امام شافعي در حلقه درس امام مالك
در حلقه درس امام مالك:
امام شافعی رحمة الله علیه در سن ده سالگی از ترس این که امام مالک رحمه الله او را به خاطر خورد سنی اش از حقله ی درس اخراج نکند و به شاگردی قبول فرماید، كتاب موطأ را حفظ می کند!! اصل ماجرا این است که مادر امام از والی مکه می خواهد نامه ای به والی مدینه بنویسد تا به امام مالک توصیه کند که فرزندش را به عنوان شاگرد قبول فرماید، والی مکه نامهای را با امام شافعی رحمه الله که نوجوانی کم سن و سال است نزد والی مدینه می فرستد؛ چون نامه به دست والی مدینه می-رسد رو به امام شافعی می کند و می گوید: «همانا برای من پیاده و با پای برهنه از مدینه الی مکه رفتن آسان تر از ایستاده شدن به پیشگاه امام مالک رحمة الله علیه است این سخن بدین معنا نیست که رفتن به دروازهی امام مالک رحمة الله علیه برای من کسر شأن باشد اما اصل قضیه این است که برای امام مالک رحمة الله علیه مقام والی مدینه اهمیتی ندارد و از عزت نفس و جدیت والای بر خوردار است».
امام شافعی رحمة الله علیه که هنوز کودک است و از هیبت علمای ربانی نا آگاه از والی می خواهد که امام مالک رحمة الله علیه را به دربار خود فراخواند والی به جواب امام شافعی می گوید این محال است، اگر من با همه ی همراهان خود سوار شوم و غبار آلود به دروازه ی امام مالک رحمة الله علیه ایستاده و او بیرون شود و بعضی از نیازهای ما را برآورده گرداند کار بزرگی اتفاق افتاده است. یا به تعبیر دیگر بسیار بزرگواری کرده است!
در نهایت والی مدینه وعده میسپارد که هنگام عصر با امام شافعی رحمة الله علیه نزد امام مالک: برود.
امام شافعی روایت می کند: همه ی ما سوار شدیم و به خدا قسم همان اتفاقی افتاد که والی از آن خوف داشت، غبار آلود رفتیم و به دروازهی امام مالک رحمة الله علیه رسیدیم و یکی از همراهان دروازه ی خانه ی امام را زد. کنیزک سیاه چهره ای آمد. امیر مدینه برایش گفت: برای مولای خود بگو امیر به دروازه اش منتظراست. کنیز رفت و بازگشت و برای امیر گفت که امام بعد از سلام می گوید اگر سوالی داری بنویس تا پاسخ دهم در غیر آن موعد درس را می دانی. امیر برای کنیزک گفت: برای امام بگو که نامهای والی مکه را با خود دارد که در آن نیازی نگاشته شده است. کنیزک داخل رفت و امام مالک رحمة الله علیه با قد بلند و رسا و با هیبت و وقار خاص از منزل بیرون شد و نامه را از دست امیر مدینه گرفت و چون به جای از نامه رسید که به قبول من در حلقه ی تدریس توصیه شده بود، نامه را دور افگند و گفت: «سبحان الله! کار به جای رسیده که علم رسول الله صلی الله عليه وسلم به وسیلهی نامه اخذ می شود!« امام شافعی می گوید دیدم که امیر از هیبت امام سخن گفته نتوانست، پیش رفتم و گفتم: من از بنی مطلب هستم و… داستان زندگی ام را برایش بازگو نمودم. به من نظر انداخت و پرسید نامت چیست؟ گفتم: محمد گفت: «ای محمد! ترا شأن بزرگی است، همانا الله متعال در قلب تو نوری در افکنده و هشدار که معصیت خاموشش نکند فردا با همان کتابی که می خواهی بیاموزی، نزدم بیا».
فردای آن روز امام شافعی با آنکه کم سن و سال است نزد امام مالک: شرف حضور می یابد و از ایشان می خواهد که درس را از کتاب موطأ آغاز کند، درس شروع می شود و سرانجام، امام شافعی روز بعد هنگامی که به حلقهی درس حاضر میشود شروع می کند و آنچه از کتاب موطاء را درس گرفته از حفظ تقدیم استادش می کند و اندکی که پیش می رود هیبت امام مالک: سبب می شود که امام شافعی تصمیم بگیرد تا قرائت را متوقف کند اما اتقان در قرائت و ادای درست این جوان ذکی امام مالک: را به تعجب وا می دارد و می گوید: ادامه بده ای جوان!« بدین گونه طی مدت کوتاه کتاب موطأ را به طور کامل نزد امام مالک حفظ می کند.
امام مالک رحمة الله علیه در بارهی این شاگرد برومند خود می گوید: «هیچ قریشی آگاه تر از این پسر بچه نزدم نیامده است. اگر قرار باشد کسی رستگار و کامیاب شود، همین نوجوان است».
آری این فراست مالک ابن انس است؛ امام بزرگی که به نور الله جل جلاله نظر می کند و آینده ای درخشان امام شافعی رحمة الله علیه را از برق چشمانش می خواند.
امام شافعی نه سال در خدمت امام مالک قرار دارد و خوشا به حال محمد فرزند ادریس شافعی که خدا مجلس بهترین بنده گانش را نصیبش می فرماید. از سرچشمه های اصیل معارف قرآن و رهنمودهای نبوی او را بهره مند می گرداند.
شافعی رحمة الله علیه به آن سفر نه ساله و شاگردی امام دار الهجره اکتفا نمی کند بلکه بعد از وفات این امام بزرگوار، به مکه باز میگردد تا از مجالس درس علامهی زمان سفيان بن عيينه کسب فیض نموده و بر دانش و معرفت خویش بیفزاید!
در زمانی که امام شافعی با عطش و شوق فروان به سوی کسب علم قدم بر میدارد، کاغذ بسیار قیمت است و ایشان در اوج فقر به سر میبرند و همان گونه که روایت می کنند این دانش آموز سختکوش سنگ ها و استخوان های پهن را از گوشه و کنار جمع آوری میکند و بر آنها مینویسد و یا کاغذهای بی کاره را پیدا کرده در پشت و یا حاشیهی آن ها مشقهای خویش را یاد داشت مینماید. این است تصویر گویای از جدیت، همت عالی و طلب عزت!
امام شافعی رحمة الله علیه و آموزش ادبیات:
امام شافعى درک می کند که زبان عربی اساس فهم قرآن کریم است و زبان اصیل و درست را هم از اهل بادیه باید آموخت بنابر این خود را ملزم براین این می کند که در میان قبایل رفته و زبان قرآن را از ایشان فراگیرد.
زندهگی در بادیه صبر می خواهد، امام شافعی نیز سلاح صبر در کف دارد و ده سال در میان اهل بادیه ساکن میشود تا نطق ایشان را به زبان عربی یاد بگیرد، فصاحت و بلاغت شان را بیاموزد، نه به خاطر کسب منصب و نه هم به انتظار وظیفهی پر درآمد بلکه برای آموزش بهترین وسیله برای فهم کتاب خدا و احکام شریعت!
همان گونه که اشاره شد امام شافعى ده سال در میان قبیله ی هذیل ساکن می شود و ادبیات و زبان عرب را فرا می گیرد و بیش از ده هزار بیت عربی را به حافظه می سپارد و در سوار کاری و تیر اندازی نیز مهارت حاصل می کند همان گونه که خود ایشان می گویند: «علاقه ام دو چیز بود علم و تیر اندازی در تیر اندازی به جایی رسیدم که با ده تیر ده هدف را پشت سر هم نشانه می رفتم» اما امام وقتی می خواهد از علم خود بگوید، از سر تواضع سکوت می کند ولی همه عالم میدانند که امام شافعی رحمة الله علیه همان مشکی است که خود بوید!