فابيان فرانسوی چگونه مسلمان شد
مقدمه: “مانکن معمولا ً به معني پوشيدن ونمايش لباسهاي طراحي شده توسط طراحان لباس وشرکتهاي توليد پوشاک است.
در آمريکا به مانکن “مدل”به معني الگو گفته ميشود وبه افرادي که در کار خود موفقتر ومشهورتر هستند سوپر مدل ميگويند.
مانکنها معمولا ً مجبورند رژيمهاي غذايي سختي بگيرند تا اندام لاغري داشته باشند. پس از مرگ چند دختر جوان مانکن براثر سوءتغذيه اعتراضهاي اجتماعي به خصوص از جانب فعالان حوزه زنان به وضعيت زندگي اين شدت گرفته است…. ”
(فابيان) مانکن 28 ساله زماني به هدايت دست يافت که در عالم شهرت وپرازاغوا وپر زرق وبرق غرق شده بود… او به آرامي خودرا از اين دنياي فريبنده کنار کشيد… او اين جهان پرزرق وبرق را به حال خود رها کرد و داوطلبانه به افغانستان رفت تا به مداواي مجاهدين افغان بپردازد! اگر فضل وکرم خداوند در مورد او نبود زندگيش در اين دنيا به جايي ميرسيد که فقط وفقط در فکر اشباع نفس خويش وفروکش کردن غرائز سرکش خود بودبدون اينکه به ارزشها ودين توجهي نشان دهد.
فابيان از کودکي آرزو داشت به عنوان يک پرستار به جامعه انساني وبه طور داوطلبانه خدمت کند؛ او دوست داشت مرهمي براي دردهاي کودکان مريض در اين جهان باشد.
به مرور زمان که او بزرگتر ميشدزيباييش خيره کنندهتر ميشد؛ اين زيبايي وخوش اندامي باعث شده بود که اطرافيان همچنين خانوادهاش بر او فشار بياورند تا او آرزوهاي کودکياش را رها کند وبه سراغ شغلي برود که سود سرشاري را نصيبش کند؛ شغلي که باعث ميشد يک شبه ره صد ساله را ميپيمودوخود را درعالم شهرت وپر زرق وبرق به ظهور ميرسانيد.
براي او اين مهم آسانتر از آن بود که فکرش را ميکرد؛ چيزي نگذشت که طعم شهرت را چشيد اما… اين شهرت به معناي از دست دادن انسانيتش بود.
شرط موفقيت او اين بود تا احساسش وهمچنين عواطفش را از دست بدهد؛ او اين موفقيت را به دست ميآورد اما بايد با آرزوهاي کودکياش خداحافظي ميکرد وفقط وفقط به حفظ اندام خود ميپرداخت؛ ودراين راه بايد خود را از تمام غذاهاي خوشمره محروم ميکرد وبه وسيله ويتامينهاي مختلف وداروهاي نيروزا ميزيست اما قبل از هر چيز بايدعواطف خود را نسبت به بشريت از دست ميداد نه حق دوست داشتن داشت ونه ميتوانست نسبت به چيزي احساس نفرت کند.
طراحان لباس از او يک بت متحرک ساخته بودند. او ياد گرفته بود که چطورسنگ دل ومغرور باشد.. او از درون فارغ از هرگونه احساسي بود؛ درواقع مانند يک مجسمه متحرک بود که به او لباس ميپوشاندند که لبخند ميزد اما هيچ احساسي نداشت…
در عالم آنها هرچه يک مانکن درخشش بيشتري داشت بيشتر وبيشتر از آدميت در اين دنياي سردوبي روح خارج ميشد.
مانکن هااگر با شرکتهاي تحت قراردادخود مخالفت ميورزيدندچه بسا به انواع شکنجههاي روحي و حتي بدني دچارش ميکردند به خاطر همين به خواستههاي اين شرکتها تن در ميدادند.
فابيان به اکثر کشورها سفر کرده بود تادر جشنوارههاي مختلف لباس ومد شرکت کند؛ وقتي برروي سن راه ميرفت تا زيروبمهاي بدنش را به حاضرين بنماياند نه تنها احساس خجالت نميکرد بلکه از تماشاچياني که آنجا حضور داشتند وبه او مينگريستندنفرت داشت زيرا ميديد آنها در واقع به مدل لباسي که او پوشيده است به ديده احترام مينگرند وبه او به ديده حقارت مينگريستند! وقتي دربرابرچشمان زل زده حاضرين در سالن حرکت ميکرد وبا راه رفتنهاي گربهاي خود به نمايش لباس پوشيده شده ميپرداخت هر چه بيشتروبا تمام وجود در جهان رذالت فرو ميرفت.
اما چگونه شد که او از يک زندگي بي هدف به يک زندگي هدفمند تغيير مسير داد؟
در سفري که او به بيروت داشت، با اينکه در آن هنگام بيروت زير آتش توپخانه ميسوخت اما با چشم خود مشاهده ميکرد که مردم با چه پشتکاري به بازسازي خانهها وهتلهادر زير آتش توپخانه ميپرداختند؛ او به چشم خود ديد که بچهها در بيمارستان بستري ميشدند؛ البته او در اين بازديدها تنها نبود بلکه از همجنسان او نيزکه مانند بتهايي بي احساس فقط به يک نگاه اکتفا ميکردند وهيچ احساسي نداشتند نيز با او بودند.
اما او در اين سفر غير از بقيه بود؛ در داخل او غوغايي به پا شده بود، ديگر آن شهرت واين زندگي بي هدف از چشمش افتاده بودوحس کمک به همنوع در او زنده شده بود؛ او به همراه دوستانش به هتل بازنگشت بلکه او طريقش را به سوي انسانيت وبه سوي نور اسلام پيمود.
در اين سفر او سعي کرد به کودکاني که در اين جنگ به نوعي مجروح شده بودند کمک کند. او بيروت را ترک کرد وبه پاکستان سفر کرد وآنجا درمرز بين پاکستان وافغانستان بود که معني زندگي واقعي را درک کرد.
وقتي زندگي خانوادههاي افغان وپاکستاني را مشاهده ميکرد واينکه چگونه به زندگي خود پايبند بودند بيش از پيش به اسلام به عنوان ديني که قانون زندگي را تعيين ميکردپي برد.
در آنجا او به تعليم زبان عربي همت گماشت زيرا ميخواست به زبان قرآن تسلط داشته باشدکه خوشبختانه در اين امر او پيشرفتهاي قابل ملاحظهاي داشته است. بعد از اينکه او بازيچه دست طراحان لباس والگوهاي لباس بود الان طبق نظام اسلام به پيش ميرفت.
بعد از اينکه مسلمان شد از جانب مؤسسههاي طراحي لباس تحت فشار قرار گرفت؛ آنها به او پيشنهاد دادند تا درآمد ماهيانه او را سه برابر آنچه که بود قرار دهند اما او تمام اين پيشنهادهارا رد کرد.
آنها دست بردار نبودند بلکه با ارسال هدايايي گران قيمت سعي در ارتداد او داشتند. اما او ثابت قدمتر از اين حرفها بود..
آنها از راه ديگري وارد شدند وسعي کردند با عکسهايي که از او داشتند چهره او رانزد خانوادههاي افغان مشوه سازند. آنها به منتشر کردن عکسهايي کردند که سابقا ً بر روي جلد مجلات چاپ شده بود کردند وبه تمام در وديوارهاي شهر چسپاندند.
آنها ميخواستند به اين طريق ازاو انتقام بگيرند. اماخداوند در اجراي نقشه شان ناکام گذاشت.
او هيچ وقت در مخيلهاش نميگنجيد دستي که هميشه سعي ميکرد لطيف ونرم بماند اين چنين در کوهها ودشتهاي افغانستان به کارهاي شاقه بگمارد؛ اما اين مشقتها با عث شده بود که دستش نزدخداوند پاکتر وتميزتر از قبل باشد ودر آخرت در انتظار بهترين پاداشها ازجانب خداي متعال باشد. انشاءالله.