من يک ملکه ام ! – هدایت شده ګان

خاطراتى از يك بانوى نو مسلمان:

زن آراسته به حجاب، به زيبايى فرشته است؛ پر از وقار، آرامش و اعتماد به نفس؛ اما تعصب كه چشم ديگران را كور كرده است، مانع از ديدن اين زيبايى مى‏شود. “به راستى كه اين چشم‏ها نيستند كه كور مى‏شوند؛ بلكه اين دل‏هاى درون سينه‏ها هستند كه كور مى‏شوند”. ديگر چگونه مى‏توان بهتر از اين، تفاوت ميان ما و چنين انسان‏هايى را بر سر فهم و درك حجاب، توضيح داد؟

در آن زمان كه تازه به اسلام گرويده بودم، بحث‏هاى جدى درباره دختران محجبه در مدارس فرانسه وجود داشت كه هنوز هم وجود دارد. اكثريت بر اين نظر بودند كه مسئله حجاب، خلاف اين اصل را ثابت مى‏كرد كه مدارس دولتى فرانسه بايد نسبت به مذهب دانش‏آموزان بى‏تفاوت باشند و حتى من، به عنوان يك غيرمسلمان، مى‏انديشيدم كه چرا بايد چنين تشويشى درباره موضوع كوچك – روسرى دانش‏آموزان – وجود داشته باشد.

اين احساس، همچنان در ميان غيرمسلمانان به قوت خود باقى است كه زنان مسلمان، پوشش اسلامى بر تن مى‏كنند؛ تنها به اين دليل كه مجبور به اطاعت از سنت‏ها هستند و بنابراين، حجاب، نماد ظلم و ستم است. از اين رو، استقلال و آزادى زنان، ميسر نخواهد شد؛ مگر با برداشتن حجاب.
چنين درك ناپخته‏اى در ميان مسلمانان كم‏اطلاع يا بى‏اطلاع از اسلام  نيز وجود دارد. اين افراد، چنان به التقاط دينى و سيكولريزم خو گرفته‏اند كه از درك اين مطلب كه اسلام دينى جهانى و جاودانى است، ناتوانند. اين در حالى است كه زنان غيرعرب، در سراسر دنيا، به دين اسلام مى‏گروند و حجاب را به عنوان يك شرط مذهبى مى‏پذيرند و نه بخاطر برداشت نادرست از سنت.

من هم نمونه‏اى از اين زنان هستم. حجاب من، نه بخشى از هويت سنتى يا نژادى من است و نه معناى سياسى يا اجتماعى دارد؛ بلكه حجاب من، تنها و تنها، هويت مذهبى من است. من پيش از آن‏كه در پاريس دين اسلام را برگزينم، حجاب را در حد خودم رعايت مى‏كردم. شكل حجاب، بسته به كشورى كه فرد در آن زندگى مى‏كند و يا ميزان آگاهى او از اسلام، متغير است. در فرانسه، من تنها شالى بر سر مى‏گذاشتم كه از نظر رنگ، با ديگر لباس‏هايم متناسب بود. اين تركيب، تقريباً مُد به حساب مى‏آمد. اكنون كه در عربستان سعودى هستم، چادر سياه سرتاسرى بر تن مى‏كنم كه حتى چشمانم را هم مى‏پوشاند. به اين ترتيب، من حجاب را از ساده‏ترين شكل تا كامل‏ترين آن، تجربه كرده‏ام.

 واقعاً معناي حجاب چيست؟

با وجود اين‏كه كتاب ‏ها ومقاله هاى زيادى درباره حجاب نگاشته شده، اما تمام آنها، نگرش افرادى است كه از بيرون به اين قضيه نگاه مى‏كنند. من اميدوارم با در نظر گرفتن اين كه از داخل به اين مسئله مى‏نگرم، بتوانم آن را شرح دهم.
هنگامى كه تصميم گرفتم اسلام خود را ابراز كنم، هرگز فكر نكرده بودم كه آيا خواهم توانست روزى پنج وقت نماز بخوانم يا اين‏كه آيا قادر خواهم بود حجاب خود را حفظ كنم؟ شايد از اين مى‏ترسيدم كه اگر جدى به اين موضوع فكر كنم، به نتيجه منفى برسم و اين كار، مى‏توانست تصميمم را مبنى بر مسلمان شدن، تحت تأثير قرار دهد. تا زمانى كه مسجد جامع پاريس را نديده بودم، هيچ كارى با اسلام نداشتم و با نمازگزاران و حجاب، هيچ آشنايى نداشتم. در واقع، هر دوى آنها برايم غيرقابل تصور بودند؛ اما شوق مسلمان شدن، چنان در من قوى بود كه نگران چيزهايى كه در آن سوى اين تغيير در انتظارم بودند، نبودم.

پس از گوش دادن به يك سخنرانى در مسجد پاريس، محاسن رعايت حجاب بر من روشن شد؛ تا حدى كه حتى پس از خروج از مسجد هم روسرى را از روى سرم برنداشتم. آن سخنرانى، مرا غرق در نوعى رضايت روحى كرد كه هرگز قبلاً نمى‏شناختم؛ آن چنان كه اصلاً نمى‏خواستم روسرى را از سرم بردارم. در آن وقت، به دليل سرماى هوا، پوشش حجابم توجه زيادى را به خود جلب نكرد؛ ولى خودم به شدت احساس مى‏كردم كه با ديگران تفاوت دارم؛ احساس طهارت و امنيت مى‏كردم. احساس مى‏كردم كه در محضر خداوند هستم. به عنوان يك خارجى در پاريس، از اين‏كه مردان به من خيره شدند، احساس خوبى نداشتم؛ ولى با پوشش حجاب، از نگاه مردان در امان بودم.

حجاب روشنگر هويتم:

رعايت حجاب، باعث شادمانى‏ام شد و نيز نشانه فرمان‏بردارى من از خداوند و تجلى ايمانم بود. ديگر لازم نبود كه اعتقاداتم را با صداى بلند فرياد بزنم؛ حجاب من، آنها را به روشنى براى همگان بيان مى‏كرد؛ به ويژه براى ديگر مسلمانان. به اين ترتيب، حجاب به تقويت پيوند من با ديگر خواهران مسلمانان كمك مى‏كرد. حجاب براى من، خيلى زود، به يك امر طبيعى و كاملاً اختيارى تبديل شد. هيچ كس نمى‏توانست مرا مجبور به رعايت حجاب كند و اگر هم مى‏كرد، من از آن سرپيچى مى‏كردم. در اولين كتابى كه درباره حجاب خواندم، نويسنده با زبان بسيار ملايمى بيان كرده بود كه: “خداوند، حجاب را جداً توصيه مى‏كند” و در اسلام، ما بايد از خواسته‏هاى خداوند اطاعت كنيم” از اين‏كه من هم موفق به انجام وظايف دينى خود، به صورت اختيارى و بدون هيچ مشكلى شدم، خوشحال بودم. الحمدالله.
حجاب به مردم يادآورى مى‏كند كه خداوند وجود دارد و هميشه به من يادآور مى‏شود كه من بايد همچو يك مسلمان رفتار كنم؛ درست مانند افسران پليس، كه در لباس خدمت، آگاه‏تر و مراقب‏تر هستند؛ من هم با حجاب، بيشتر احساس مسلمان بودن مى ‏كنم.

دو هفته پس از آن‏كه به اسلام گرويدم، براى شركت در يك جشن عروسى خانواده گى، به جاپان بازگشتم و تصميم گرفتم كه تحصيل در فرانسه را رها كنم. اشتياق تحصيل در رشته ادبيات فرانسه، جاى خود را به شوق تحصيل در ادبيات عرب داده بود. براى تازه مسلمانى چون من، با آگاهى اندك از دين اسلام، زندگى در شهر كوچك درجاپان كه مرا از ساير مسلمانان جدا مى‏ساخت، آزمايش بزرگى بود؛ هرچند، اين دورى از اجتماع مسلمانان، آگاهى‏هاى اسلامى‏ام را افزايش داد و دانستم كه تنها نيستم؛ زيرا كه خداوند با من است. من مى‏بايد بسيارى از لباس‏هايم را كه قبل از مسلمان شدن مى‏پوشيدم، كنار مى‏گذاشتم. يكى از دوستانم به من كمك كرد تا خياطى پيدا كنم كه برايم تعدادى لباس گشاد، نظير آن‏چه پاكستانى‏ها مى‏پوشند، بدوزد. در اين باره، نگاه متعجب مردم، مرا آزار نمى‏داد.

سفر به قاهره:

پس از شش ماه تحصيل در جاپان، اشتياقم به تحصيل زبان عربى به حدى افزايش يافت كه تصميم گرفتم به قاهره بروم. من در آن‏جا دوستى را مى‏شناختم؛ اما هيچ كدام از اعضاى خانواده ميزبان، انگليسى يا جاپانى نمى‏دانستند و بانويى كه در بدو ورود، مرا به داخل خانه هدايت كرد، از فرق سر تا نوك پا، سياه‏پوش بود و حتى چهره‏اش را هم پوشانده بود. اگرچه اكنون اين نوع پوشش در اين‏جا (رياض) برايم عادى و آشناست، ولى به ياد مى‏آورم كه در آن زمان، از ديدن چنين ظاهرى، سخت شگفت‏زده شده بودم؛ زيرا به ياد حادثه‏اى مشابه در فرانسه افتادم كه با ديدن چنين لباسى با خود فكر كرده بودم كه “اين زنى است كه اسير سنت شده، بدون كوچك‏ترين آگاهى از اسلام واقعى”؛ زيرا به نظر من، پوشاندن صورت، نه يك ضرورت، بلكه سنتى بومى بود.

در قاهره، مى‏خواستم به آن خانم بگويم كه در پوشش، زياده‏روى كرده است و اين نوع پوشش، غيرعادى و غيرطبيعى بود؛ اما در عوض به من گفته شد كه من به عنوان يك مسلمان، پوشش مناسبى براى ظاهر شدن بين مردم ندارم. من با اين نظر مخالفت كردم؛ زيرا بر اساس آن‏چه من درك كرده بودم، اين نوع پوشش، براى يك زن مسلمان كافى بود؛ اما يك ضرب‏المثل انگليسى مى‏گويد: “هنگامى كه در روم هستى، مانند رومى ‏ها رفتار كن”. از اين رو، مقدارى پارچه خريدم و لباسى نظير آن‏چه زنان مصرى مى‏پوشيدند، براى خودم دوختم؛ لباسى كه بازوها و پايين‏تنه را كاملاً مى‏پوشاند و حتى آمادگى داشتم كه صورتم را هم مانند اقليت كوچك خواهران مصرى كه با آنها آشنا شده بودم، بپوشانم.

پيش از مسلمان شدن، لباس‏هاى سبك مردانه، نظير پطلون را بر پوشيدن لباس‏هاى زنانه، نظير دامن، ترجيح مى‏دادم؛ اما حالا نوع پوشش به سبك زنان مصرى، برايم خوشايند بود و در اين لباس، بيشتر احساس آرامش و وقار مى‏كردم.
از نظر غربى‏ها، سياه، رنگى مناسب براى لباس‏هاى شب است؛ چون زيبايى شخص را برجسته‏تر مى‏سازد. خواهران جديد من نيز در پوشش سياهشان، واقعاً زيبا بودند و در چهره‏هايشان، نور قداست مى‏درخشيد.
پس از اقامتى كوتاه در عربستان سعودى، مجبور شدم به پاريس برگردم. در آن‏جا متوجه شدم كه ظاهر خواهران مصرى، بى‏شباهت به راهبه‏هاى كاتوليك نيست.

تفاوت بين روبند راهبه هاي كاتوليك و زنان مسلمان:
در راه، با يك راهبه، همسفر بودم؛ در حالى كه از شباهت بين لباس‏هايمان لبخند بر لب داشتم. لباس او مانند لباس يك زن مسلمان، نشان‏گر اين بود كه خود را وقف خداوند كرده است. متعجب شده بودم كه مردم درباره روبند راهبه‏هاى كاتوليك، هيچ سخنى نمى‏گويند؛ ولى از روبند يك زن مسلمان، به شدت انتقاد مى‏كنند و آن را نماد تروريسم و ظلم مى‏انگارند. براى من مهم نبود كه لباس‏هاى رنگى‏ام، جاى خود را به لباس‏هاى مشكى داده بودند؛ درواقع، پيش از مسلمان شدن، به گونه‏اى آرزوى داشتن زندگى‏اى چون زندگى يك راهبه را داشتم.
پس از شش ماه اقامت در قاهره، چنان به آن لباس مشكى بلند عادت كرده بودم كه فكر مى‏كردم پس از بازگشت به جاپان هم آن را خواهم پوشيد؛ اما به چند دست لباس روشن و سفيد نياز داشتم تا زنندگى كمترى نسبت به رنگ سياه داشته باشند.

حق با من بود؛ زيرا  جاپانى ‏ها به پوشش سفيدم واكنش نسبتاً خوبى نشان مى‏دادند و به نظر مى‏رسيد كه مى‏توانستند حدس بزنند كه، من پيرو مذهبى خاص هستم. يك بار شنيدم كه دخترى – با اشاره به من – به دوستش گفت: او يك راهبه بودايى است. چقدر راهبه‏هاى مسلمان، مسيحى و بودايى، به هم شباهت دارند! يك بار در قطار، مردى كه كنارم نشسته بود، از من پرسيد: چرا چنين لباس غيرعادى‏اى را پوشيده‏اى؟ وقتى برايش توضيح دادم كه من يك زن مسلمان هستم و اسلام به زنان امر كرده است تا اندام خود را بپوشانند؛ تا مردان ضعيف‏النفس به گناه نيفتند، به نظر مى‏رسيد كه او تحت تأثير قرار گرفته است. هنگامى كه مى‏خواست قطار را ترك كند، از من تشكر كرد و گفت: دوست داشتم وقت بيشترى باشد تا درباره اسلام با تو صحبت كنم.

هنگامى كه پدرم مرا مى‏ديد كه حتى در روزهاى گرم هم با لباس آستين‏بلند و سرپوشيده بيرون مى‏رفتم، ابراز نگرانى مى‏كرد؛ اما من دريافته بودم كه حجاب، مرا از اشعه‏هاى خورشيد هم در امان مى‏دارد و در واقع، اين من بودم كه از ديدن پاهاى برهنه خواهرم در شلوار كوتاهش، احساس ناراحتى مى‏كردم. من هميشه از ديدن چنين صحنه‏هايى درباره زنان، احساس شرم مى‏كردم. بنابراين، مشكل نخواهد بود كه فكر كنيم اين صحنه‏ها چه تأثيرى بر مردان مى‏گذارد. در اسلام به زنان و مردان سفارش شده تا موقر (نجيب) لباس بپوشند و برهنه در ميان مردم ظاهر نشوند؛ حتى در مكان‏هايى كه همگى زن يا مرد هستند.

تعين پوشيده گي بدن توسط خداوند:

در برخى سواحل آمريكا، برهنه‏گرايان، لخت مادرزاد، در ساحل دراز مى‏كشند. اگر يك خانم “آزاد” كه حجاب را نفى كرده است، مورد سؤال يكى از همين برهنه‏گرايان قرار بگيرد كه چرا برجستگى‏هاى بدنش را مى‏پوشاند؛ در حالى‏كه اين اندام‏ها به اندازه دست‏ها و صورت، طبيعى هستند، چه جواب صادقانه‏اى خواهد داد؟ در اين جا، هوا و هوس مردان، تعيين‏كننده حد پوشيدگى زنان محسوب مى‏شود؛ اما در اسلام، چنين مشكلى وجود ندارد؛ زيرا خداوند مشخص كرده است كه چه بخش‏هايى بايد و يا نبايد پوشيده بمانند و ما از او اطاعت مى‏كنيم.
پرده‏هاى شرم در ميان مردمى كه برهنه يا نيمه برهنه در جامعه ظاهر مى‏شوند و در مقابل چشمان ديگران، اجابت مزاج يا معاشقه مى‏كنند، دريده مى‏شود و اين رفتار، مقام انسان را تا حد يك حيوان تنزل مى‏دهد. زنان جاپانى، تنها هنگامى كه مى‏خواهند از منزل خارج شوند، آرايش مى‏كنند و براى ظاهر خود در خانه، اهميت زيادى قائل نمى‏شوند. در اسلام، سعى زن بر اين است كه براى شوهرش زيبا جلوه كند و شوهر هم مى‏كوشد تا براى همسرش زيبا باشد. در اسلام، حتى بين يك زن و شوهر هم حيا وجود دارد و اين امر، روابط آنها را زينت مى‏دهد.

پوشيدن دامن كوتاه چه پيامي ارائه مي كند؟

مسلمانان به حساسيت بيش از حد درباره بدن متهم مى‏شوند؛ ولى آزارهاى جنسى رايج در جامعه، پوشش موقر و نجيبانه را توصيه مى‏كند. پوشيدن دامن كوتاه، مى‏تواند پيامى براى مردان باشد؛ مبنى بر اين‏كه “من در دسترس هستم”؛ اما حجاب، با صداى بلند اعلام مى‏كند كه “من براى شما ممنوع شده‏ام”
پيامبر گرامى اسلام صلى‏اللَّه عليه و آله وسلم از دخترش حضرت فاطمه  رضى الله عنها پرسيد: “بهترين چيز براى يك زن چيست”؟ وى فرمود: “اين‏كه نه مرد نامحرمى را ببيند و نه در معرض ديد نامحرمان باشد”. پيامبر صلى‏اللَّه عليه و آله خشنود شد و فرمود: “به درستى كه تو دختر منى”. اين سخنان، نشان مى‏دهد كه براى زنان بهتر است كه در خانه بمانند و تا حد امكان، از نگاه نامحرمان به دور باشند. در خارج خانه، نيز رعايت حجاب، همان اثر را دارد. پس از ازدواج، جاپان را به قصد عربستان سعودى ترك كردم؛ جايى كه زنان بنا به رسم، در بيرون از منزل چهره‏هايشان را با نقاب مى‏پوشانند. من بى‏صبرانه منتظر بودم تا نقاب را امتحان كنم و بدانم كه پوشيدن آن، چه احساسى به من مى‏دهد؛ البته زنان غيرمسلمان هم لباس‏هايى به نام شنل مى‏پوشند كه آزادانه از شانه‏هايشان آويزان است؛ ولى چهرهايشان را نمى‏پوشانند و زنان مسلمان غيرعرب هم كمتر صورت‏هايشان را مى‏پوشانند.

همين كه به پوشيدن نقاب عادت كرديد، متوجه خواهيد شد كه اصلاً ناراحت نيستند. در واقع، من با نقاب، احساس كردم كه شاهكار و گنجى را پنهان مى‏كنم كه نه مى‏توانى آن را ببينى و نه بشناسى. وقتى يك زن غيرمسلمان، يك زوج مسلمان را در خيابان مى‏بيند، به اين مى‏انديشد كه آنها كاريكاتورهايى هستند كه اداى زندگى را در مى‏آورند؛ ظالم در كنار مظلوم؛ در حالى كه با اين نوع پوشش، زن مسلمان، احساس مى‏كند ملكه‏اى است كه خدمتكارش او را همراهى مى‏كند.
اولين نقابى كه پوشيدم، چشمانم را نمى‏پوشاند؛ اما در زمستان از نقابى استفاده مى‏كردم كه چشم‏هايم را هم دربرمى‏گرفت و به اين ترتيب، احساس سنگين چشم در چشم شدن با مردان نامحرم از بين مى‏رفت و درست مانند يك عينك آفتابى، از ديد بيگانگان جلوگيرى مى‏كرد. اين اشتباه است كه فكر كنيم زنان مسلمان خود را مى‏پوشانند؛ چون جزء اموال خصوصى شوهرانشان محسوب مى‏شوند؛ بلكه در واقع، آنها با اين كار، شرافت، متانت و وقار خود را حفظ مى‏كنند و از اين‏كه توسط بيگانگان تصاحب شوند، جلوگيرى مى‏كنند. بايد به حال زنان غيرمسلمان و زنان مسلمان ليبرال تأسف خورد كه آن‏چه را بايد بپوشانند، در معرض ديد عموم قرار مى‏دهند.

تفاوت نگاه بيروني به حجاب از ديدگاه داخلي:

نگاه به حجاب از بيرون، ديدن حقايق پنهانِ درون آن را غيرممكن مى‏سازد. تفاوت موجود در دو زاويه ديد، تا حدى مى‏تواندخلاى موجود در فهم اسلام را توضيح دهد. كسى كه از بيرون به اسلام مى‏نگرد، ممكن است آن را عامل محدودكننده مسلمانان بداند؛ اما از درون اسلام، چيزى جز صلح، آزادى و لذت [لذتى كه هيچ كس قبلاً آن را تجربه نكرده است‏]، نيست. پيروان اسلام، چه آنها كه مسلمان زاده شده‏اند و چه آنهايى كه بعدها به اسلام گرويده‏اند، اسلام را به جاى آزادى واهى در يك جامعه سيكولر برگزيده‏اند. اگر اسلام به زنان ظلم مى‏كند، چرا شمار زيادى از زنان جوان و تحصيل‏كرده در اروپا، آمريكا،جاپان، استراليا و…، “آزادى” و “استقلال” خود را رها مى‏كنند و به اسلام روى مى‏آورند؟
زن آراسته به حجاب، به زيبايى فرشته است؛ پر از وقار، آرامش و اعتماد به نفس؛ اما تعصب كه چشم ديگران را كور كرده است، مانع از ديدن اين زيبايى مى‏شود. “به راستى كه اين چشم‏ها نيستند كه كور مى‏شوند؛ بلكه اين دل‏هاى درون سينه‏ها هستند كه كور مى‏شوند”. ديگر چگونه مى‏توان بهتر از اين، تفاوت ميان ما و چنين انسان‏هايى را بر سر فهم و درك حجاب، توضيح داد؟

Atomic Habits
د ښوونکي لارښود کتابونه

Editorial Team

د واسع ویب د لیکوالۍ او خپرونکي ټیم لخوا. که مطالب مو خوښ شوي وي، له نورو سره یې هم شریکه کړئ. تاسو هم کولی شئ خپلې لیکنې د خپرولو لپاره موږ ته راولېږئ. #مننه_چې_یاستئ

خپل نظر مو دلته ولیکئ

Atomic Habits
Back to top button
واسع ویب