الْمُشْرِكِينَ حَيْثُ وَجَدتُّمُوهُمْ وَخُذُوهُمْ وَاحْصُرُوهُمْ وَاقْعُدُواْ لَهُمْ كُلَّ مَرْصَدٍ فَإِن تَابُواْ وَأَقَامُواْ الصَّلاَةَ وَآتَوُاْ الزَّكَاةَ فَخَلُّواْ سَبِيلَهُمْ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ» استدلال کرده که توبه از کفر و اقامۀ نماز باعث حفظ جان است؛ تا وقتی که اقامۀ نماز نکند قتل آن مباح است. همچنان صحابه بر جواز قتل مانعان زکات اجماع کردند، حال آنکه نماز از زکات مهمتر و ارزشمندتر است. (ابن قدامه مقدسی، 1414: ج1، ص177)
نظریۀ شامل ساختن اعمال در دایرۀ ایمان نظر جمهور است، بدین اقوال از جمهور امت توجه شود:
امام ابن ابی العز الحنفی در اثر معروفش «شرح عقیدۀ طحاوی» گفته است: «امام طحاوی حکایت ابی حنیفه با حماد بن زید را چنین نقل کرده است: هنگامی که حماد بن زید برای امام حدیث «ای الاسلام افضل…» را تا آخرش روایت کرد، گفت: آیا نمیبینی که وی [پیامبر صلی الله علیه وسلم] فرمودند که ایمان برتر است و بعد از آن هجرت و جهاد را از جملۀ ایمان دانستند؟ امام ابوحنیفه سکوت نمود. بعضی از یارانشان برای شان گفتند: ای اباحنیفه، چرا برای وی پاسخ نمیدهی؟ امام فرمود: به چه چیزی جواب داهم؟ در حالی که این سخن را از رسول الله صلی الله علیه وسلم روایت می کند». (ابنابی العز،1418: ص337).
امامان حدیث بر این نظراند که «ایمان قول و عمل است». (ابن مرداس، 1412: ص54). امام مسلم گفته است: «نهی از منکرات از جمله ایمان است». (مسلم: ج1، ص69). امام بغوی در ضمن بابی گفته است: «اعمال از جملۀ ایمان است؛ برخلاف مرجئه». (بغوی، 1403: ج1، ص33). امام احمد بن حنبل گفته است: «ایمان قول و عمل است».
(شیبانی، 1411: ص34). امام بخاری در ضمن ترجمۀ بابی ضمن اینکه دلایلی از کتا ب و سنت آورده است، ادعا کرده که «ایمان قول و عمل است» (بخاری: ج1، ص10). عبد الله بن احمد بن حنبل گفته است: «ایمان قول و عمل است». (شیبانی، 1406، ج1، ص311). امام بیهقی میگوید: «آثار دلالت دارد بر اینکه طاعات و اعمال از ایمان اند». (بیهقی، 1423: ج1، 140)
بنابرآنچه بیان شد، این دیدگاه امام ابوحنیفه که گویا «عمل با ایمان و ایمان با عمل ناهمسان است» (4) رأیی متفاوت با نظریۀ جمهور فقهاست و دیدگاه تضاد با اندیشۀ خوارج را برنمیتابد.
روایت رجوع امام ابوحنیفه به قول جمهور
هرچند مشهور و معروف از امام ابوحنیفه رحمه الله این است که وی ایمان را دارای دو عنصر «اقرار زبانی و باور قلبی» میشمرده و اعمال را در مقولۀ ایمان شامل ندانسته است. همچنان شهرت دارد که وی به کمی و زیادت ایمان قایل نبوده؛ بلکه به قوت و ضعف ایمان باورمند بوده است. اما تعدادی از اهل تحقیق بر این اند که «وی از این نظر رجوع کرده و با سلف امت موافقت کرده که اعمال از جملۀ ایمان است. (خمیس: ص114).
امام ابن ابی العز الحنفی در اثر معروفش «شرح عقیدۀ طحاوی» گفته است: «امام طحاوی حکایت ابی حنیفه با حماد بن زید را چنین نقل کرده است: هنگامی که حماد بن زید برای امام حدیث «ای الاسلام افضل…» را تا آخرش روایت کرد، گفت: آیا نمیبینی که وی [پیامبر صلی الله علیه وسلم] فرمودند که ایمان برتر است و بعد از آن هجرت و جهاد را از جملۀ ایمان دانستند؟ امام ابوحنیفه سکوت نمود. بعضی از یارانشان برای شان گفتند: ای اباحنیفه، چرا برای وی پاسخ نمیدهی؟ امام فرمود: به چه چیزی جواب داهم؟ در حالی که این سخن را از رسول الله صلی الله علیه وسلم روایت می کند». (ابنابی العز،1418: ص337).
این داستان به اعتبار صحت خود آگاهی می دهد که امام رحمه الله از نظریهاش رجوع نموده و با جمهور همنظر شده است. چه گونه همنظر نباشد؟ در حالی که نظر شمول عمل در مقولۀ ایمان مدلول حدیث نبوی است و وی گفته است: «اذا صح الحدیث فهو مذهبی= هرگاه حدیث صحیح باشد آن مذهب من است». (خمیس: ص114).
اینکه امام به رأی جمهور ائمه رجوع کرده باشد، بیشتر شایستۀ روح تفکر اوست و درست تر به نظر میرسد. زیرا اندیشۀ زیادت ایمان، موافق نصوص شرعی است و شایستۀ امام نیست که با نصوص شرعی در تقابل باشد. شیخ الاسلام ابن تیمیه رحمه الله گفته است: هرکه گمان می کند که امام ابوحنیفه یا دیگر امامان مسلمین از روی عقل و قیاس به طور قصد، با حدیث صحیح مخالفت ورزیده باشند، چنین شخصی یا در گمان خود و یا به خاطر هوای نفسانی خود خطا کرده است. (بدر، 1416: ص329).
رویکردها:
1. رجوع شود به مقالۀ عبد الکبیر صالحی تحت عنوان: «امام ابوحنیفه رحمه الله و نقد زیرساختهای نظری الهیات تکفیر». بخش دوم، روزنامۀ هشت صبح، http://8am.af/1395/09/13/imam-abu-hanifa-and-criticism-of-the-theoretical-underpinnings-of-theological-excommunication-2
2. همانجا.
3. همانجا.
4. همانجا.
منابع و مراجع
1. قرآن کریم.
2. ابن ابی العز الحنفی، صدر الدين محمد بن علاء الدين عليّ بن محمد الأذرعي الصالحي الدمشقي. (1418ﻫ.ق). شرح العقيدة الطحاوية. تحقيق: أحمد شاكر، چاپ اول، سعودی: وزارة الشؤون الإسلامية، والأوقاف والدعوة والإرشاد.
3. ابن ابي شيبة، أبو بكر عبد الله بن محمد بن إبراهيم بن عثمان بن خواستي العبسي. (1409). المصنف في الأحاديث والآثار. چاپ اول، المحقق: كمال يوسف الحوت، رياض: مكتبة الرشد.
4. ابن الاعرابی، أبو سعيد أحمد بن محمد بن زياد بن بشر بن درهم البصري الصوفي. (1418 هـ – 1997م). معجم ابن الأعرابي. تحقيق وتخريج: عبد المحسن بن إبراهيم بن أحمد الحسيني، مملکت عربیه سعودیه: دار ابن الجوزي.
5. ابن خلدون، عبد الرحمن بن محمد بن محمد. (1408 هـ – 1988م).ديوان المبتدأ والخبر في تاريخ العرب والبربر ومن عاصرهم من ذوي الشأن الأكبر. المحقق: خليل شحادة، چاپ دوم، بیروت: دار الفکر.
6. ابن قدامه مقدسی، ابو محمد موفق الدین عبد الله بن احمد بن محمد بن قدامه. (1414 هـ – 1994 م). الکافی فی فقه الامام احمد. چاپ اول، بیروت: دار الکتب العلمیه.
7. ابن ماجة، أبو عبد الله محمد بن يزيد القزويني. (بی تا). سنن ابن ماجه. تحقيق: محمد فؤاد عبد الباقي، بیروت: دار إحياء الكتب العربية – فيصل عيسى البابي الحلبي.
8. ابن مرداس الجرجانی، ابو بكر احمد بن ابراهيم بن اسماعيل بن العباس. (1412ﻫ). اعتقاد أئمة الحديث. المحقق: محمد بن عبد الرحمن الخميس، ریاض: دار العاصمة.
9. بخاری، محمد بن اسماعیل بن ابراهیم به مغیره. (1404 هـ – 1983 م). قرة العينين برفع اليدين في الصلاة. تحقيق: أحمد الشريف، چاپ اول، کویت: دار الأرقم للنشر والتوزيع.
10. بخاري الجعفي، أبو عبدالله محمد بن إسماعيل. الجامع المسند الصحيح المختصر من أمور رسول الله صلى الله عليه وسلم وسننه وأيامه = صحيح البخاري. المحقق: محمد زهير بن ناصر الناصر. چاپ اول، الناشر: دار طوق النجاة (مصورة عن السلطانية بإضافة ترقيم ترقيم محمد فؤاد عبد الباقي).
11. بدر، عبد الرزاق بن عبد المحسن. (1416هـ= 1996م). زيادة الإيمان ونقصانه وحكم الاستثناء فيه. ریاض مملکت عربیه سعودیه: مكتبة دار القلم والكتاب.
12. بغوي الشافعي، محيي السنة، أبو محمد الحسين بن مسعود بن محمد بن الفراء. (1403هـ – 1983م). شرح السنة. تحقيق: شعيب الأرنؤوط-محمد زهير الشاويش، چاپ دوم، دمشق، بيروت: المكتب الإسلامي.
13. بیهقی، ابوبکر أحمد بن الحسين بن علي بن موسى الخُسْرَوْجِردي الخراساني.( 1423 هـ – 2003 م). شعب الإيمان. حققه وراجع نصوصه وخرج أحاديثه: الدكتور عبد العلي عبد الحميد حامد، تحت اشراف احمد ندوی، ریاض: مكتبة الرشد للنشر والتوزيع.
14. خَلال، ابوبکر احمد بن محمد بن هارون بن یزید بغدادی حنبلی. (بی تا). السنة. المحقق: د. عطية الزهراني، ریاض: دار الرایه.
15. خمیس، محمد بن عبد الرحمن. (بی تا).أصول الدين عند الإمام أبي حنيفة. چاپ اول، المملكة العربية السعودية: دار الصميعي.
16. شهرستانی، ابو الفتح محمد بن عبد الكريم بن ابى بكر احمد. (بی تا). الملل والنحل. ناشر: مؤسسة الحلبي.
17. شیبانی، أبو عبد الله احمد بن محمد بن حنبل بن هلال بن أسد. (1406). السنة. محقق: د. محمد سعيد سالم القحطاني، چاپ اول، دمام: دار ابن القیم.
18. شیبانی، أبو عبد الله أحمد بن محمد بن حنبل بن هلال بن اسد. (1411ﻫ). أصول السنة. چاپ اول، سعودیه: دار المنار.
19. قشيري النيسابوري، أبو الحسن مسلم بن الحجاج. صحيح مسلم (المسند الصحيح المختصر بنقل العدل عن العدل إلى رسول الله صلى الله عليه وسلم. المحقق: محمد فؤاد عبد الباقي، بيروت: دار إحياء التراث العربي.
نویسنده: پوهنوال فضل الرحمن فقیهی استاد دانشگاه هرات