مسلمان هستیم و وعده خلافی میکنیم، چرا؟
لباس دوزان، خطاطان، کفش دوزان، کار گران غير حرفوی، موتر فروشان و ديگر مردمان صنعت پيشه را بايست گفت که “لا إله إلا الله” از دروغگو ترين و متخلف ترين طبقه اجتماع اند که دروغ و کذب به عنوان آيين شان در آمده و سوگند خوردن به عادت شان مبدل شده و هرگاه يکی از آنان را ببينم دلم نمی خواهد لباسی را بدوزم و يا هم کفشی را بسازم و نه هم در موتر مسافرت کنم و نه هم لباس خويش را به خشکه شويي برای شستن و اتو کردن روان کنم چون اين اشخاص طوری شده اند که به اين هنر خويش در فريب دادن مردم افتخار می کنند.
نويسنده: شيخ علی طنطاوی
مترجم: سيد جمال
يکی از دوستانم در دادگاه برايم گفت: من ديروز در دفترم بودم که ناگهان صدای مهيب و با انعکاس خاصی که گويا شخصی از کف چاه بانگ می زند و يا هم در حمام فرياد نمايد، را شنيدم.. که می گفت:
السلام عليکم …. درين هنگام سر خويش را بلند ساخته که ناگهان چشم ام به شکم بزرگی که مشابه به شکم اسپ بحری بود، افتاد لکن سر وی در وسط مسافه ميان من و سقف قرار داشت که ناگهان دست اش را به سويم مانند فرد مخاطب دراز نموده و با من مصافحه کرد. سپس بسوی بزرگترين چوکی اتاق رو آورده لکن نتوانست از دروازه اتاق عبور نمايد، اندکی مکث نموده و فکر نمود که بايست بسوی ايجاد آشتی ميان دو برادر مان بشتابد لکن مستجاب شدن همچو دعوت آشتی و مصالحه کار ساده نبود. من نيز اسرار نموده تا همچو دعوت را رد نمايم و درين هنگام چشمانم متوجه بلندی قد و قامت و ديگر مشخصات جسمی آن مرد شده که بالآخره آرامش و آشتی را ترجيح داده و برايش وعده دادم.
گفت: کجا باهم ببينيم؟ ترسيدم که درست آدرس خانه را برايش بگويم و نتوانم ويرا از آنجا بيرون نمايم، گفتمش: درينجا پوره ساعت 3 بعد از ظهر.
گفت: درست هست… سپس شتابان رفت…
من به موقع و وعده خويش رسيده و ديدم که محکمه بسته هست لکن فراموش کرده بودم که کليد را باخود بياورم پس نزديک دروازه محکمه توقف نموده و تمام مردم بسويم نگاه می کرد و کسانيکه من را می شناخت نزديک شده و از من می پرسيد… ناگزير شدم که به آنها داستان را حکايت نمايم و هر آنکه من را نمی شناخت طوری می پنداشت که گويا من يکی از مدعيان قضيه هستم، يکی از آنها گفت: در محکمه کسی نيست، چرا بسته هست؟، من نيز پاسخ ويرا ندادم…. وقت سپری می شد و من ايستاده و به خود از شدت ناآرامی می پيچيدم، يکی از پاهايم را بلند نموده و ديگری را به زمين می گذاشتم، يکبار اين طرف و بار ديگر آنطرف می رفتم و می آمدم، اينطرف و آنطرف نگاه می کردم. هرگاه چشمم به چيزی می افتاد فکر می کردم که گويا مرد موعود ام رسيده است، اما زمانيکه آن چيز نزديک می شد، مي ديدم که يا کاروان شتر ها هست که مواد سوخت بار دارد و يا هم الاغ های هست که کاه بار نموده و يا هم تاجران هست که از کثرت اختلاس و خوردن مالهای مردم تنه های شان باد کرده و به سوی محکمه رانده می شوند. حدود نيم ساعت سپری شد و احساس کردم که آتش در رگ هايم جاه گرفته است. برای مرد موعود نهايت خشمگين شده و سپس خود را آرامش داده و در حاليکه سرم درد نموده و اعصابم به هيجان آمده بود به خانه رفتم، خود را به چپرکت انداخته و يک لحظه هم آرامش نداشتم که ناگهان تگان ناگهانی را احساس کردم که گويا زمين لرزه شده و يا هم در نزديکی من کدام بمبی منفجر شد. درين هنگام بود که صاحب موعود عظيم الجثه من آمده که سوار بر فيل است، برايش اجازه دادم تا وارد خانه شود… از شدت خستگی نفس خويش را بيرون کشيده که گويا قطار راه آهن قديمی از قرن نزده باشد که ميان دمشق و بيروت تردد نمايد… که ناگهان خود را به گوشه بستر خودم انداخت.. آهن چپرکت از کثرت وزن تنه اش تق تق صدا کرده و کج شد… که يکبار دستمال بزرگی مانند چادر را بيرون آورده و عرق گردن خويش را بدان پاک کرده و گفت: اينه آمدم آقا ! اندکی منتظر شدی؟ چی شد؟ مسافرين سوار شدند و کشتی سفر کرد؟ انسان هميشه در سفر بوده و صاحب اختيار خود نيست و شخص غائب هميشه معذرت خويش را بيان می کند و شخص با کرامت هميشه بخشنده هست و وعده ما نيز شرقی هست !!!
يکی از دوستانم گفت: زمانيکه اين کلمه را شنيدم اندکی مکث نموده و فکر نمودم و سپس نزد ات آمدم که برايت پيشنهاد نمايم که اين واقعه را اسمش بگذاری “وعده شرقی”؟ آيا عجيب نيست که عبارت وعده شرقی بهتر هست نسبت به وعده های دروغی و عبارت وعده غربی بر وعده راستين؟
غربی ها را چی کسی اين خوبی ها و فضيلت ها آموختانده هست؟ آيا ما نبوده ايم؟ چی کسی از اين روشنی ها استفاده نموده که بالآخره تمدن های خويش را نورانی ساخته هست؟ آيا اين صفات و خوبی ها را از ما نياموخته هست؟
از اينجا – روز های جنگ های صليبی، و از آنجا در اندلس و بعد از آن در دنيای که هيچ دين در آن جز دين اسلام ديگر اديان وجود ندارد که برای عبادت ها زمان تعين نموده باشد که فقط عبادت در چهارچوب آن وقت صحت داشته و اگر بنده مسلمان در وقت آن عبادت کدام تخلفی به ميزان يک دقيقه هم مرتکب شود، تمام عبادت اش باطل خواهد گشت. روزه برای تقويه جسم و چشيدن تلخی های گرسنگی توسط شخص ثروتمند بوده تا بالای مرد فقير گرسنه شفقت ورزيده و تمام آن در ظرف دوازده ساعت روزه گيری تحقق می يابد پس چرا روزه گيرنده روزه خويش را قبل از غروب خورشيد باطل نمايد، پس اين کلام به مفهوم دقت و وفاء داری در ازای وعده الهی نيست؟ پس چرا بايد قبل از ادای نماز فقط پنج دقيقه پيش از موعد خويش آنرا باطل ساخت؟
پس چرا بايد حج را بعد از وصول حجاج به عرفات بعد از غروب خورشيد روز نحر فقط در ظرف پنج دقيقه باطل ساخت؟
آيا اسلام وعده خلافی را از علامات نفاق نه پنداشته و فرد متخلف را نيمه منافق نه دانسته هست؟ پس بعد از اين همه دلائل و براهين می بينيم که عده انگشت شماری از مسلمين هنوز هم به وعده خويش وفاء ننموده و در مقابل اشخاص وعده خلاف خود را بی تفاوت جلوه می دهند؟ در وقت حاضر توجه به قول و وعده به يکی از افعال نادر مبدل شده که مردم از آن سخن گفته و هر آنکه به وعده خويش وفاء نمايد را به ديده تعجب می نگرند، حال آنکه وعده های امروزه و معاصر را می توان دروغی، متردد و بی ثبات دانست.
وعده خلافی در مراسم
روزی به يک مهمانی دوستم دعوت شدم که دقيقاً ساعت يک بعد از ظهر را تعيين نموده بود و زمانيکه به آنجا مواصلت نمودم ديدم که همه دعوت شده گان به جز يک شخص که از امتياز خاصی برای مهماندار برخوردار بود، حضور يافته اند. باهم صحبت نموده و بالآخره وقت صرف غذا رسيد. همه توقع داشتيم که مهماندار بايست همه را به سفره طعام خوری دعوت نمايد لکن وي اينکار را نکرد و در مقابل همه را سرگرم صحبت های بيهوده خويش نمود. بويهای پخت مواد غذايي و شيرينی باب بينی های مارا بی حال ساخته و به معده های خالی مان سرايت نموده و در آن آتش پر اشتهاهی را شعله ور ساخته بود تا جاييکه بالآخره از شدت گرسنگی به ستوه آمده و گفتم: آيا از مهمانی صرف نظر کردی؟ خنده سرد نموده و گفت: ای برادر، در يکی از احاديث آمده هست که زنی به خاطر يک گربه که آنرا درست نان دهی و آب دهی نه می نمود، وارد جهنم شد. سپس خود را به کوچه حسن چپ زده و تير خود را آورد… بعداً گفت: بايست برای فلان منتظر شد تا بيايد !
گفتمش: اگر فلان وعده خلافی نموده است پس بايد همه ما بخاطر وی مجازات شويم؟ و آيا اين گناه ما هست که حاضران به وقت و موعد خويش به مهمانی حضور يافته اند؟
اوقات مراسم و مناسبتهای مهم معمولاً وقت معين داشته و مشترکين آن هميشه کارت دعوت دريافت می کنند. زنده گی ما نيز به همين منوال هست. روزی در ميدان هوايي الماظه مصر سوار هواپيما شدم. پرواز آن حدود نيم ساعت به تاخير افتاد که علت آن انتظار براي يکی از بزرگان دولت عنوان شد. وقتی مسافرين خيلی اسرار نمودند که هوا پيما بايست پرواز کند، بعد از حدود 15 دقيقه از زمان پرواز طياره واپس به زمين عودت نموده و نشست کرد… خيلی ترسيده و خوف وجود مارا گرفته بود که مبادا کدام مشکل به وجود آمد است لکن وقتی به ما گفته شده که نشست طياره خاص به خاطر آن مسافر بلند رتبه دولتی بود که هنوز به ميدان هوايي نرسيده بود. علت تاخير اين مسافر دولتی را طوری بيان نمودند که موصوف نخواست قبل از اينکه حمام بگيرد وارد هوا پيما شود و اندکی هم بعد از خروج از حمام استراحت کند چون شايد جريان هوای سرد داخل هوا پيما ويرا زکام نمايد. من در آن روز از يک سفر رسمی بر می گشتم. زمانيکه به ميدان هوايي المزه دمشق رسيدم ديدم که بيش از دوصد نفر به شمول نماينده گان وزارت عدليه حدود يک ساعت بدينسو منتظر استقبال ما در هوای گرم آنجا هستند.
پس موتر ها نيز مانند هواپيما ها و همچنان دکانها، مغازه ها، انترنت خانه ها و سينماها و غيره همه و همه در اوقات کاری خويش تخلف می ورزند و اصلاً چيزی به نام موعد معروف يا وقت معين نمانده هست. پس خواننده گان عزيز ! به من بگوييد شما را به خدا قسم می دهم چی طبقه از مردم به وعده های خويش وفاء می کنند و نسبت به آن جدی و صادق اند؟
مؤظفين دولتی، بزرگان، داکتران، قانون دانان، لباس دوزان، کفش سازان، راننده گان، چی کسی؟ چی کسی ای خواننده گان محترم؟
روزی نزد يکی از موظفين دولتی کاری داری که نبايد حتی پنج دقيقه به تاخير بيافتد. زمانی نزد وی مراجعه می کنی می بينی که وی قهوه می نوشد و يا هم مصروف کدام کار بيهوده ديگری هست، پس چشم خويش را از تو به دور ساخته تا يک احساس خاصی به تو پيدا شده که اصلاً نزد اش نرفته و از وی سوال نکرد… پس خودش برايت می گويد: برو فردا و يا پس فردا بيا…
هدف من از يک کارمند دولتی خاصی نيست بلکه می خواهم به يک مرض و پديده قديمی اشاره کنم که در جوامع مان سرايت نموده و عرض اندام کرده است.
می خواهی با يک بزرگ و مو سفيد ببينی. بعد از نيم ساعت نزد ات آمده و برای تشريح معذرت خواهی خويش شاخ و برگ خاصی می دهد و وقتی شروع به معذرت خواهی نموده، نيم ساعت ديگری را نيز بدين منوال ضائع می کند و اگر از وی دعوت نمايي که ساعت دو بيايد، ساعت سه بجه می رسد و اگر معلم باشد به صنف خويش هميشه ناوقت می رسد.
داکتر اعلان نموده که معاينه خانه اش ساعت هشت صبح باز می شود لکن خودش ساعت ده صبح از منزل اش بيرون می شود و هر گاه به سراغ اش برسی می بينی که مثل پنج مريض ديگر را نيز مثل خودت وعده گذاشته و خود داکتر همرای يکی از دوستان و يا مهمانان اش مصروف گفتگو های بيهوده سر گرم بوده و تمام مريضان و مراجعين خويش را به حال خود رها کرده طوری که درد ها و بيماری های خويش را به درد انتظار در دروازه معاينه خانه ترجيح داده و مرگ زود رس را به اين نوع مرگ دير هنگام بر تری می دهند.
عهد شکنی پیشه وران
لباس دوزان، خطاطان، کفش دوزان، کار گران غير حرفوی، موتر فروشان و ديگر مردمان صنعت پيشه را بايست گفت که “لا إله إلا الله” از دروغگو ترين و متخلف ترين طبقه اجتماع اند که دروغ و کذب به عنوان آيين شان در آمده و سوگند خوردن به عادت شان مبدل شده و هرگاه يکی از آنان را ببينم دلم نمی خواهد لباسی را بدوزم و يا هم کفشی را بسازم و نه هم در موتر مسافرت کنم و نه هم لباس خويش را به خشکه شويي برای شستن و اتو کردن روان کنم چون اين اشخاص طوری شده اند که به اين هنر خويش در فريب دادن مردم افتخار می کنند.
پس چی وقت روزی فراخواهد رسيد که در آن صحبت از شرافت به ميان آمده و به يکديگر وعده صادق و راستين داده و زنده گی ما بر پند و انديشه و حق استوار باشد و واژه های دروغ و کذب از قاموس ما زدوده و محو شود. به شاگرد سلمان می گويي خليفه ات کجاست؟ می گويد: همين جاه است يک دقيقه بعد می آيد لکن خبر نداری که در خانه خويش خواب هست و بعد از دو ساعت فرا خواهد رسيد.
انتظار در ادارات دولتی
کارمند دولتی برايت می گويد: لطفاً يک دقيقه صبر کن.. يک لحظه اش به ساعت تبديل می شود…. پس چی وقت زنده گی ما بر اساس معيار و وقت معين استوار گشته و صادقانه به يکديگر قول و وعده بدهيم طوريکه در افتتاح مدارس و مکاتب از يکروز به روز بعدی تاخير نيامده و اين کار هر سال تکرار نشود و زمان ديدار و ملاقات جامعه کشور های عربی از يک ماه به ماه ديگر به تعويق نيافتد و در تاريخ مان فاجعه فلسطين که ناشی از تخلفی و وعده خلافی بود، دوباره تکرار نشود و اگر در زمان جنگ و آتش بس دقت می کرديم از زمره با اتفاق ترين کشور های عربی تلقی می شديم و در تاريخ کشور فلسطين صفحه را می گشوديم که کاملاً مغاير با صفحه می بود که فردا نسل های بعدی آنرا ورق زده و مطالعه خواهد کرد.
بی توجی و اهمال در مقابل وعده های کوچک چيزی هست که انسان را به تخلف از وعده های بزرگ می کشاند پس بايد از آنچه گذشت درس و عبرت بگيريم چون اگر مصيبت به نفع ما تمام شود يک نعمت است و چی وقت اخلاق ما نيکو خواهد گشت و اصالت اسلامی ما دوباره صفايي و پاکی خويش را خواهد گرفت و ناپاکی ها و پليدی های آن شسته شده تا فلسطين را دوباره به دست گرفته و سرزمين آبايي خويش را اعاده نماييم…
پس اخلاق خويش را نيکوتر ساخته چرا که آغازگر همه اعمال هست.