باهم اختلاف نظر داریم در حالی که برادریم
نوشتهاند که روزی امام شافعی/ با یکی از علما در مورد یک مسأله فقهی مشکل و پیچیده مناظره نموده و باهم اختلاف نظر داشتند و گفتگو و مناظره آنها به درازا کشید، تا جایی که صداهای آنها بلند شد و هیچکدام نتوانستند طرف مخالف را قانع کند. رنگ آن عالم متغیر شد، و به خشم آمد و کینه به دل گرفت.
وقتی مجلس به پایان رسید و خواستند بیرون شوند، امام شافعی رو به آن عالم کرد و دستش را گرفت و گفت: آیا درست نیست که باهم اختلاف داشته باشیم و بازهم برادر باقی بمانیم!
روزی یکی از دانشمندان علم حدیث نزد خلیفه نشسته بود که یکی از حضار در مجلس حدیثی خواند. آن عالم از این حدیث به شگفت آمد و گفت: این حدیث نیست! این را از کجا آوردی؟ بر رسول خدا صلی الله عليه وسلم دروغ میگویی؟ آن مرد گفت: خیر این حدیث است و از روی سند ثابت است. آن عالم گفت: خیر، من این حدیث را نشنیدهام و آن را به یاد ندارم.
در این مجلس وزیر عاقلی نشسته بود رو به آن عالم کرد و با نرمی گفت: جناب شیخ! آیا تو تمام احادیث پیامبر صلی الله عليه وسلم را حفظ نمودی؟ گفت: خیر، گفت: آیا نصف آنها را حفظ نمودی؟ گفت: ممکن است.
«فضل بن عیاض» و «عبدالله بن مبارک» دو دوست جدانشدنی و هردو عالم و زاهد و پارسا بودند.
چند روزی گذشت و «عبدالله بن مبارک» برای جهاد و نگهبانی از مرزهای اسلامی رفت و «فضیل بن عیاض» در حرم جهت نماز و عبادت باقی ماند. روزی که دلها در آن نرم شده و اشکها جاری میشد «فضیل» در مسجدالحرام به عبادت مشغول بود که به یاد دوستش عبدالله بن مبارک افتاد که باهم در مجالس ذکر مینشستند، لذا مشتاق او شد.
«فضیل» برای «عبدالله بن مبارک» نامهای نوشت و از او خواست به حرم بیاید و به ذکر و تلاوت قرآن مشغول شود.
وقتی عبدالله بن مبارک نامه فضیل را خواند، کاغذی برداشت و این اشعار را برای او نوشت:
يا عابد الحرمين لو أبصـرتنا
لعلمت أنك في العبادة تلعب
من كان يخضب خده بدموعه
فنحورنا بدمائنا تتخضب
أو كان يتعب خيله في باطل
فخيولنا يوم الصبيحة تتعب
ريح العبير لكم ونحن عبيرنا
رهج السنابك والغبار الأطيب
ولقد أتانا من مقال نبينا
قول صحيح صادق لا يكذب
لا يستوي وغبار خيل الله في
أنف امـرء ودخان نار تلهب
هذا كتاب الله ينطق بيننا
ليس الشهيد بميت لا يكذب
«ای عبادتکننده دو حرم (مکی و مدنی) اگر تو ما را میدیدی، قطعاً میدانستی که تو در عبادت خویش بازی میکنی».
«اگر کسی گونههایش با اشکهایش خیس میشود، مسلماً گردنهایمان با خونهایمان رنگین میشوند».
«یا کسی که اسبش در مسیر باطل خسته میشود، پس اسبهای ما به هنگام شبیخون خسته میشوند».
«بوی خوش عبیر از آنِ شما باد و عبیر ما غبار سمهای اسب و گرد و غبار زیبا و خوشبو است».
«و از گفتهی پیامبرمان به ما رسیده است گفتهای راست و درست که تکذیب نمیشود».
«غبار اسبهای خدا در بینی انسان و دود آتش شعلهور (دود جهنم) باهم جمع نمیشوند».
«این کتاب خداست که در میان ما سخن میگوید که هرگز شهید، مرده نیست و این سخن تکذیبناشدنی است».
سپس عبدالله بن مبارک گفت: برخی از بندگان خداوند هستند که خداوند به آنها توفیق روزه داده و چنان روزه میگیرند که دیگران روزه نمیگیرند.
و بعضی چنان اند که برای آنها دروازه تلاوت قرآن، و گروهی برایشان باب طلب علم، و عدهای دروازه جهاد و تعدادی برایشان دروازه قیام الیل و نماز شب باز شده است. عبادت تو از عبادت من بالاتر نیست و عبادت من از عبادت تو بالاتر نیست و هردویمان به خیر هستیم. اینگونه اختلاف آنها به نرمی به پایان رسید که هردویمان به خیر و فلاح هستیم.
وَرَبُّكَ يَخْلُقُ مَا يَشَاءُ وَيَخْتَارُ مَا كَانَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ [القصص: 68].
یعنی: «پروردگار تو هرچه بخواهد میآفریند و برمیگزیند».
شیوه و منهج صحابه نیز اینگونه بود.
کفار جمع شده و در نبرد علیه مسلمانان در مدینه متحد و یکپارچه شدند و چنان لشکر بزرگی از روی تعداد و ساز و برگ جنگی گرد آوردند که در میان عربها بیسابقه بود. مسلمانان خندقهایی حفر نمودند که کفار نتوانستند از آن عبور کرده و وارد مدینه شوند.
قبیلهی یهودی تبار «بنی قریظه» در مدینه بودند و منتظر فرصتی علیه مسلمانان به سر میبردند؛ از این جهت به کفار روی آورده و با آنها همکاری مینمودند و در مدینه به فساد وتباهکاری و چپاول میپرداختند. مسلمانان در محافظت خندق از جهت آنان دل نگران و پریشان بودند. روزها به سختی میگذشت تا این که خداوند بر کفار باد و لشکرهایی از جانب خودش فرستاد و لشکر کفر شکست خورد و آنها شرمنده و ناکام برگشتند که دامان شکست را در تاریکی شب میکشیدند.
هنگامی که رسول خدا صلی الله عليه وسلم صبح نمود از خندق به مدینه بازگشت و مسلمانان اسلحه را به زمین گذاشته و به خانههایشان بازگشتند. رسول خدا صلی الله عليه وسلم وارد خانهاش شد و اسلحه را بر زمین گذاشت و غسل نمود.
وقتی ظهر فرا رسید، جبرئیل نزد او آمد و از بیرون خانه رسول خدا صلی الله عليه وسلم را صدا زد، آنحضرت صلی الله عليه وسلم وحشت زده برخاست. جبرئیل گفت: یا رسول الله! آیا اسلحه را بر زمین گذاشتی؟
گفت: بله. جبرئیل گفت: فرشتگان هنوز اسلحه را بر زمین نگذاشتهاند و من حالا از تعقیب دشمن بازمیگردم، ما آنها را تا «حمراء الاسد» تعقیب نمودیم.
یعنی وقتی قریش مدینه را ترک نموده و به سوی مکه رهسپار گشتند، فرشتگان آنها را دنبال نموده تا آنها را از مدینه دور برانند. سپس جبرئیل گفت: خداوند به تو دستور داده است تا به سوی «بنی قریظه» حرکت کنی و من هم قصد دارم به سوی آنها بروم و آنان را متزلزل نمایم.
رسول خدا صلی الله عليه وسلم به شخصی دستور داد تا بانگ برآورده و مردم را صدا بزند؛ هرکسی که میشنود و اطاعت میکند، پس نمازش را جز در بنی قریظه نخواند. برخی گفتند: ما نمازمان را میخوانیم؛ زیرا از ما فقط خواسته شده که سریع به بنی قریظه برویم و از این جهت نماز عصر را خواندند و به مسیر خویش ادامه دادند و گروهی نمازشان را تا رسیدن به بنی قریظه تأخیر دادند و در آنجا نمازشان را اقامه نمودند.
این ماجرا را به آنحضرت صلی الله عليه وسلم رساندند، ولی رسول خدا صلی الله عليه وسلم به هیچکدام از این دو گروه سخت نگرفتند و سپس رسول خدا صلی الله عليه وسلم بنی قریظه را محاصره نمود تا این که خداوند وی را علیه آنان پیروز گردانید.
پس ببین چگونه آنها با همدیگر اختلاف داشتند، در حالی که باهم برادر بودند و اختلاف آنها به فساد دلها و جدایی و درگیری منجر نمیشد. باور کن. اگر تو با این آرامی و وسعت فکری وسعهی صدر تعامل نمایی مردم تو را دوست خواهند داشت و در دلهایشان نفوذ میکنی و قبل از همه خداوند عزوجل تو را دوست خواهد داشت؛ زیرا مشاجره و ناسازگاری بد است.
وجهه نظر…
«سرانجام این نیست که باهم اتفاق کنیم، بلکه سرانجام آنست که باهم اختلاف نکنیم».
(از کتاب: از زندگی ات لذت ببر)