چرا مسلمان شدم؟!
من چه حسن و زیبائی را در اسلام مشاهده کردم، کدام کشش وجاذبیت بود که مرا بسوی این عقیده وباور کشانید؟ این همان دو پرسشی است که باید به آنها پاسخ دهم. عرض کنم که بنده در سال1919 آموزش زبانهای شرقی را در دانشگاه لیدن آغاز نموده وبیانیه های خاور شناس شهیر وکار شناس علوم عربی پروفیسور سناوکپرگر را با پایبندی وترتیب پی گیری می کردم . در زبان عربی چنان مهارت بدست آوردم که تفسیر قرآن کریم (البیضاوی) ویک کتاب غزالی را ترجمه کردم.
آن گونه که روش زمان بود، تمام معلومات را پیرامون تاریخ اسلام واداره های اسلام از کتابهای بدست آوردم که در زبانهای اروپائی نشر شده بودند. در سال 1921 به مصر رفته مدت یک ماه آنجا اقامت گزیدم. در این دوران الازهر را بخوبی مشاهده وبررسی کردم. چون برعلاوه عربی با زبانهای سانسکرت، ملاوی، وجاوی آشنای پیداکرده بودم به شرق هند جزائر مستعمره هالند که پس از آزادی اندونیزیا نامیده شده است رفتم ودر یک مؤسسه ویژه آموزش عالی در جاکرتا شروع به تدریس تاریخ زبان جاوی وفرهنگ هندی نمودم.
تا پانزده سال آینده در بخشهای کهن وجدید زبان وفرهنگ جاوی تخصص حاصل نمودم در این مدت رابطه من با اسلام وعربی تنها در قید اسم باقی مانده بود. در زمان جنگ دوم جهانی هنگامیکه جاپان با لای اندونیزیا سطیره پیداکرد من به صفت یک اسیر جنگی درآمدم. پس از رهائی در سال1946 دوباره به وطن باز گذشته مشغول وظائف تدریسی در دانشگاه راسل تراپکل ایمسردام شدم. در این جا از من خواسته شد تا در زبانی جاوی یک کتاب رهنما در باره اسلام بنگارم. این گونه بار دیگر رابطه من با اسلام بر قرار شد .
تقریبا تمام کتابهای که پیرامون اسلام در اروپا نوشته شده بود را خواندم. در ضمن این، نیاز بران احساس کردم تا در باره پاکستان دولت که براساس دید گاه اسلام بوجود آمده است مطالعه نمایم.
رخت سفر بسوی آن دیار بستم ودر آواخر سال1954 وارد لاهورشدم . تا آن دم مرجع معلومات من در باره اسلام ادبیات اروپا بود مگر در لاهور فرصتی به من دست داد، که در آن کاملا یک پهلو جدید اسلام برایم روشن گردید.
عالم تاثر آنچنان بردل ودماغم حکم فرماشده بود که از دوستان مسلمانم اجازه شرکت در نماز جمعه را طلب نمودم؟ که آنان با تمام خوشی قبول کردند.
این جا بود که از ارزشهای بلند وبالای اسلام آگاه شدم وزندگی من بایک انقلاب ودگرگونی پاک روبروشد. من خودم را از همان روزی مسلمان دانستم که در یک جمعه برایم موقع سخن گفتن برای نمازگزاران داده شد وبعد با آن دوستان مصافحه کردم که هرچند برایم بیگانه بودند مگر در دامن رویه جانانه آنها محبت برادری حقیقی موج میزد.
سپس مرا دوستم به یک مسجد خورد برد، در آنجا یک شخص سخرانی میکرد که میتوانست روان انگلسی حرف زند ودر دانشگاه پنجاب وظیفه بلندی هم داشت.
وی برای نماز گزاران گفت: در این سخنرانی سبب استعمال بیشتر الفاظ انگلسی این بود تا یک برادری ما که از راه دور ودرازی (از هالند) آمده است در باره اسلام معلومات حاصل کند.
به هر حال خطاب ختم شد، نخست دو رکعت نماز با اقتدا به امام ادا شد وسپس بگونه انفرادی مردم چند رکعت ادا کردند. همینکه از جایم بلند شدم تا از مسجد بیرون شوم جناب خطیب که مردم اورا با لقب علامه صاحب یاد میکردند به سوی من متوجه شده گفت مردم میخواهند از زبان شما چیزی بشنوند.
من هم بلند شده عقب مایکرافون رفتم و خیالات خود را بیان کردم. من در انگلسی حرف می زدم وعلامه صاحب آنرا به اردو ترجمه می کرد. گفتم من از کشوری آمده ام که در آنجا بسیار کم مسلمانان زندگی دارند.
من از طرف آنها وخودم هدیه اسلام را به شما پیش کش نموده وتبریک می گویم که شما مالک دولت آزاد وخود مختار خود هستید واین دولت در مدت هفت سال گذشته استحکام خوبی یافته است واگر خدا بخواهد آینده خوبی هم در انتظار شما خواهد بود.
هنگام بازگشت به وطنم بیان خواهم داشت که در پاکستان چه رویه مهمان نوازی، خلوص ومحبت بامن روا دیده شد. زمانیکه این الفاظ به اردو برگرانی شد منظر شگفتآوری پیش چشمم نمایان گردید. نمازگزاران با اشتیاق غیر معمولی ومحبت فروان بسوی من چشم دوختند. چهره های آنها از نور محبت وخلوص می درخشید واز چشمانشان چنان شعاهای برادری ویکرنگی جلوه گری میکرد که از دل ودماغ من گذشته در نهان خانه روحم جای میگرفت. من به چشم سر مشاهده کردم که رشته اخوت وبرادری اسلام نیرومند ترین رابطه جهان است.
حقیقت این است که خوشی وسرور من در آن روز از فراخی جهان هم فراختر بود. واین گونه مسلمانان پاکستان برای من ثابت کردند که اسلام فقط یک مجموعه قوانین نه بلکه زمزمه روان دوان محبت ودوستی نیز هست که روح تشنه را سیراب ودر دلهای ویران صد ها نوگل بهاری میشکوفاند.
این همان گلدسته زیبا ارزشهای بلندی اخلاقی است که قبل از همه مسلمان با آن نوازیده می شود. واین چنین روشنی ایمان وعلم دل ودماغ مرا روشن نمود ومن پذیرفتن وقبول کردن اسلام را بگونه منظم اعلان کردم. کنون این رابیان دارم که کدام ویژگی های اسلام مرا متاثر کردند:
1) گواهی دادن وباور داشتن به یک هستی اعلی وبرتر (الله). این نظریه چنان با فطرت نزدیک وسازگار است که هر انسان با فکر واحساس به آسانی آنرا دانسته میتواند. خداوند بی نیاز است، همه مخلوقات نیازمند وی هستند، او تعالی اولاد کسی نیست وهمه چیز را خود آفریده است. ودر تمام کائنات هیچ کسی همتای او نیست. او سرچشمه حکمت، قوت وزیبائی است؛ بسیار مهربان ونهایت رحیم است.
2) رابطه الله باکائینات، مخلوقات واشرف المخلوقات یعنی انسان بگونه مستقیم است. برای رسیدن به وی نیازی به میانجی وجود ندارد. در اسلام همانند مسیحیت پنداری چون پاپائیت وجود ندارد. در این دین انسان برای اعمال وافعال خود آزاد وخود مختار پیدا کرده شده است. این دنیا برای وی جای آزمون وامتحان است؛ جای که باید در آن باید برای زندگی دومی دائمی آمادگی بگیرد. او خود مسؤول خوبی وبدی خود بوده قربانی کسی دیگر برایش فائده رسانیده نمی تواند.
3) در دین جبر واکراه وجود ندارد، راستی از هرجای که آید آنرا قبول میکند. در این اصول ومبادی طلائی اسلام جوهر حق شناسی وبرد باری نمایان است. نمونه ومثال آن درهیچ آئین دنیا دیده نمیشود.
4) اسلام انسان ها را از گروی رشته های رنگ ونژاد ومنطقه رهانیده با پیوند برادری اسلامی مرتبط می سازد واین همان یگانه دین است که این اصول را در زندگی عملی پیاده کرده نمونه آنرا پیش کش کرده است. مسلمان در هر جائی که باشد مسلمانان دیگر را برادران خود میداند. همه انسانها نزد خداوند درجه یکسان دارند که نمایش زیبا وروح پرور این باور هنگام حج با بستن احرام نمو دار می گردد.
5) اسلام در زندگی اهمیت هر دو روح وماده را می پذیرد. پرورش روحانی وذهنی انسان رابطه قوی با نیازمندی های جسمی وی دارد. او باید چنان رویهء را برگزیند که روح وجسم هر دو در دائره خود ترقی وپیشرفت کنند.
6) ممنوع قرار دادن شراب ودیگر مواد نشه آور عملیست که عظمت وبزرگی آن اسلام را در مقابل ادیان دیگر قرنها به پیش برده است.
داکتر ایل میلما (هالند)
ترجمه: محمد قاسم محمدی