یک حرف به جوان مسلمان
دوکتور یوسف قرضاوی.
ترجمه: نقيب الله حميد.
نصیحت من به جوانان این است که تلاش نمایند علوم ديني و شريعت را از علماي متعمد و مطمئنّي دريافت كنند كه «علم» و «تقوا» و «اعتدال»، در آنها با هم جمع شده و هيچگونه فاصلهاي بين شان وجود نداشته باشد.
پايه و اساس علوم شريعت عبارت است از: «كتاب» و «سنّت».. وليكن هركس بخواهد آن دو را درك كند و بفهمد، به هيچوجه از تفسير مفسران، شرحِ شارحان، و فقه فقهاء بينياز نميشود؛ زيرا آنها كساني هستند كه هر كدام به نوعي به كتاب و سنّت خدمت كرده و اصول و فروعش را به خوبي در جايگاه واقعيشان قرار داده و درهم نياميخته و برايمان ميراث بزرگي برجاي نهادهاند كه هيچ كس با آن، جز افراد مغرور و نادان، به مخالفت و انكار نپرداخته است.
كسي كه مدعي علم كتاب و سنّت است، در حالي كه به علماي امت طعنه زده و عيبجويي ميكند، نميتوان او را در تعاليم ديني مورد اطمينان و اعتماد قرار داد، و كسي كه به جاي قرآن و حديث، از علماء و كتابهايي استفاده ميكند كه سست و متروكند و داراي دلايلي غيرمستعمل و بياساس هستند، به تحقيق اصل دين و مصدر قوانين و تشريع را مُهمل و بيكار گذاشته و بدون استفاده رها كرده است.
در بين علماي ديني، افراد زيادي پيدا ميشوند كه در يكي از شاخههاي فرهنگ و معارف اسلامي (همچون علوم تاريخي، فلسفه و يا تصوف و…) تخصّص دارند، اما هيچگاه خود مستقيماً با كتاب و سنّت پيوندي برقرار نكرده و با آنها ـ به طور مستقيم ـ سر و كار ندارند.
هر يك از اين افراد بايستي در امور و كارهاي مخصوص به خود به خدمت گرفته شوند، و نبايد به آنها براي فتوا و صدور احكام اعتماد كرد؛ زيرا اهل آن نيستند و صلاحيت آن را ندارند كه علم شريعت را از آنان دريافت كنند.
همچنين بينشان كساني هستند كه با هنر و فن بيان و دعوت و تبليغ و سخنراني، به خوبي آشنا و مسلّط هستند و قدرت نفوذ كلام را هم دارند و بر شنوندگان نيز، تأثير ميگذارند و حتّي دلهاي تكتكشان را به لرزه درميآورند و تكان ميدهند، اما در اينجا نبايد اشتباه كرد؛ چون اين بدان معني نيست كه آنها اهل علم و تحقيق هم هستند و آنچه را كه ميگويند، از روي تحقيق ميگويند و چيز راست و ثابتي را ارائه ميدهند، بلكه بيشتر آنچه ميگويند، سخناني درهمآميخته از فاسد و محكم، بيارزش و استوار، درست و نادرست، اصيل و دخيل، خرافه و حقيقت و… ميباشد، و اكثر اين مسائل، بر آنان مشتبه است و بدين صورت، بدون علم و آگاهي فتوا ميدهند و مردم را گمراه كرده و خود نيز گمراه ميشوند و نتيجتاً با اين كارشان، مراتب و درجات را نيز درهم ميآميزند؛ به گونهاي كه كوچك را بزرگ، بزرگ را كوچك، ساده را سخت و سخت را ساده جلوه ميدهند، و شنوندگاني كه مورد تأثير سخنانشان واقع ميشوند، به حُسن اسلوب و روش و سحر و افسون گفتارشان اعتقاد پيدا ميكنند: سخنان و اندرزهايشان چه نيكوست!! چه خوب است آنها را برگيريم و بشنويم و حفظ كنيم!!
البته اينكه وعظ و سخنراني، خود يك فن و هنر است و فقه و تحقيق، فن و هنري ديگر، بركسي پوشيده نيست؛ اما اين هرگز درست نيست كه اگر كسي بتواند يكي را به زيبايي انجام دهد، بنابراين ديگري را هم به خوبي ادا ميكند!
علم بی عمل ارزش ندارد:
همچنين، علم هيچ عالمي پذيرفته نميشود، مگر اينكه با عمل به آن همراه شود.. و به عبارت ديگر: در هر كسي كه ادعاي عالمبودن را ميكند، «علم» و «عمل» بايستي در او يكجا جمع باشند. اين همان چيزي است كه ما از آن به «ورع» و «تقوا» تعبير ميكنيم. تقوايي كه اساس آن ترس از خداوند ـ متعال ـ است، و ترس كه ثمرة علم حقيقي و راستين ميباشد:
( إنما يخشي الله من عباده العلماء ) .
[ تنها بندگان عالم و دانشمند، از خدا ترس آميخته با تعظيم دارند ] .
اين همان ترس و خشيت است كه عالم را از اينكه گفتار و سخنانش را بدون علم و آگاهي به خدا نسبت دهد، بازميدارد و نميگذارد علمش را در خدمت نظام و سلطهاي ديگر ـ غير از نظام اسلام و سلطة الهي ـ محدود كند و دينش را به دنيا بفروشد!
سومين صفتي كه بايستي در اين عصر، در وجود كسي كه از او علم اخذ و دريافت ميشود، نهفته باشد و در كنار دو صفت پيشين قرار گيرد، «اعتدال و ميانهروي» است. صفتي كه فقط مخصوص دين اسلام است و اديان ديگر فاقد آنند. ما در اين عصر، دو گروه متضادي را كه در دو نقطة مقابل هم قرار گرفتهاند و از منتسبين به علم هم هستند، ميشناسيم: يكي «افراطيها» و ديگري «تفريطكنندگان»، يا «غلوكنندگان» و «دوريگزيدگان»، و همچنانكه «حسن بصري» گفته است: «اين دين، بين غلوكنندگان در آن و دوريگزيدگان از آن، ضايع و تباه ميشود!».
در بين آنان كساني را مييابيم كه تا جايي پيش ميروند كه بر مردم همه چيز را حرام ميكنند، و در مقابل، كساني پيدا ميشوند كه همه چيز را مباح ميپندارند!
و نيز افرادي را ميبينيم كه باب اجتهاد را به طور كلّي ميبندند و تقليد از عين مذاهب را واجب ميدانند، و در نقطهاي ديگر با افرادي مواجه ميشويم كه از همة مذاهب عيبجويي كرده و اجتهاداتشان را به ديوار ميكوبند!
همچنين در ميانشان افراد ديگري يافت ميشوند كه فقط متمسك به ظاهر نصوص هستند، بدون اينكه به مقاصد و محتواي آن نظر كنند و قواعدش را رعايت نمايند، و در برابرشان تأويلكنندگاني را ميبينيم كه نصوص را اين دست و آن دست ميكنند و از آن، خمير نرم و شكلپذيري ميسازند و به هر شكل از معاني و مضاميني كه بخواهند، درميآورند!
و اما گروه مطلوب و مورد اطمينان، گروه وسطي و معتدل آنهاست. گروهي كه بين عقلي كه سالم و عالم باشد و قلبي كه خاشع و خداترس است، جدايي نميافكنند و بين واجب مورد نظر و وضع موجود و واقع زندگي، سازگاري برقرار نموده و آنها را اصلاح و با هم جمع ميكنند، و بين آرزوهاي خواص و رنجها و دردهاي عوام نيز، تميز قائلند و قلمرو اختيارات خود را همراه با وسعت و حدود احكام و ضرورياتش را به خوبي ميدانند و تساهل و آسانگيري، آنها را به از بينبردن موانع و فواصل بين حلال و حرام، وادار نميسازد. همچنين احتياط و محكمكاري، آنها را به تشدد و سختگيري بر بندگان خدا وانميدارد.
خداوند، پيشواي حديث و فقه و تقوا، «سفيان ثوري» را رحمت كند، آنگاه كه گفت: «آن علمي كه آسانگير و تخفيفدهنده است، تنها اهل ثقه آن را ميدانند؛ زيرا همه كس، علم تشديد و سختگيري را خوب و نيكو ميپندارند!!».