دینداری یا اخلاقگرایی
دینداری امریست که در فطرت سلیم انسانی نهفته است. در حقیقت؛ خالق هستی، آفرینندهی انسان، در بدو آفرینش هستی بنا بر آنچه از هدف خلقت «خلیفه» در روی زمین داشته است، از انسان برای ایمانداری و ادای رسالت اینجهانی تعهدی کامل گرفته است تا انسان در زندهگیاش، موجودی بیهدف نباشد.
الله تعالی برای تأمین همه نیازمندیهای مادی و معنوی حیات بشری مجموعه تعالیم راهبردی را در قالب «دین» برای انسان توسط صادقترین انسانها «انبیاءعلیهمالسلام» ارسال داشته است.
با این نگرش، دین مجموعهای از جهانبینی است که دید انسان را نسبت به هستی، خودشناسی، خداشناسی و رسالتشناسی وسعت میدهد. این جهانبینی دارای دو بُعد تنظیم روابط انسان با خدا (رابطه عمودی) و روابط انسان با انسان (رابطه افقی) بوده که شامل اعتقادات، اخلاقیات، احکام و معاملات میشود.
حال؛ اگر تعریفی از اخلاق داشته باشیم، «اخلاق، مجموعهای از اصول و ارزشهایی است که رفتار انسان را تنظیم كرده، و وحی آن رامعين ميگرداند، و از بهر تحقق هدف وجود انسان در کرهی خاکی، اصول و ضوابطی را نهاده است»
هدف غایی اخلاق، اين است كه انسان با روش شناسی ارزشی، پایبندی به سلوک پسندیده و فضایل انسانی در تمامی رفتارهای فردی و اجتماعی خویش در جهت ادای رسالت الهی «خلیفهی خدا بودن» به كمال و سعادت حقيقى در این جهان و آخرت برسد.
با یک نگرش کلی؛ در مفاهیم اسلامی، روح اخلاقمداری در تمامی تعالیم اسلامی نهفته است. در حقیقت رابطهی گسست ناپذیری بین دین و اخلاق وجود دارد، طوری که اخلاق، بخشی غیر قابل تجرید از پیکرهی دین است. لذا، انسان نمیتواند دیندار (کامل) باشد و اخلاقمدار نباشد، و یا اخلاقگرا باشد، اما گرایش به دین نداشته نباشد؛ زیرا از بزرگترین اخلاق انسانی که رابطه با الله تعالی است، سرباز زده است. نمیتوان اخلاق را بیرون از دین تصور کرد و یا دین را بدون اخلاق! زیرا اخلاق با دین تکمیل شده است:
«إنَّمَا بُعِثْتُ لِأُتَمِّمَ مَکارِمَ الأخلاق» (من برای اتمام [و نهادینه کردن] اخلاق بزرگوارانه، مبعوث شدهام).
اخلاق بدون دین، بدون پشتوانهی استوار و نسبی است. هیچ معیاری به جز دین الهی نمیتواند پشتوانهی ارزشی به اخلاق بدهد.
انسان و به خصوص «انسان غربی» در عصر معاصر با تکبر در مقابل پروردگار خویش بر آنست تا تمامی شئون زندهگی خویش را به غیر از تعالیم الهی و براساس نگرش انسانی تنظیم کند و با رویکرد عرفیگرایی (سیکولاریستی) دین را در حیطهی زندهگی فردی تحدید کند، لذا «عقل انسانی» را به جای خدا حاکم خویشتن خویش میکند و با اصالت دهی به انسان، به «انسانگرایی» یا (humanism) روی میآورد. در این مکتب، دین از همه امور زندهگی بشری؛ فرهنگی، اجتماعی، سیاسی، اقتصادی جدا تلقی میشود. اخلاق نیز با جدایی از امور ذکر شده و علم معاصر به عنوان مولفهی جدا از دین تعبیر میشود. در این بین، یومانیستها به جای دین و التزام اخلاق دینی به اخلاق انسانی و ایمان درونی تاکید میورزند و آن را وسیعتر از دین میدانند.
استغنا جستن از وحی الهی و اتکا به «عقلی» که خود معیاری را برنتابد، همان تعبیر «هوای نفس» در قرآنکریم است:
أَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ أَفَأَنتَ تَكُونُ عَلَيْهِ وَكِيلاً (فرقان/۴۳)
«به من بگو ببينم، آيا كسي كه هوي و هوس خود را معبود خويش ميكند (و آرزوپرستي را جايگزين خداپرستي ميسازد) آيا تو وكيل او خواهي بود؟ (و ميتواني او را از هواپرستي به خداپرستي برگرداني و از ضلالت به هدايت بكشاني؟!).
اگر نگاهی گذرا به مکاتب انسانی غرب و نوع معیار برای ارزش اخلاقی بیاندازیم، تمامی نگاهها به معیارهای نسبی و تراوش شده از ارزش ذهنی انسان است. برخی از مکاتب، معیار اخلاق را رای اکثریت قبول کردهاند، مکتب اصالت تسمیه (Nominalism)، معیار خوب و بد را نظر مثبت و منفی عام مردم به یک پدیده میداند و مکتب اصالت نفع، معیار خوب و بد را در سودمندی و لذت تعبیر میکند. از این منظر هر پدیدهیی که سودآور و لذتبخش باشد، اخلاقی است و هر پدیدهیی که درد و رنجآور باشد، غیر اخلاقی است.
با این وجود، اخلاق بازیچهی هوی و هوس انسانی قرار میگیرد، طوری که اگر انسانها توافق نمایند که یک پدیده خوب و اخلاقی است، آن را باید به عنوان یک ارزش اخلاقی پاس داشت و تمجید نمود و روز بعد اگر انسانها بر بد بودن آن توافق کردند، آن پدیده غیر اخلاقی و قابل مذمت است. بر همین اساس، فحشا، ازدواج با حیوانات، همجنسگرایی، سقط جنین، سود و ربا و بسیاری از پدیدههایی که شأن انسانیت را در پستترین حد ممکن تنزیل دادهاست، در دنیای مدرن امروزی به عنوان ارزشهای اخلاقی مطرح شده اند. از این حالت چه تعبیری میتوان داشت؛ جز «مرگ اخلاق»!
حال، پرسش اینجاست که انسان اگر بخواهد، پایبند اخلاق، کمالگرایی و فضایل انسانی باشد، با چه معیاری میتواند اخلاقمدار باشد. اگر انسان خود را از دام تعصبات گوناگونی که ذهنش را مغشوش نموده و فطرت سلیماش را کدر نموده، برهاند؛ چه معیاری ثابتتر از رهنمودهای الهی، خالق هستی و داناترین ذات به نیازهای مادی و معنوی انسان، است تا در زندهگیاش معیار تعیین کند!
شنیدهاید که برخی از فرزندان مومن ما با تأثر از تهاجم فرهنگی غرب، گاهی بدون اینکه ابعاد معنایی کلمات شان را بسنجند، میگویند: «اخلاق، دین من است»، «انسانیت، برترین دین است» و یا «اخلاقیبودن مهمتر از دینمداری است»! چه چیزی این انسان را در برابر پروردگارش به تکبر واداشته است تا خودش را از رهنمودهای سعادتبخش اسلامی مستغنی بداند!
يَا أَيُّهَا الْإِنسَانُ مَا غَرَّكَ بِرَبِّكَ الْكَرِيمِ * الَّذِي خَلَقَكَ فَسَوَّاكَ فَعَدَلَكَ (إنفطار آيات۶-۷)
«اي انسان! چه چيز تو را در برابر پروردگار بزرگوارت مغرور ساخته است و در حق او گولت زده است (كه چنان بيباكانه نافرماني ميكني!). پروردگاري كه تو را آفريده است و سپس سر و سامانت داده است و بعد معتدل و متناسبت كرده است».
نوشته: احمد فرید فرزاد هروی