انسان مجبور است یا خودمختار؟

معنی قدر و قضاء:

خداوند متعال در بارة قدر در قرآن خود فرموده است:
﴿وَإِن مِّن شَيۡءٍ إِلَّا عِندَنَا خَزَآئِنُهُۥ وَمَا نُنَزِّلُهُۥٓ إِلَّا بِقَدَرٖ مَّعۡلُومٖ ٢١﴾ [الحجر: 21].
«و نیست چیزی مگر این که خزینه و مصدر آن نزد ما است و هیچ چیزی را نمی‌فرستم مگر به اندازه معلوم».

و فرموده:
﴿إِنَّا كُلَّ شَيۡءٍ خَلَقۡنَٰهُ بِقَدَرٖ ٤٩﴾ [القمر: 49].
یعنی: «ما هرچیزی را به قدر و اندازة معینی آفریده‌ایم» و در بارة زمین می‌فرماید:

﴿وَبَٰرَكَ فِيهَا وَقَدَّرَ فِيهَآ أَقۡوَٰتَهَا﴾ [فصلت: 10].
یعنی: «خداوند در زمین خیر و برکت قرار داده و قوت و روزی در آن به اندازة معینی تعیین نموده است» و به خصوص ماه فرموده:

﴿وَٱلۡقَمَرَ قَدَّرۡنَٰهُ مَنَازِلَ﴾ [یس: 39].
یعنی: «ما درجات و منازل ماه را به طور دقیق تعیین نموده‌ایم» و بازهم فرموده است:

﴿وَخَلَقَ كُلَّ شَيۡءٖ فَقَدَّرَهُۥ تَقۡدِيرٗا ٢﴾ [الفرقان: 2].
«خداوند همه چیز را آفریده و برای آن اندازه‌ای تعیین نموده».

﴿وَكُلُّ شَيۡءٍ عِندَهُۥ بِمِقۡدَارٍ ٨﴾ [الرعد: 8].
«و همه چیز نزد خدا اندازه و مقدار معینی دارد».

در واقع معنی اصلی کلمة قدر همان اندازه و قیاسی است که خداوند متعال آن را برای هرچیزی از مخلوقات خود تعیین فرموده و آن سنن الهی و نظام دنیا است. بنابراین، هر موجودی که آفریده شده دارای اندازه و حدود معینی است.

من در اینجا می‌خواهم فرق بین «قدر و قضاء» را مشخص کنم با ذکر مثال و در حقیقت مثال اعلی و پرشکوه برای ذات مقدس الهی است و بس. مثلاً: پیمان کاری بخواهد آپارتمانی بسازد مهندس برای او نقشه می‌کشد و تعداد طابوق و اندازة سیمان و آهن و سنگ یا آجر به او تحویل می‌دهد یا برایش معین می‌کند و بلندی و کلفتی و چگونگی دیوارها و ساختمان و نوع رنگ و اندازه و تعداد در و پنجره‌ها برایش روشن می‌نماید و مدتی که باید ساختمان را تحویل بدهد در قرارداد بین دو طرف امضا می‌شود. این‌ها همه مانند «قدر» است و تمام آنچه پیمانکار از اوامر مهندس عمل و تنفیذ کند مانند «قضاء» می‌باشد.

و اثناء کار مهندس مذکور می‌تواند در نقشة خود کم و زیاد کند و در بارة آن‌ها تجدید نظر نماید که مثلاً دروازة بزرگ آن ساختمان اول یک مترونیم طول قرار داده شده به دو متر قرارداد نماید و در هر قسمتی از آن آپارتمان می‌تواند تجدید نظر و در آن کم و یا زیاد کند.

انسان مختار است:

در حقیقت ثابت شده که خداوند متعال بهترین نعمت‌ها که عقل باشد به انسان عطا فرموده تا هر شخصی به وسیلة آن خوب و بد و خیر و شر را از هم تشخیص بدهد و به وسیلة همان عقل است که هر فردی می‌تواند بداند نماز خوب است و زنا بد، و چون از خانه بیرون رود کاملاً مختار است که به طرف راست رو آورد و یا به طرف چپ و مختار است که به مسجد برود برای خواندن نماز و یا این که به سوی می خانه گام بردارد.

آیا کسی هست که در این باره شک کند؟ و بنابراین، هرگاه دو دست من سالم باشند می‌توانم یکی از آن دو را به طرف فقیری دراز کنم و به او کمکی نمایم و بازهم می‌توانم که با همان دست چوبی به دست بگیرم و بدون سبب شخصی را کتک بزنم، ایا این مسئله هم در آن شکی جایز است؟

و آیا کاملاً روشن نیست که کمک و کتک‌زدن قابل مقایسه با هم نیست و این که در کمک‌نمودن ثواب و در کتک‌زدن عذاب است؟ شاگردان در روزهای امتحان هیچگونه اعتنایی به دروس خود ندارد و در آن امتحان به لهو و لعب و بازی می‌پردازد و در موقع امتحان نظر به این که کوششی ننموده مردود می‌شود. اما شاگرد دیگری به مطالعه و مراجعه‌کردن مشغول می‌گردد و در امتحان قبول می‌شود، آیا کسی می‌تواند بگوید که مردودشدن شاگرد اولی ظلم و قبول‌شدن شاگرد دومی بر اثر تغلب و سپاهی و واسطه‌بازی بوده است؟

و انسان مجبور هم می‌باشد:

در واقع بشر در زندگی هم مخیر است و هم مجبر (مختار و مجبور) در اموری که بشر در آن صاحب اختیار است مختار است مانند: تکان‌دادن دست. دراز‌نمودن پا خوردن گوشت و نخوردن آن، صحبت‌کردن و سکوت‌نمودن، به مسجد رفتن و یا نرفتن به آن، بر اتومبیل سوارشدن و یا پیاده‌رفتن، دویدن و یا شستن. همة این‌ها اموری است که هر فردی در آن‌ها صاحب اختیار تام و از تمام معنی حریه و ازادی برخوردار است. ولی چیزهای دیگری مجبور است، مانند:

نفس‌کشیدن، به خواب‌رفتن، غذاخوردن، بر زمین زیستن، مردن، زنده‌شدن و غیر این‌ها است، این‌ها از اموری است که انسان در آن‌ها مجبر بوده و خواه نخواه باید آن‌ها را انجام دهد، چون از حدود اختیار و طاقت انسان خارج است. و بنابراین، نیکبخت و یا بدبخت‌شدن هر شخصی به دست خود و منوط به عمل خود او است و خدا عقل به تمام بشر داده تا به وسیلة آن خودش سرنوشت خود را بسازد و به همین سبب است که خداوند متعال ثواب و عقاب و بهشت و دوزخ تعیین فرموده تا هرکس به پاداش عمل خودش برساند.

ثواب و عقاب منوط به آزادی است:

هرگاه آزادی نباشد عقوبت هم نباید باشد، کسی که بر انجام کار شری مجبور کرده شود، نباید شکنجه گردد و واضح و ثابت است که خداوند متعال ما را فقط بر کارهایی که در آن‌ها آزادی داریم مؤاخذه می‌نماید و برای هر شخصی است آنچه به دست آورده و خدا در این خصوص فرموده:

﴿لَا يُكَلِّفُ ٱللَّهُ نَفۡسًا إِلَّا وُسۡعَهَاۚ﴾ [البقرة: 286].
«الله هیچ کس را جز به‌اندازه توانش تکلیف نمی‌کند».

﴿فَمَن يَعۡمَلۡ مِثۡقَالَ ذَرَّةٍ خَيۡرٗا يَرَهُۥ ٧ وَمَن يَعۡمَلۡ مِثۡقَالَ ذَرَّةٖ شَرّٗا يَرَهُۥ ٨﴾ [الزلزلة: 7-8] «پس هرکس به اندازۀ ذره‌ای کار نیک انجام داده باشد (پاداش) آن را می‌بیند. و هرکس به اندازه ذره‌ای کار بد کرده باشد, (کیفر) آن را می‌بیند».

و اگر که محکمه‌ها و مجالس القضاة و مراجع تقلید در این دنیا به داد و ستد و درد دل مردم و داعی و مدعی اهتمام خاصی مبذول داشته و خواسته‌های دیگران را مورد بررسی قرار می‌دهند، پس خداوند متعال شایسته‌تر است که به حقوق بندگانش رسیدگی فرموده و هر کسی را به جزا و پاداش نیک و بدش برساند و نگذارد حق هیچ بنده‌ای هرچند ناچیز و کم‌ارزش داشته باشد بهدر برود.

مقیاس‌ های عدالت:

بعضی از دانشمندان گذشته در بارة مقیاس‌های عدالت به اشتباهاتی برخورد کرده‌اند و عدالت الهی را با عدالت بشری با هم قیاس گرفته و به همدیگر تشبیه کرده‌اند و من در یکی از سرگذشت‌های خودم به این حقیقت رسیده و آن را کاملاً درک نموده‌ام و اگرچه در این کتاب جای توضیح‌دادن آن نیست، ولی به عنوان روشن‌نمودن و بیان مطلب به طور مختصر در اینجا درج خواهم کرد، در سال 1931 م در مدرسة ابتدایی پسرانه در کشور شام (سوریه) مدرس بودم و روزهای اول جوانی می‌گذراندم و من با وجود این که مدرس بودم بخصوص «قدر» از علماء و دانشمندان دیگر می‌پرسیدم و چون جواب قطعی و قانع‌کننده‌ای نمی‌یافتم با ایشان به بحث و اعتراض می‌پرداختم و گاهی نیز خودم و یا آن‌ها را ناراحت و بی‌تاب می‌نمودم و یکی از شاگردانم که تا اندازه‌ای اهل بحث و جدال بود، گاهی به وسیلة کتک‌زدن او را تربیت و ادب می‌دادم تا این که روزی ناراحت شدم و آن شاگرد را بر اثر مسئله‌ای کتک زدم ناگهان او بی‌تاب و بی‌طاقت شده و از شدت ضرب به فریاد آمد و گفت:

این ظلم است، شما ظالم هستید. باور کنید ای برادران اسلام و ای شنوندگان و خوانندگان این کتاب موقعی که من این سخن را از وی شنیدم به خود آمدم و چوب از دستم به زمین افتاد و شاگرد و مدرسه را فراموش کردم و خود را در تاریکی نفس دیدم، و بدل گفتم این شاگرد کتک‌زدن من به او آن را ظلم می‌داند در صورتی که من آن را عدل می‌دانم و عمل یکی است.

و چنانچه آن شاگرد به خانه برگردد و پیش پدر و مادرش از من شکایت کند، مسلم است که به او می‌گویند: نه، این ظلم نیست بلکه عین عدالت است، زیرا برای مصلحت خود به تو زده است. پس در صورتی که همان شاگرد مذکور جایز نمی‌داند که مقاییس ناقصة خود را با عدالت آموزگارش تطبیق نماید چگونه من جایز می‌دانم که عدالت خودم را با عدالت الهی مقایسه کنم؟

فرزندی که بیمار باشد با چشم خود سوزن آمپول را می‌بیند که در بدنش فرو کرده می‌شود، شکی نیست که بدل خود احساس ظلم می‌کند در حالی که پدر و مادرش یا کسی که با او به بهداری رفته یقین دارد که فرورفتن آمپول در بدنش عین عدالت می‌باشد، چون شفا و بهبودی او به سبب آن می‌دانند، و شکی نیست که هر عالم و قاضی که بخواهد بین دیگران قضاوت کند باید اول حرف دو طرف را شنیده و به اصل موضوع پی ببرد و حق را تشخیص دهد آن وقت احکام خود را صادر نماید و تکلیف داعی و مدعی را روشن کند، مثال: هرگاه دو نفر در بیابان بی‌آب و علفی گم‌شده و در آنجا مستمر بمانند و در آن موقع اتومبیلی از راه برسد و آن دو نفر را با خود حمل کند تا به مقصدشان برساند، اما یکی از آن دو هنگامی که روی صندلی نرم و چرب نشسته باشد.

به طور مخفی چاقویی از جیب خود بیرون آورد و صندلی زیرپای خود را پاره کند، آیا نمی‌گویی این عمل ظلم است؟ آری، شکی نیست که چنین کاری ظلم است. ولی هرگاه در اثناء آن راه گروهی راهزن باشند و هر اتومبیلی که صندلی‌هایش پاره باشد رها می‌کنند و آن شخصی به قصد این که همان اتومبیل نجات یابد و آن را نگیرند صندلیش را پاره می‌کند در این حالت آیا چنین کاری (پاره‌کردن صندلی) هم ظلم خواهد بود؟ مسلماً نه، بلکه عدالت می‌باشد، زیرا که برای چنین اتفاقی خود راننده هم ممکن است، به خاطر نجات اتومبیلش نه تنها یک صندلی بلکه همة صندلی‌هایش را پاره پاره کند. آیا همان کار یعنی پاره‌کردن صندلی اتومبیل به عمد از باب ظلم به باب عدالت برنمی‌گردد؟

و در حقیقت اینچنین بوده قصة خضر و موسی که در کشتی سوار شدند و خضر به عمد آن کشتی را سوراخ نمود الخ. و همة این‌ها ما را بدین مطلب فهمیده و آگاه می‌سازد که در زندگی هیچگاه به عجله و بدون رسیدگی و ادراک حقیقت مسئله‌ای حکمی صادر نکنیم.

استنباط‌ نمودن از نصوص قرآن:

1- نظر به این که عقل هر انسانی محدود است و نمی‌تواند آنچه ماوراء الماده است کاملاً بفهمد باید در امور زندگی و حلال و حرام ‌دانستن اشیاء به قرآن خدا رجوع کند و تنها از معانی و مقاصد قرآن پیروی نماید و به نصوص قرآن که برای هر مسلمان صاحب نظری هویدا و آشکار است عمل کند و از هرچه نصی از قرآن در بارة آن نازل نشده اجتناب ورزد.

2- باید بدانیم که اصل هرچیز همان قرآن است و هرگاه در خصوص امری یا نهی و یا حلال و یا حرامی آیه‌ای از قرآن با حدیثی متعارض باشند. ما باید به آن آیه عمل کنیم و آن حدیث مذکور را بر نص قرآن ترجیح ندهیم.

3- هیچگاه شایسته نیست که آیه‌ای از قرآن یا حدیث صحیحی منکر امرین ملحدین و واقعیت باشند، زیرا آن کسی که قرآن نازل فرموده او است که تمامی کون را خلقت فرموده و رسول الله هم فرستاد و او است که سخن گزاف نمی‌کند.

4- بسیاری از متن قرآن چنان از آن‌ها اقتباس می‌شود که انسان از آغاز پیدایشش و از لحظة وجود خمیر مایه‌اش مجبور بوده و صاحب اختیار و سرنوشت ساز خود نمی‌باشد مانند آیه‌های ذیل:

﴿هُوَ ٱلَّذِي يُصَوِّرُكُمۡ فِي ٱلۡأَرۡحَامِ كَيۡفَ يَشَآءُۚ﴾ [آل عمران: 6].
«او است (خدا) که شما را هر طور که بخواهد در رحم‌های مادران‌تان نقش‌بندی می‌نماید».

بنابراین، نر یا ماده‌بودن جنین و یا سفید و یا سیاه‌شدن فرزند فقط به دست خداوند متعال است و بس، و خود جنین و فرزند هیچگونه حق دخالتی در آن نخواهد داشت و خداوند فرمایند:
﴿وَرَبُّكَ يَخۡلُقُ مَا يَشَآءُ وَيَخۡتَارُۗ مَا كَانَ لَهُمُ ٱلۡخِيَرَةُۚ﴾ [القصص: 68].
«و پروردگارت خلقت می‌کند آنچه بخواهد و اجتناب می‌کند، و بندگان هیچگونه اختیاری ندارد».
و به پدیده‌های خلقتی که فوق توان بشری است اشاره می‌فرمایند که:
﴿أَفَرَءَيۡتُم مَّا تَحۡرُثُونَ ٦٣ ءَأَنتُمۡ تَزۡرَعُونَهُۥٓ أَمۡ نَحۡنُ ٱلزَّٰرِعُونَ ٦٤ لَوۡ نَشَآءُ لَجَعَلۡنَٰهُ حُطَٰمٗا﴾ [الواقعة: 63-65].
«آیا چیزی را که می کارید، دیده‌اید؟! آیا شما آن را می‌رویانید، یا ما می‌رویانیم؟! اگر بخواهیم آن را به کاه درهم کوبیده مبدل می کنیم که تعجب کنید».
و مانند:

﴿وَإِن يَمۡسَسۡكَ ٱللَّهُ بِضُرّٖ فَلَا كَاشِفَ لَهُۥٓ إِلَّا هُوَۖ﴾ [الأنعام: 17].
«و هرگاه خدا تو را زیانی برساند یا ناراحتی برایت به وجود آورد پس نیست دفاع‌کننده برای آن زیان و ناراحتی مگر او».
﴿وَنَفۡسٖ وَمَا سَوَّىٰهَا ٧ فَأَلۡهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقۡوَىٰهَا ٨﴾ [الشمس: 7-8].

«و حق تعالی به قدرت خود هر فردی را آفریده و آنچه هر فردی آن را عمل کند و پس به نشانش داده طریق گناه و طریق تقوی و پرهیزگاری».
﴿وَهَدَيۡنَٰهُ ٱلنَّجۡدَيۡنِ ١٠﴾ [البلد: 10].
«وما بشر را بدو راه هدایت نموده‌ایم».

﴿إِنَّا هَدَيۡنَٰهُ ٱلسَّبِيلَ إِمَّا شَاكِرٗا وَإِمَّا كَفُورًا ٣﴾ [الإنسان: 3].
«ما انسان را به راه صحیح هدایت و راهنمایی کرده‌ایم و او یعنی بشر یا شکرکنندة خدا و یا این که کفرآورنده است».

بنابراین آیات قرآنیه واضح و روشن است که خداوند متعال اختیار کامل به بشر داده و خود بشر است که سرنوشت‌ساز خودش می‌باشد و خدا راه هدایت و راه گمراهی را برای بشر تعیین نموده و به خوبی امر فرموده و از بدی نهی نموده است و خود بشر است که یکی از این دو راه را برای خود انتخاب می‌کند. ولی با کمال تأسف بعضی از مردم این عصر مرتکب هر نوع گناهی می‌شوند، سپس گناهان خود را به گردن قضا و قدر می‌اندازند و اینگونه می‌اندیشند که خدا سرنوشت‌ساز آن‌ها بوده و خدا آن‌ها را برای انجام و زشتی واداشته و خودشان در ارتکاب جرایم هیچگونه اختیاری نداشته‌اند.

در حقیقت اگر هر انسان صاحب‌نظری به معنی و هدف‌های قرآن خدا بیندیشد و به کلمات آن پی ببرد خواهد دید که خدا در ارتکاب جرمی هیچگونه امری و دستوری نداده و انسان در تمام زندگیش آزاد می‌باشد و به سبب ضعف ایمان او است که دست به هر نوع کار ناشایسته‌ای می‌زند. و قرآن آزادی را با تمام معنی برای بشر ثابت می‌کند و نیک بختی و بدبختی بشر منوط به خود او است. خداوند در این آیه می‌فرماید:

﴿يُضِلُّ بِهِۦ كَثِيرٗا وَيَهۡدِي بِهِۦ كَثِيرٗاۚ﴾ [البقرة: 26].
یعنی: «گمراه می‌نماید به آن (قرآن) بسیاری و هدایت می‌دهد به آن بسیاری از مردم».

هرگاه به معنی ظاهری این آیه فکر کنیم برایمان چنان استدلال می‌شود که گمراهی و هدایت‌شدن از جانب خدا و به ارادة الهی است و هر کسی از بندگانش هدایت شده و کسانی دیگر گمراه می‌کند. ولی چون به این آیه فکر نماییم و معنی حقیقی آن را کاملاً درک کنیم که خدا فرموده است:

﴿هُدٗى لِّلۡمُتَّقِينَ ٢﴾ [البقرة: 2].
«هدایتی است برای پرهیزگاران».

﴿وَمَا يُضِلُّ بِهِۦٓ إِلَّا ٱلۡفَٰسِقِينَ ٢٦﴾ [البقرة: 26].
یعنی: «خدا گمراه نمی‌نماید (از قرآن) مگر گروه فاسق و گمراهان».

پس از این دو آیه چنان فهمیده می‌شود که هدایت و گمراهی از خود بشر است و بشر است که خود را هدایت شده و یا این که خود را گمراه و فاسق می‌کنند و سبب اصلی نیک بختی یا بدبختی هر انسانی از خودش خواهد بود. و خدا هیچ بنده‌ای را گمراه نمی‌فرماید.
سعدی/ می‌گوید:

راهی به سوی عاقبت خیر می‌رود
راهی به سوی هاویه اکنون مخیری

و خدا می‌فرماید:
﴿هُدٗى لِّلۡمُتَّقِينَ ٢ ٱلَّذِينَ يُؤۡمِنُونَ بِٱلۡغَيۡبِ وَيُقِيمُونَ ٱلصَّلَوٰةَ وَمِمَّا رَزَقۡنَٰهُمۡ يُنفِقُونَ ٣﴾ [البقرة: 2-3].
«پرهیزگاران واقعی کسانی که به غیب ایمان می‌آورند و نماز می‌خوانند و زکات و صدقه می‌دهند».
﴿إِلَّا ٱلۡفَٰسِقِينَ ٢٦ ٱلَّذِينَ يَنقُضُونَ عَهۡدَ ٱللَّهِ مِنۢ بَعۡدِ مِيثَٰقِهِۦ وَيَقۡطَعُونَ مَآ أَمَرَ ٱللَّهُ بِهِۦٓ أَن يُوصَلَ وَيُفۡسِدُونَ فِي ٱلۡأَرۡضِۚ﴾ [البقرة: 26-27].

«مگر فاسقان کسانی که پیمان خدا را، پس از محکم ساختن آن می شکنند، و آنچه را که خدا دستور داده بر قرار سازند، قطع نموده، و در روی زمین فساد می کنند، اینها زیانکارانند».

پس از اینجا معلوم شد که هر شخص سرنوشت‌ساز خود است و هرکس در این دنیا می‌تواند که خود را نیکبخت یا این که بدبخت سازد و هرکس قادر است که به خدا ایمان آورد و نماز را برپا بدارد و زکات بدهد و بازهم قادر است که عهد خدا را بشکند و قطع صله نماید و در زمین فساد کند، پس اختیار به دست خودش می‌باشد.

بحث بیجا:

بعضی‌ها می‌پرسند که آیا خدا خواسته من کار بدی کنم یا نه؟ و آیا من می‌توانستم که خود را از گناه بازدارم؟ و آیا من عمل خود را آفریده‌ام؟ و مانند این سؤالات بیجا که در اسلام نهی شده و اینگونه پرسش‌ها را بی‌مورد می‌داند، چون شکی نیست که خدا کاملاً عادل بوده و ظلم به هیچ بنده‌ای روا نمی‌دارد، پس از اینگونه سؤالات بی‌مورد باید احتیاط نمود. چه خالق را تا مخلوقی قیاس نتوان کرد و عقل محدود بشری بر خدا و صفات خدا نمی‌تواند حکم کند و از خداوند کسی سؤالی نخواهد کرد، بلکه خدا از ما به خاطر انجام‌دادن اعمال‌مان سؤال می‌فرماید. و شکی نیست که خداوند عادل است و مجال ما بهتر است که متوجه اعمال خود باشیم و عقل خود را از انحراف نگه داریم. و از مسائلی که فوق طاقت ما است صرف نظر کنیم که سلف صالح ما چنین کرده‌اند.

اعتراض‌نمودن به قدر:
برخی از مخالفان و گنهکاران راه اعتراض به قدر را پیش گرفته‌اند و چون به گناهی دست بزنند مانند: زناکردن می‌گویند: قدر بوده که ما را به انجام زنا واداشته و چون خمر بنوشند می‌گویند: قدر بوده که سبب این عمل ما گشته است. و همة این اعتراض و حجت‌ها بیهوده و بی‌اساس می‌باشد، زیرا که همان زناکار و همان شارب الخمر لوح محفوظ را ندیده که یقین داشته باشد که زناکاری و شرب الخمر بر آن‌ها نوشته شده است. بلکه آن‌ها تابع شهوت شده‌اند و از دلخواه خود پیروی نموده‌اند که مرتکب زنا شر بو خمر شده‌اند، سپس گناه خود را به گردن قدر و ارادة خدا می‌اندازند. و بدین جهت است که کفار قریش می‌گفته‌اند:

﴿لَوۡ شَآءَ ٱللَّهُ مَآ أَشۡرَكۡنَا﴾ [الأنعام: 148].
«اگر خدا می‌خواست ما مشرک نمی‌بودیم».
یعنی سبب اصلی شرک ما خدا بوده است.

و خدا در جواب ایشان می‌فرماید:
﴿قُلۡ هَلۡ عِندَكُم مِّنۡ عِلۡمٖ فَتُخۡرِجُوهُ لَنَآۖ﴾ [الأنعام: 148].
«بگو: آیا دلیل واضحی دارید، پس برای ما اظهار کنید».

بنابراین، خیر و شر به دست خود انسان است و هرکسی در پذیرفتن خیر یا شر مختار می‌باشد.

ما و گذشتگان در باره عقیده‌ داشتن به قدر:

مخالفان و دشمنان اسلام چون مسلمانان به قدر ایمان دارند ایشان را به سستی و تواکل متهم می‌سازند و سبب اصلی ارتکاب به گناهان همان قدر می‌دانند و هر کسی به گناهی یا خلافی دست بزند به گردن قدر می‌اندازند و چنین عقیده دارند که خدا خواسته و قدر اراده کرده که فلان کس به آن گناه آلوده شود. در صورتی که اینگونه عقیده باطل و بی‌اساس می‌باشد. چون خداوند متعال از سستی و تواکل و تکاسل نهی فرموده و مسلمانان را به امر به معروف و نهی از منکر و به عمل و جهاد امر نموده است.

ما مسلمانان عقیده داریم که روزی به دست خدا است و آنچه خدا آن را برای تو نوشته بی‌درنگ به تو خواهد رسید و آنچه خدا آن را از تو منع نموده خواه نخواه به آن نایل نخواهی شد. و عقیده داریم که اجل و پایان عمر به دست خدا است و هر بنده‌ای بعد از پایان عمر خود خواهد مرد و یک لحظه در عمر وی کم و زیاد نمی‌شود.

بنابراین، بعضی از مردم در این دنیا برای تحصیل روزی از هیچ عمل مشروعی دریغ ندارند و برای امرار معاش خود به کسبی مشغول می‌گردند. و در زندگی همیشه از عمر خود استفاده نموده و لحظه‌ای از عمر گرانبهای خود را بیهوده تلف نمی‌کنند، تا این که عمر خود را به جهد و سعی و کوشش جهت دنیا و آخرت به پایان می‌رسانند و در واقع ایشان مردانی خیراندیش و صاحب عقل و هوش‌اند و چه خوشبخت‌اند اگر که آن‌ها از اهل ایمان و بندگانی مخلص باشند.

و بعضی دیگر پا روی پا می‌اندازند و چشم به آسمان نگه می‌دارند به امید این که خدا سفرة آماده برای ایشان نازل نماید، و از هرگونه کسب و کاری امتناع می‌ورزند و همة عمر خود را بیهوده و تلف می‌کنند و در واقع این افراد ساده‌لوح و کم‌عقل‌اند.

سبب تعظیم و بزرگداشت مردگان:

عده‌ای از مردم به حدی ساده‌لوح و کم ‌عقل‌اند که در اوقات سختی و ناراحتی به قبور و مردگان متوسل می‌شوند و برای شفاء بیمار و دفع ضرر و یافتن گم‌شده و توفیق در کار دنیا به قبور و مردگان متوسل شده و از آن‌ها خواهش و التماس می‌کنند، در واقع این یکی از مراسم گذشتگان و نادان بوده که تا امروز در بعضی از دهات و قریه‌ها و پیش بعضی از قدما باقی مانده است.

اشتباهات بعضی از بندگان:

شکی نیست که انسان در زندگی صاحب فراموشی و نسیان و خطاء است و هیچ بنده‌ای نیست که در مدت عمر خود به گناهی آلوده نشود و مرتکب خطایی نگردد و به همین جهت است که خداوند متعال بندگان خود را به سبب فراموشی و خطاء ناگهانی مؤاخذه نمی‌فرماید و فقط خدا بر اموری که در استطاعت بندگان است مؤاخذه می‌نماید و بر انجام کارهای عمله که بکنند محاسبه می‌کند. بنابراین، آنچه در قدرت بنده نباشد مانند خیال‌های بی‌مورد و فکرهای بیجا و آنچه در دل بشر خطور می‌کند قابل عفو و گذشت می‌باشد، زیرا که انسان آزاد خلقت شده و خدا او را بر غیر مستطاع مؤاخذه و محاسبه نخواهد فرمود.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

از کتاب: تعالیم اسلام (با اقتباس از کتاب تعریف عام بدین الإسلام)
تألیف: علامه بزرگ علی طنطاوی
ترجمه از:فاروق رحمه الله جاوید

د نصاب کتابونه

Editorial Team

د واسع ویب د لیکوالۍ او خپرونکي ټیم لخوا. که مطالب مو خوښ شوي وي، له نورو سره یې هم شریکه کړئ. تاسو هم کولی شئ خپلې لیکنې د خپرولو لپاره موږ ته راولېږئ. #مننه_چې_یاستئ

خپل نظر مو دلته ولیکئ

د ښوونکي لارښود کتابونه
Back to top button
واسع ویب