
دعوت به من آموخت که…
١- دعوت به من آموخت که؛
مسیر حق سبزتر و پایدارتر است و اگر گاهی داستان باطل طولانی شد، به سبب قوت در آن نه، بلکه به دلیل ضعف و سستی در صف پیروان حق است؛ چون هیچگاه بازار باطل رنگ و رونق نمیگیرد، جز زمانی که اهل حق نقش شان کمرنگ شده و رسالت شان را درست انجام ندهند.
و هان! نهایت باطل نابودیست؛ هرچند چند روزی بر صدر و مسند نشیند.
” إن الباطل كان زهوقا”
(باطل نابود شدنیست)!
٢- دعوت به من آموخت که؛
تلاش برای اسلام هنگام رویگرداندن مردم از آن ارزش اش چند چندان میشود و این کار در نزد خداوند از هنگام روی آوردن مردم به سوی اسلام بیشتر ارزش دارد.
چون بالا رفتن اسعار دلیلی بر نفیس بودن کالا یا کم بودن پیشکشهاست.
” لا يستوي منكم من أنفق من قبل الفتح وقاتل”
(به هیچروی انفاقکنندگان و جهادکنندهگان پیش از فتح مکه و پس از آن باهم برابر نیستند)!
٣- دعوت به من آموخت؛
بزرگترین عزت آنست که در حالی به پیشگاه پروردگارت پر بکشی که غبار کار و پیکار در راه اعلای کلمه و اعتلای دیناش بر سر و صورت تو ریخته و قلبات مالامال از محبت اوست؛ اگر با چنین حالی به سوی او شتافتی، بیخیال باش که چگونه جان دهی؛
فاتحانه چون خالد، غریبانه چون ابوذر و یا بهخونخفته چون حمزه…!
و خدا از همهی شان راضی باد!
٤- دعوت به من آموخت؛
که دعوتگر بدون اخلاق مانند مهتاب تاریک است؛ چونانِ قمری که اثری ندارد.
و اینکه یک دعوتگر هرگز نمیتواند مردم را به سوی اسلام فراخواند، در حالیکه روشِ روشن رسول الله را ترک گفته و اخلاق ابوجهل را پیشهی خود کرده است.
٥- دعوت به من آموخت که؛
وظیفهی من درست کاشتن است نه میوه بر داشتن، و اینکه خدا روش کاشتن را به ما فرموده و اوست که ما را در بهرهگیری یاری میفرماید.
و اینکه، آخرین تلاش کشتمندان دانهپاشیدن و آبدادن است؛ و نیک بهره برداشتن جز با توفیق پروردگار رفیق شان نمیگردد.
و اینکه، ممکن نیست درست بکاریم و نادرست برداریم، آخر؛
“هرکسی آن دروَد عاقبت کار که کشت”!
نوشتهی: استاد خالد حمدى
ترجمهی: بصیراحمد مبصّر