تيغ را خوب تيز كنيد
” ان الله كتب الإحسان على كل شئ ، فإذا قتلتم فأحسنوا القتلة ، و إذا ذبحتم فأحسنوا الذبحة ، و ليحدَ احدكم شفرته ، و ليرح ذبيحته “
رواه مسلم و ابو داوود و الترمذي و النسائي و ابن ماجة
خداوند واجب نمود تا بر هر چيز احسان و نيكي شود ، پس هر آنگاه كه شما ميكشيد بوجه احسن يعني با طريقه درست و با مراعات اخلاق كامل بكشيد ، و اگر جانوري را ذبح يا حلال ميكنيد ، بوجه احسن و بشكل درستش حلال كنيد ، و تيغ خود را خوب تيز كنيد و كشته يا حلاله خود را زود راحت بخشيد و عذابش نكنيد .
اى خدايا !!! چه رسول مهربانى !!!
” حلاله خود را راحت كنيد و عذابش ننماييد ” !! در كدام وقت ؟؟ در وقتيكه او را حلال ميكنيد !!! تيغ را نيز خوب تيز نماييد تا بمجرد گذاشتن بر گلويش ، كارش تمام گردد و عذاب نبيند !
براستي كه اين شيوه رحمت انبيا عليهم السلام است . براستي كه اين نشاني روح خداونديست .
اين بلند ترين قله احساس انسانيت است ، كه بالاتر ازآن بلندي ديگري نيست ، بجز از آن نور خداوندي كه قلب همه كاينات را روشنايي ميبحشد .
اين رحمتيست كه از جمله خلق خدا تنها انسانها را نه بلكه همه زنده جانها را در بر ميگيرد و نميپسندد كه انسان بنابر اعتداد بر جنس انساني اش اين مظهر رحمت را تنها به نفع انسانها بچرخاند . و امر ميكند كه همه زنده جانها اعم از انسان و حيوان و نبات را در بر بگيرد .
اگر چه همين قدر كافيست كه بگوييم ببينيد اسلام دين رحمت است و دليل اينكه حتى بر حيوانات هم رفق و مرحمت دارد .
اين كافيست ، مگر عجيب اين است كه اسلام در همينقدر اكتفا نميكند . بلكه درجه ها بالاتر ازين ميرود .
اينكه كسى بگويد كه رحمت بر زنده جانان درجه عالي انسانيت است ، هيچ كسى درين شك ندارد ، ولو كه اگر بعضى قلبها به اين مرتبه از انسانيت نرسيده باشند ، مگر همه باين امر متفق اند .
جاي تعجب برايم نخواهد بود اگر بگويي : اين پرنده قشنگ را بقتل نرسان . بيچاره و بيزبان است ، ببين چقدر قشنگ است ، قابل كشتن نيست .
اينهم تعجب انگيز نخواهد بود اگر بگويي : اين فراشه ( شب پرک ) را به قتل نرسان ، ببين چقدر خيز و جست قشنگي ميزند ، آخر از كشتن او چه استفاده ميكني ؟ بگذار او با حسن و زيبايي پرهايش روحت را خوشآيند سازد و وجدانت از ديدنش لذت ببرد .
اين نيز جاي تعجبم نخواهد بود اگر بگويي : اين گل راازشاخه اش جدا نكن ، او درهمان شاخه قشنگتر ازآن است تا روي دست تو ، اورا نكش .
اگر چه گل احساس درد نميكند ، اما باز هم گفتي او را نكش !!! مگربا وجود اينهم اين جاى تعجبم نيست .
همه اين ها درست و بجاست . و قلب انسان سليم الفطرت را به آساني ميتوان متوجه اين نمود تا بمرور زمان برايش امر عادي شود .
مگر چيزى ديگرى ميتواند بدرجه ها بالاتر و شفافتر ازين باشد . يک حيواني را كه خوابانده و همين اكنون در صدد كشيدن تيغ بر گردنش هستي ، و ميخواهي زندگي اش را خاتمه بدهي ، در همين وقت برايت گفته شود كه اى برادر : ببين تيغت تيز است يا نه ؟ كوشش كن بزودي حلالش كني . هوش كن عذابش را طولاني نكني . ( چنانكه در حديثى امام بخاري روايت ميكند كه آنحضرت صلى الله عليه و سلم به يكي از اصحابش فرمودند : او را چندين مرگ نكش ) .
وليرح ذبيحته !! حلاله خود را راحت كن !!!
جمله كوچک ولى تكان دهنده ضمير ! عجيب احساسى ! حتى در عين كشتن هم ميگويد او را راحت كن !! در وقت اعدام كردن !! در وقتيكه حيوان لحظه اى بعد فنا ميگردد . و كدام احساسى هم نميداشته باشد ، نه احساس درد و نه هم احساس خوف و نه هم در فكر اعدام شدن .
اين چند ثانيه راحت بخشيدن براى يک حيوانى درحالت كشته شدن و در حالت فنا شدن !!! قدر و قيمت فعلي اين راحت بخشيدن براى آن حيوان چه خواهد بود ؟ بلكه اصلا راحت بخشيدن برايش چه معنى دارد در وقتيكه اورا بسزاى مرگ محكوم كرده ايد ؟ سزاييكه شديدتر ازآن اصلا وجود ندارد .
اگر ظاهرا ديده شود … هيچ .
مگر در باطن … هر چیز .
مقتول مقتول است . راحتش بدهي و يا ندهي . احساس درد ميكند . چه با قلب نهايت مهربان او را ذبح كني و چه هم با بيرحمي تمام و بدون هيچگونه احساس رحمدلي . نه با او بعدازين لحظه روبرو خواهي شد ، تا از تو گله و شكوه اى بكند كه آقا افگارم كردي . اين هم در صورتي كه تو داراى اين چنين اوصافى باشي كه اگر در اذيت كسى سبب ميشوى معذرت تقديم كني . نه هم آن درد مؤقتى كه هنگام ذبح گرديدن ، بسبب عنف و غلاظت تو احساس كرده بود ، كدام ضررى برايش دارد ، به استثناى همان چند لحظه احساس درد .
پس براي مقتول قيمت فعلي ترحم و عدم ترحم يكسان است ! مساوي صفر .
اما تا جاييكه به تو تعلق دارد … اين مفهوم داراى قيمت بسياريست . قيمت فعلى به قاتل تعلق ميگيرد ، نه به مقتول .
آيا چيزى برتر ازين است كه تو صاحب قلب يك انسان باشي ؟ !
حتى در وقت كشتن هم …
” فإذا قتلتم فأحسنوا القتلة ” هرگاه ذبح كرديد ، بشكل درست ذبح كنيد …
حاجت نيست تا بگويم كه مسلمان قتل نا حق نميكند …و خطاب رسول الله صلى الله عليه و سلم هم به همان مسلمانيست كه قتل نا حق نميكنند ” و لا تقتلوا النفس التي حرم الله الا بالحق ” . ” من قتل نفسا بغير نفس او فساد فى الارض فكانما قتل الناس جميعا ” . ” كل المسلم على المسلم حرام دمه و ماله و عرضه “
پس جاى شكى نيست كه كسى كه يک مسلمان او را ميكشد واقعا مستحق قتل است . مستحق قتل است بخاطريكه او از دين مرتد شده ، يا قصاص ميشود ، يا شيخ زاني است ( خانم دارد و زنا كرده ) يا مفسد روى زمين است وفتنه مياندازد ، يا بغاوت كرده در مقابل حكومت اسلامي سلاح برداشته .
اين هم جاى شک و شبهه نيست كه اين نوع قتل كار فردي نيست كه هر كس به آن اقدام كند . بلكه اين امر را حكومت اسلامي به اجازه خدا ، بلكه به امر خدا و واگذاري خدا اجرا ميكند ” و حرض المؤمنين على القتال ” مؤمنان را به جنگ وادار بكن و ترغيب كن .
مگر با وجود آن هم آنحضرت صلى الله عليه و سلم ميفرمايند كه بشكل درست قتل كنيد !
اين ترحم و يا كشتار بشكل درست به هيچوجه قابل استفاده مقتول و مذبوح نيست . او دنيا را ترك ميگويد . دردى كه هنگام كشته شدن احسا س ميكند چيزى مانعش شده نميتواند . پس اگر با رحمدلي قتل كني و يا بدون ترحم ، هردو برايش يكسان است . البته امكان دارد تفاوت بسيار بسيطى در احساس درد واقع شود . مگر نتيجه يكيست . مرگ .
پس يكبار ديگر … تاجاييكه به مقتول و مذبوح تعلق ميگيرد ترحم و عدمش برايش يكيست . اما در تعلق با قاتل و ذبح كننده ، تفاوتيست بسا بزرگ .. يا اينكه صاحب قلب يك انسان باشي يا هم ….
اين حديث آنحضرت صلى الله عليه و سلم نمايانگر تنها همين دو چيز نيست : ذبح كردن و كشتن . آنحضرت صلى الله عله و سلم اين دو را فقط بطور مثال ذكر نموده اند . بسبب همين دو مثال غالبا گمان ميشود كه تنها ترحم و رحمدلي مقصود شان بوده باشد .
در حاليكه چنين نيست . پس مقصد اصلي ايشان ” احسان ” است ، كه رحمدلي یک شكل از اشكال احسان ميباشد .
” ان الله كتب الاحسان على كل شئ ” خداوند واجب گردانيد تا بالاى هرچيز احسان كنيد . و احسان درينجا بمعناى اجراى كارى بشكل درست است . اجرا نمودن كارى بشكل درست و كامل ، با زيبايي تمام و در زمان و مدت مناسب .
اين دو مثال براى مسلمانان واضح ميسازد كه نبايد انسان دوافع طبيعي خود را مطلق العنان گذارد تا هرسو كه رفت عقبش دوان دوان برود و هر چيزى كه از نزدش خواست ميسر نمايد . شايسته مفهوم انسانيت و شايسته تكريم خداوندي به آن انسان كه بموجب آن تكريم ، انسان خليفه خدا در روى زمين است ، اينست كه هنگام تنفيذ و اجراى امور ، از اسباب و آلات نظيف استفاده نمايد و بعد ازآن عملش را بوجه احسن و درستش اجرا نمايد .
اينجا دانستيم كه حديث مبارک مذكور همه اعمال ، همه افكار و همه احساسات را در بر ميگيرد .
دين اسلام نمي پذيرد كه كار اجرا شود ، به هر شكلى و صورتى يا شيوه اى كه باشد . نه . اسلام در هر كار احسان ميخواهد . كار به درست ترين شكل و بوجه احسن . تنها به اجراى وظيفه قناعت ندارد . ميخواهد وظيفه به بهترين شكل اجرا شود . ” ان الله يحب اذا عمل احدكم ان يتقنه ” خداوند كارى را دوست دارد كه با كمال زيبايي انجام شود . اتقان بمعناى اجراى بهترين شكل هر چيز . واضح است كه هر كار چگونه بايد به بهترين شكلش اجرا گردد : با احساسات انساني ، با اين ايمانى كه هر چه ميكنيم براى خدا ميكنيم و خدا مارا مراقبت ميكند و ثواب را نيز از خدا طلبگار هستيم . ” الاحسان ان تعبد الله كأنك تراه و ان لم تكن تراه فإنه يراك ” احسان آنست كه خدا را عبا د ت كني طورى كه او را ميبيني ، و اگر تو او را نميبيني ، او ترا ميبيند . سيرت آنحضرت صلى الله عليه و سلم و احاديث لا تعدادش نمايانگر اينست كه نه تنها به مجرد ادا نمودن امور زندگي اكتفا كنيم . بالأخص در اجراى ضروريات بيولوجي ما كه بدون اجراى آن زنده ماندن محال است . بلكه از ما مسلمانان خواسته شده تا هر كار از كار هاى زندگي خود را به بهترين و كاملترين شكل اجرا نماييم .
دو مثال از دقيق ترين شؤون زندگي مى آوريم . كه اين دو مثال پردلالت ترين مثالها براى توضيح اين هدف ماست
يكي قضاى حاجت و دوم آداب طعام خوردن .
” لا يتناجى اثنان على غائطهما ، ينظر كل واحد منهما الى عورة صاحبه ، فان الله يمقت ذلك ” الحديث . در اثناى رفع حاجت نبايد يكي با ديگر صحبت بكنيد و يكي سوي عورت ديگر نگاه بكنيد زيرا كه خداوند اين كار را سخت ناپسند ميكند .
” اتقوا الملاعن الثلاث : البراز فى الموارد و قارعة الطريق و الظل ” الحديث . بترسيد از سه چيزى كه سبب لعنت شدن انسان ميشود : قضاى حاجت در جانب موارد آب ( چاه و جوى و چشمه ) و در سر راه و در سايه .
“اذا أتى أحدكم الغائط فلا يستقبل القبلة و لا يولها ظهره ، شرقوا او غربوا ” الحديث . هر گاه يكي از شما براى قضاى حاجت برآمد ، نه قبله را پيشروى خود قرار دهد و نه هم پشت سر خود . بلكه رو به مشرق و يا هم مغرب بگرداند .
” من لم يستقبل القبلة و لم يستدبرها فى الغائط كتب له حسنة و محي عنه سيئة ” الحديث . در وقت قضاى حاجت اگر كسى قبله رخ و قبله پشت نشد ، يک نيكي برايش داده شد و یک گناهش يخشيده شد .
احاديث در باره اين موضوع بيشتر از آن است كه اينجا ذكر بتوانيم . مگر همه احاديث همين مفهوم را دارند . هدف همه احاديث اينست كه آن فعلى را كه غرب مجرد يک عمل بيولوجي مينامد ، مهذب نمايد و در چوكات آداب آنرا قرار بدهد ، غلاظتش را سبك نمايد و از مجرد ضرورت بيولوجي خارجش نموده ، ازآن سلوكى بسازد كه انسان ميتواند طرز ادايش را اختيار بكند ، واز طرز حيوانيت در ادا نمودن آن ترفع ورزد .
دلالت كامل چنين توجيهاتى را ممكن ساكنان شهرها درست درک نكنند . زيرا كه در تمدن امروزي اين فعل داراى اسباب و اماكن نظيف و پيشرفته است . هر چند كه امروز هم ديده ميشود كه بعضى ها در داخل شهرها نيز اين عمل را در سر راههاى عامه اجرا ميكنند ولى در دهات و قريه هاى دور از تمدن ، حالت مردم ضرورت به شرح مفصل ندارد . هر شخص در دهات مفهوم اين حديث را بشكل كامل ميداند .
اما دلالت نفسي اين حديث همان است كه اين عمل يک عمل مجرد بيولوجي نبوده ، يك عمليست كه انسان ميتوا آنرا مهذب سازد تا فرق بين او و حيوان كه درين عمل با انسان صفت مشترك دارد ، واضح گردد .
اما خوردن طعام … شكى نيست كه طعام خوردن يک فعل نظيف ، طاهر و مباح است . بلكه خداوند به طعام خوردن صراحتا امر كرده ” كلوا واشربوا ” الآية . بخوريد و بنوشيد ….
مگر طعام خوردن آدابى دارد . آدابى كه اين عمل را مهذب ميسازد . آدابى كه از ميلان شديد انسان ميكاهد ، ميلانيكه اگر آداب مهذبش نسازد انسان مانند حيوان با عجله و شتاب شديد با هردو دست بخورد و فكر كند كه همين يگانه فرصت است .. نگذار از دستت برود … آدابيكه طعام خوردن را از محيط حيوانيت كشيده در محيط انسانيت داخل ميكند . آدابى كه به تنها بيولوجي بودن اين فعل اعتراف ندارد .
” نهى النبي صلى الله عليه و سلم ان ينفس فى الاناء او ينفخ فيه ” الحديث . آنحضرت صلى الله عليه و سلم از نفس گرفتن و نفس كشيدن در داخل پياله منع فرمودند . ( هر صحن يا ظرفيكه درآن خورد و نوش ميشود )
” عن ابي جحيفة رضي الله عنه قال : اكلت ثريدا من خبز و لحم ثم اتيت النبي صلى الله عليه و سلم فجعلت اتجشأ ، فقال يا هذا كف عنا من جشائك فإن اكتر الناس شبعا فى الدنيا اكثرهم جوعا يوم القيامة ” الحديث .
ابو جحيفه رضي الله عنه روايت ميكند كه روزى طعامى مشتمل برگوشت و نان خشک خوردم و نزد آنحضرت صلى الله عليه و سلم آمدم . ناگهان به آروغ زدن شروع كردم . ايشان فرمودند اى شخص : از آروغ زدن هايت بس كن . سير ترين شخص دنيا ، گرسنه ترين شخص در روز قيامت ميباشد .
پس اسلام شيوه ” احسان ” دارد نه محروم ساختن و ترک گفتن .
مايان درين قرن بيست [[ مؤلف اين كتاب را در اواسط قرن بيست نوشته ]] محتاجترين انسانها به اين حكمت نبوي ميباشيم .
ما در قرنى زندگي ميكنيم كه مردم باور به احسان در كار دارند . قرنيكه مردم درآن يقين به اين دارند كه اخلاص در كار بمعناى احسان در كار است . اگر چه بد بختانه ما مسلمانان ازين روحيه اصيل اسلامي فاصله زياد داريم .
ما در قرني زيست داريم كه مردم درين قرن باور به تهذيب دراكثريت شؤون زندگی دارند . ايمان و يقين در تهذيب طعام خوردن ، در قضاى حاجت ، در صف ايستادن اثناى خريد تكت سينما ، در معذرت خواستن از اندكترين اشتباه و در اظهار تشكري نمودن بعد از كوچکترین خدمت .
مگر اين قرن با وجود اين همه اهتمام به امور ، اهتمامى چندانی به شؤون غريزي انسان ندارد و اورا قيمتى قايل نيست . و تهذيب نمودن غريزه را نفاق با غريزه ميداند !
نفاق چرا ؟ میگویند زيرا كه شؤون غريزي عمل بيولوجيكي است و ما برآن اختيار نداريم . پس امور بيولوجي را نميتوان در چوکات اخلاق داخل كرد !
هلاك شويد اى غربيها ! آيا طعام خوردن عمل بيولوجي نيست ؟ آيا لباس پوشيدن ضرورت انسان نيست ؟
پس مراسم طعامخوري و اصول لباس پوشي را با اين كش و فش چرا جشن میگیرید و تنها به قدر اداى ضرورتش اكتفا نميكنيد ؟
ما درين جا از ” احسان ” سخن میگوييم ، نه از مجرد اخلاق !
ميخواهيم از حدود ضرورت محض خارج شويم . ميخواهيم به آفاق عليا برسيم ، جاييكه اسلام ميخواهد ما را برساند .
ميخواهيم لذت انسانيت را بچشیم . بخدا قسم ، لذت نهايت شيرين و زيباست ، اگر انسان كوشش رسيدن به آن لذت بكند . و اگر انسان باور به انسانيت خويش داشته باشد !
جمال و زيبايي ، فطرت طبيعت است . فطرت حياتست . حياتى كه خدا آفريده .
و حيات تنها به برآورده ساختن ضرورت اكتفا نميكند . بلكه دايم كوشاست با كمال زيبايي كار انجام شود .
آيا گا هى به آنگل قشنگ و زيبا نظر انداخته ايد ؟ گلی كه با رنگهای كاملا متناسق هنگام باز شدن از خوشبويي اش مشام را مسحور ميكند .
چه گمان داريد ؟ آيا اين ضرورت محض است ؟
گفتند اين بخاطر جذب زنبور عسل است ، تا شيره اش را مكيده ، عسل بار دهد . عسل غذا و شفاست !
آيا تو همين گمان را داري ؟ آيا اين همه زيبايي از ضروريات زنبور عسل است ؟
نه . بخدا قسم ! هرگز نه . زنبور عسل یک مخلوق نهايت متواضع است او بالاى گلها ى زيبا مينشيند همانطوريكه بالاى گلهای خار دار و غير قشنگ مينشيند .
پس زيبايي آن گل ضرورت محض نيست !
آيا گاهى به طبيعت نگاهى با تفكر كرده ايد ؟
آيا به زيبايي سرخي شفق و قشنگی بينظير صبح نوزاد متوجه شده ايد ؟
آيا گاهى به كوه هاييكه جمالش تكان دهنده ضمير و هيبتش حيرت انگیز است ، متوجه شده ايد ؟
بحرى داراى امواج پر خروش كه تا مد رؤيت چشم تان و دورتر ازآن امتداد دارد ، بحرى كه شبهنگام چنین نمايد مانند شهرى كه جنيات و ارواح ساكنانش باشند . آيا آن بحر را گاهى با توجه كامل از نظرگذ رانده ايد ؟
گمان چه داريد ؟ آيا همه اينها از باب ضرورت چنین هستند ؟
وقتيكه زندگی بدون اين همه زيبايي ممكن باشد ، پس ” ضرورت ” چیست ؟ ” ضرورت ” چه معنا دارد ؟ آيا ” ضرورت ” همين نيست كه به هر گونه كه باشد زندگی بگذرد . باكى ندارد ؟ گذاره ميشود .
پس هر گز نه . آن ضرورت نه بلكه كمال و زيباييست . زيبايي مافوق ضرورت .
” احسان ” است نه مجرد اداى وظيفه !
اين فطرت حياتست كه خدا خلق كرده . فطرت طبيعت است . و اسلام دين فطرت است .
اسلام دين نازل كرده خداوند است . آن خدايي كه همه كاينات و همه حيات را خلق كرده . پس بهمين خاطراست كه اسلام و كاينات هردو روى صفحه هستي در يك خط متوازي روان هستند . بنابرين اسلام دين همه كاينات است . روى همين منظور اسلام تنها به پوره كردن ضروريات و يا قضاى ضرورت اكتفا نميكند . زيرا كه درآنصورت انسان در مقابل حيات ( زندگاني ) پسمان ميشود ، در نغمه فطرت مكان نشاز و بيسر داشته ميباشد ، كه باعث خلل در نغمه كاينات میگردد .
اسلام از انسان ميخواهد موصول به حيات ( زندگاني كون ) باشد . با او منسجم و در یک خط متوازي همراهش روان باشد . در هر اتجاه با هم باشند . و نشود كه انسان از حيات پسمان شود . زيرا كه تصور پسمان شدن حيات بعيد است . و اگر يكي از آن دو بسببى پسمان ميشود او حتما انسان ميباشد .
به همين هدف اسلام نفس بشري را مهذب ميسازد . در وجدان و ضمير انسان داخل ميشود ، در اعماقش جایگزين ميشود و از همانجا او را رهنمايي ميكند . رهنمايي بسوى جمال . رهنمايي بسوى ” احسان ” . احسان در افعال ن احسان در افكار و احسان در احساسها .
” ان الله كتب الإحسان على كل شئ “
خداوند واجب گردانيده كه هر كار را با احسان و به درستي كامل ادا كنيد .
وقتيكه نفس انسان گامزن در راه احسان شود . هنگاميكه احساساتش مهذب گردد و هنگاميكه از دايره ضيق و قهر “ضروريات ” خارج شود ، و ضروريات زندگی را مجرد ضروريات نه بلكه سلوک مهذب و سلوک برچیده نفس بشري بداند ، و مقياس تفاضل نزدش تفاضل در اداى آن ضروريات باشد ……
آنگاه است كه انسان در یک خط متوازي با كاينات و حيات ( زندگاني ) قرار میگیرد …
با كون و حيات در بلندي افق واحد و شامل قرار میگیرد . كه نام آن افق است ” احسان ” . و يا نامش است ” جمال ”
خداوند جميل است و جمال را دوست ميدارد .
نوشته : محمد قطب
ترجمه : همايون غفوري