عبدالرحمن بن ابي بكر رضي الله عنهما العاشق المحب
نام او و کنیه اش
نام وي عبدالرحمن پسرابوبكرصديق رضي الله عنهما،مادرش ام رومان مادرعائشه ام المؤمنين رضي الله عنها بوده و لذا برادرتني حضرت عائشه همسررسول خدا(صلی الله علیه و سلم) می باشد.
كنيه حضرت عبدالرحمن (رضی الله عنه) ابوعبدالله وبعضي گفته اند ابومحمد بوده است.
جايگاه و مقام او
حضرت عبدالرحمن بن ابي بكر(رضی الله عنه) ازبزرگان مسلمين بود، اين افتخار وي كافي است كه او پسرحضرت ابوبكرصديق(رضی الله عنه) يار رسول خدا، رفيقش در غار ثور و برادرديني اش بود. عبدالرحمن آن كسي است كه روزدرگذشت پيامبرگرامي(صلی الله علیه و سلم) واردخانه ايشان گرديد در حالي كه پيغمبر(صلی الله علیه و سلم) به سينه عائشه (رضی الله عنها) تكيه داده بوده و در دست عبدالرحمن مسواك تازه بود وحضرت عائشه آن مسواك را گرفته و مهذب ساخت و به پيامبرگرامي داد وايشان به مسواك زدن آغاز کرده و سپس دعا نموده وگفتند:{اللهم في الرفيق الاعلي}پروردگارا درپيشگاه رفيق اعلي! گويا پيامبربراي عبدالرحمن دعامي نمود وميگفت الها! او را در جنت نزد رفيق اعلي همراهم بگردان.
مسلمان شدن او
حضرت عبدالرحمن بن ابي بكر(رضی الله عنه) درآتش بس روزصلح حديبيه به دين اسلام مشرف گرديد وقبل ازفتح مكه هجرت نمود، وقبل ازمسلمان شدن؛ به اسلام خيلي دشمني داشته وبه قتل پدرش حريص بود اين مسئله درجنگ احد معلوم شد.
آن روزيكه قريش به آن همه وسايل جنگي خود بخاطربازداشتن از راه خدا و پيكار با پيامبر بيرون شده بودند ، عبدالرحمن ازجمله آنان بود،آنگاه كه هردولشكربا هم درگيرشدند عبدالرحمن بخاطر نبرد آشكارگرديد وحضرت ابوبكرنيزدرمقابلش نمايان شد وهمينكه باهم نزديك شدند و روبروي هم قرارگرفتند رسول الله (صلی الله علیه و سلم) حضرت ابوبكر(رضی الله عنه) را صدا زده وگفت: اي ابابكر! شمشيرت را به غلاف نما و به جاي خود برگرد وازكشتن عبدالرحمن دست بردار. گويا كه خداوند رسولش را اطلاع داده بودكه بزودي عبدالرحمن مسلمان ميشود وازجمله بهترين مردان وسواركاران است، به اين خاطربوده كه رسول خدا به ابوبكرچنين گفت . غزوه احد به پايان رسيد وعبدالرحمن ازقتل واسارت نجات يافت وبه مكه برگشت واين ماجراي كه بين او و پدرش رخ داده بود هرگز از ديدش پنهان نگرديد حتي كه اين برخورد را در شب و روز، خواب و بيداري ،درحالت رفتار و نشسته و در اجتماع وخلوت نظاره ميكرد و از نظرش گم نميشد.
ازخود سؤال ميكرد كه من چه اقدامي نمودم ؟ و اين چگونه عقيده ايست كه پدرم را وادار كرد تا با من بجنگد؟ او پدرخود را خوب مي شناخت و از علم و حلم و عقل والاي پدرش آگهي كامل داشت . لذا درين شكي وجود ندارد كه پدرش برحقست وآن دينی كه به آن گرويده وايمان آورده حقست لذا عقيده و باور او حق است.
اين افكار و انديشه ها درذهن او رد و بدل ميشد و لحظه بدون اين افكارنمي گذرانيد تا اين كه صلح حديبيه به وقوع پیوست وعبدالرحمن به رضايت وعلاقه وافری اسلام خود را اعلان نمود و جايگاه رفيع خود را در بين مسلمانان كمائي كرد و ازجمله بهترين مردان و سوار كاران گرديد.
جهاد ومبارزه او
حضرت عبدالرحمن بن ابي (رضی الله عنه) درفتح مكه وشام وجنگ يمامه حضوريافت ودرجنگ يمامه به آزمون خوبي سروكارپيدانمود كه هفت نفرازلشكريان مسيلمه كذاب را به شمول محكم پسرطفيل همكار نزديك مسيلمه دركذب وبطلانش، بقتل رسانيد.
موقف اوپيرامون جنگ با مرتدين
بعد از وفات رسول خدا(صلی الله علیه و سلم) وانتخاب حضرت ابوبكر(رضی الله عنه) بحيث خليفه رسول خدا (صلی الله علیه و سلم)، بعضي ازقبائل عرب ازدين اسلام برگشتند واحكام شريعت را منكرشده و نماز و زكوة را ترك نموده و واپس به جاهليت سابق خود برگشت نمودند.
حضرت ابوبكرصديق(رضی الله عنه) درسپيده دم خلافت خود به اين حالت ناراحت كننده وحوادث دردآورد روبروگرديد. چه فكرميكني؟ حضرت ابوبكردرمقابل اين گرفتاري سخت وحادثه رنجش آور چه خواهد كرد؟ درحاليكه اوخليفه رسول گرامي (صلی الله علیه و سلم) ومسؤل حفظ دين وعقيده درپيشگاه خدا وتاريخ وانسانيت است.
حضرت ابوبكربدون درنگ، لشكربزرگي را تجهيزنمود وخالدبن وليد را اميرآن مقرركرد آن
كسيكه شتابان مرتدين را در هر جاي كه بودند دنبال نمود وبعضي آنها را به آتش سوختاند وبعضي رابه سنگ زد و بعضي را از قله هاي كوها به تيرزد تاكه ازوي وحشت زده شده و از نبرد و انتقام او ترسيدند و بالآخره در شهرها پراگنده شدند كه هيچ چيز را انكار نميكردند.
درين معركه هاي شرافتمندانه حضرت عبدالرحمن بن ابي بكرنيز شرف مشراكت را كمائي نمود و دليرانه جنگيد و به آزمون خوبي دچارشد كه هفت نفرازلشكريان مسيلمه كذاب راكشت. و دريكي از ميدان ها عبدالرحمن متوجه باغي شد كه محكم پسرطفيل همكار نزديك مسيلمه ازآن جا به طرف مسلمانان تيراندازي ميكرد ، عبدالرحمن بطرف او تيراندازي نمود تا وي را كشت. درین فرصت مسلمانان آن باغ رافتح نمودند و وارد باغ گرديدند تا كه به مسيلمه كذاب رسيدند و وي را همراه بيست هزارنفربقتل رسانيدند.
توام به كشته شدن مسيلمه، آشوب مرتدين فرو نشست كه بعضي ازآنان درشهرها پراگنده شده و عده هم به اسلام برگشته واز ارتداد خويش توبه نموده وپيشيمان شدند ، گروه هاي مرتدين شكست خورد واكثرآنان هلاك گرديدند و در مدت كمتر از يك سال وضع جامعه اسلامي نورمال شد ومسلمين به اساسات اسلام متمسك گرديدند وفرزندان دليراسلام به اين دين جاودان طوري چنگ زدند كه امور كفار به طرف پائين تنازل نمايد وامرخداوند(جل جلاله) بلند شود حقاكه خداوند چيره و با حكمت است.
عشق ومحبت او به ليلي بنت جوري
روايت شده كه عبدالرحمن روزي بطرف شام به خاطرتجارت سفر نمود(اين ماجرا قبل از مسلمان شدنش بود) وقتي به بصري ازسرزمين شام رسيد چشمش به زني افتاد كه روي قالي اش نشسته وكنيزها به اطراف اونشسته اند، اززيبائي وجمال او خوشش آمد و آرزومند شد كه با وي ازدواج نمايد. درباره آن زن پرسان نمود، برايش گفتند كه او ليلي دخترجودي است وپدرش پادشاه مردم عرب سرزمين شام ميباشد؛ عبدالرحمن ابياتي رادر مورد ليلي سرود.
خبرعاشق شدن عبدالرحمن بين مردم مشهورشد حتي كه به اوعاشق محب ميگفتند. خلاصه اينكه روزهاي متعددي گذشت وخلافت حضرت عمررسيد ،آنگاه كه لشكررا بطرف شام گسيل نمود براي سرلشكرگفت: اگربه ليلي بنت جودي پيروزشدي و او را گرفتاركردي به نكاح عبدالرحمن بن ابي بكردرآور. درآن جنگ بعد ازين كه پيروزي نصيب مسلمانان گرديد ، سرلشكر مسلمانان ليلي راتسليم عبدالرحمن نمود وحضرت عبدالرحمن زياد خرسند شد وخيلي وي رادوست ميداشت واكرام زيادي ميكرد حتي كه برسايرزنان خود او را ترجيح داد.
لذا زنان ديگر او نزد خواهرش حضرت عائشه (رضی الله عنها) شكايت نمودند حضرت عائشه عبدالرحمن را سرزنش كرد، او براي خواهرش گفت:اين محبت از اختيارمن بيرون است. وبعدازمدتي ليلي مريض شد وعبدالرحمن ازوي دوري جست و با وي جفا نمود، ليلي هم نزد حضرت عائشه شكايت كرد. حضرت عائشه براي برادرش گفت:اي عبدالرحمن ! ليلي را دوست ميداشتي و در دوستي او زياده روي ميكردي وحالا ازوي بد ميبري بازهم افراط ميكني! همراي او انصاف وعدالت نما يااينكه بطرف فاميلش بفرست. سپس عبدالرحمن بطرف ليلي برگشت و با وي اكرام وعزت نموده رابطه اش را نيك ساخت.
راستي وپاكدامني او
يكي ازراويان می گوید: عبدالرحمن بن ابي بكر(رضی الله عنه) برايم زياد حديث گفت اما من هرگز از وي دروغ نشنيدم. چگونه دروغ بگويد؟ درحاليكه او پسر ابوبكرصديق و برادر عائشه صديقه طاهره مادرمؤمنان ميباشد. او(رضی الله عنه) موقف صريح وروشني همراه بني مروان داشت اين موقف وقتي آشكارگرديد كه بيعت يزيد پسرمعاويه درميان آمد ومروان بخاطرتشويق مردم به بيعت ، وارد مدينه شد. عبدالرحمن به اين بيعت مخالفت نمود زيرا به آن قناعت نداشت به دليل اينكه يزيد را خوب مي شناخت و ازاخلاق، سلوك و سهل انگاری او نسبت به اموردين، آگهي كاملي داشت لذا در مقابل اين بيعت ايستاده گي نموده ومردم را به عدم پذيرش آن ترغيب ميكرد.
ومروان بن حكم به تشويق كردن مردم به بيعت يزيد ادامه داده و درمسجد براي مسلمانان سخنراني ايراد نمود وگفت: خداوند اميرالمؤمنين (حضرت معاويه رضی الله عنه) را درمورد يزيد يه رأي خوبي توفيق داده است و اگر يزيد را به حيث خليفه خود مقررميكند بدليل اينست كه حضرت ابوبكر(رضی الله ) حضرت عمر(رضی الله عنه) رابه حيث خليفه خود تعيين نموده بود.
حضرت عبدالرحمن درحاليكه اين استدلال مروان راردميكرد گفت: آيامانند هرقل؟ يعني آيا شماخلافت را بعد ازمعاويه ملك پسرش ميدانيد بخداسوگند حضرت ابوبكر(رضی الله عنه) هيچ يك ازفرزندان و اهل بيت خود را به حيث جانشين مقررننمود؛ امامعاويه اين كار را فقط بخاطرمهرباني وگراميداشت پسرش ميكند نه بخاطر چيزديگري. مروان گفت: آيا تو همان كسي نيستي كه اين آيه قرآن درباره ات نازل شده است؟ {والذي قال لوالديه افٍ لكما} سوره احقاف(17) آن كسيكه براي والدين خوداف گفت. عبدالرحمن گفت:آيا تو پسرآن لعيني نيستي كه رسول خداپدرت را لعنت گفت؟ حضرت عائشه (رضی الله عنها) اين گفت وشنود بين عبدالرحمن ومروان راشنيد براي مروان گفت: توبراي عبدالرحمن چنين وچنان گفتي درين سخنان خود دروغ گفته اي چراكه آن آيه هرگزدرباره اونازل نشده است. درروايت ديگرآمده كه حضرت عائشه گفت: خداوند هيچ آيه را در مورد ما نازل نكرد مگراينكه خداوند براءت مرا نازل نموده است.
اين دليل صريحي است به براءت عبدالرحمن(رضی الله عنه) واينكه مقصود درآيه كريمه او نيست چون اونافرمان والدين خود نبوده و بركفرخويش باقي نماند بلكه مسلمان شد و از بزرگان صحابه گرديد وآيه هم عامست شامل هركافر نافرمان والدينش ميشود.
چنانچه خداوند ميفرمايد:{اولئك الذين حق عليهم القول في امم قدخلت من قبلهم من الجن والانس إنهم كانواخاسرين} احقاف(18) آنانيكه قول خداوند درباره پيشنيان ازجن وانس ثابت شده كه اززيانكاران اند.
واسلام گناهان گذشته رامحوميسازد خداوند ميفرمايد:{قل للذين كفرواإن ينتهوا يغفرلهم ماقد سلف}انفال\ براي كفاربگو! اگربه اسلام بگروند گذشته هاي شان بخشيده ميشود.
خلاصه اينكه: اين خبربه حضرت معاويه رسيد ومخالفت عبدالرحمن را به بيعت يزيد دانست لذا صد درهم براي عبدالرحمن فرستاد. عبدالرحمن آن مبلغ را رد نموده و ازگرفتن يك درهم نيز ابا ورزيد وگفت: آيا دين خود را به دنيا بفروشم ؟ وسپس به طرف مكه رفت تا ازميدان بيعت اجباري دورشود.
درگذشت او
حضرت عبدالرحمن بن ابي بكر(رضی الله عنهما) بعد از اينكه درمكه سكونت گزيد دريكي ازشب ها درحالي كه خواب بود روحش قبض گرديد و در وقت وفاتش مقيم جاي بود كه به آن جا حبشي ميگفتند ودرشش ميلي مكه قراردارد،سپس ازآنجا وي رادرمكه انتقال دادند وبه سمت بلند مكه دفن نمودند. آنگاه كه خبردرگذشت اوبه خواهرش عائشه (رضی الله عنها) رسيد درحال بطرف مكه بخاطرزيارت برادرش حركت نمود و در پيش قبراو ايستاد و در حاليكه ازفراقش محزون ودردمند بود گفت: بخداسوگند اگردر وقت وفات تو حضور ميداشتم هرگزگريه نميكردم واگرميبودم تو را از جاي كه مرده بودي انتقال نميدادم .
سپس برقبرش خيمه را نصب نمود تابالاي قبراو سايه باشد و با او وداع نموده وبرگشت. روزي عبدالله بن عمر(رضی الله عنهما) ازآنجا ميگذشت آن خيمه راديد گفت آن را برداريد چراكه اعمال نيك عبدالرحمن سايبان او مي باشند، اين گواهي ديگري است كه فضيلت وپاكي وتبرئه او را بيان ميدارد.
خداوند ازوي راضي وخوشنود باد ومحبت ومتابعت وي را نصيب ما كند
نوشته: عبدالقادر ابراهیم
ترجمه: عبدالخالق احسان