الگوهاي قرآني براي دختر و پسر جوان ما
ارزش و جايگاه عفت و پاكي براي جوان مسلمان ما از ديد اسلام براي هيچ صاحب بصيرتي پوشيده نيست.
يك جوان مسلمان به هيچ چيز به اندازهي عفت و پاكي بها نميدهد و حياء و اخلاقش را به هيچ بهاي سودا نمي كند.
در شرايط حاضر كه دشمنان امت ما سخت در تلاشند تا با ارائهي الگوهاي فاسد و مستهجن در غالب نمايش فيلم ها، سريال ها و برنامه هاي گوناگون براي جوانان ما، ايشان را از لباس تقوا عاري و گوهر عفت و پاكدامني را از آنان بربايند، چه نيكواست تا جوانان ما به منظور حراست و پاسداري هرچه بهتر از ارزش هاي سعادتآفرين شان، بيشتر از گذشته به الگوهاي كه پروردگار منان در كتاب هدايتش آن ها را بسان ستارگانِ درخشان در مسير راه جوانان ما به درخشيدن وا داشته، اقتداء نمايند و از رنگ خداپسندانهي ايشان رنگ پذيرند.
يك نمونه از اين الگوهاي قرآني چيزي است كه در سورهي «قصص» در ضمن يك داستان، يادشده است، قهرمانان اين داستان عبارت اند از: پارسا
جواني به نام موسي و دختران عفيفهي پيامبر خدا حضرت شعيب.
اين داستان براي پسر و دختر جوان ما ميآموزد كه هرگاه ايشان در عرصهي اجتماع به سببي با هم مواجه ميشوند چگونه در برابر يكديگر رفتار انساني از خود نشان داده و با چه نيكويي موازين اخلاق و عفت را -هم در سخن و هم در نگاه و هم در فاصله گرفتن شان از يكديگر- به خوبي رعايت كنند. اين جوان پارسا از يك سو، و آن دختران عفيفه و با ديانت از جانب ديگر در مراعات معيارهاي اخلاق و عفت در برابر مردان نامحرم هنگام فعاليت در بيرون منزل، چه زيبا ميدرخشند و براستي داستان شان چه دلانگيز و شنيدني است.
بيشتر از اين شما را در انتظار نگذاشته و جنبه هاي آموزندهي اين داستان كه متن چند آيه را به خود اختصاص داده است، را به صورت نكاتي مشخص بعد از ترجمهي آيات نگاشته و شما را به تماشاي صحنههاي اسرار آميزش به قرار زير دعوت ميكنم:
آري، الله جل جلاله در سورهي قصص، بعد از آن که از فرار موسي(ع) از چنگال فرعون و رسيدنش در سرزمين مدين آن هم قبل از آن كه به پيامبري برگزيده شود- خبر ميدهد، از مواجه شدن حضرت موسي با اين دختران با حياء حکايت ميکند که چگونه با مواشي شان دور از مردم ايستاده بودند، تا مردم صحنه را ترک گفته آنگاه ايشان مواشي شان را نزديک آب آورده و آنها را آب بنوشانند، چنانچه ميفرمايد:
وَلَمَّا وَرَدَ مَاءَ مَدْيَنَ وَجَدَ عَلَيْهِ أُمَّةً مِنْ النَّاسِ يَسْقُونَ وَوَجَدَ مِنْ دُونِهِمْ امْرَأتَيْنِ تَذُودَانِ قَالَ مَا خَطْبُكُمَا قَالَتَا لَا نَسْقِي حَتَّى يُصْدِرَ الرِّعَاءُ وَأَبُونَا شَيْخٌ كَبِير فسقي لهما ثُمَّ تَوَلَّى إِلَى الظِّلِّ فَقَالَ رَبِّ إِنِّي لِمَا أَنزَلْتَ إِلَيَّ مِنْ خَيْرٍ فَقِيرٌ (قصص/24)
.«و چون]موسي[ به[چاه] آب مدين رسيد گروهى از مردم را بر سر آن يافت كه [مواشي خود را ] آب مىدهند و در عقب شان دو زن را يافت كه گوسفندان خود را دور مىكنند [و نميگذارند به چاه نزديك شوند و با ديگر گوسفندان بياميزند]. گفت: شما دو نفر چه كار ميكنيد ؟ [ چرا گوسفندان خود را دور نگاه داشته و آبشان نميدهيد ؟ ] گفتند [ما به گوسفندان خود] آب نمىدهيم تا آنگاه كه چوپانها [همگى گوسفندانشان را] برگردانند،]و سر چاه خلوت شود، و اين که چرا ما دختران گوسپند ميچرانيم، زيرا[ پدر ما پيرمرد سالخورده ايست[و توان چراندن گوسپندان را ندارد]. پس]موسي دلش به حال آن ها سوخت و مواشي آنها را براي شان آب نوشاند سپس به زير سايه رفت و عرض داشت : پروردگارا ! من نيازمند هر آن خيري هستم كه برايم حواله و روانه فرمائي».
دختران، هنگاميكه خود را در برابر سوال اين جوان غريبه -كه عفت و پاكي از جبين او پيداست- مواجه ميبينند، پاسخ ميدهنند كه: «[ما به گوسفندان خود] آب نمىدهيم تا آنگاه كه چوپانها [گوسفندانشان را] برگردانند]و سر چاه خلوت شود (لَا نَسْقِي حَتَّى يُصْدِرَ الرِّعَاءُ )». آنان با پاسخي به اين كوتاهي و آميخته با وقار، ميخواهند نشان دهند كه ايشان به عنوان دختراني باحياء اصلاً هيچ-علاقهي در سخن گفتن با يك مرد نامحرم ندارند و اگر هم ضرورت به سخنگفتن با وي باشد فقط در حد ضرورت سخن مي-گويند و به هيچ وجه حاضر نيستند سخن را با يك مردي نامحرم هرچند به پاكي فردي مانند موساي پارسا- بهدرازا كشانند.
آن چه مرا در نوشتن اين مقال انگيزه بخشيد، يك مجموعه نكات ظريف اخلاقي است كه از جانب موساي جوان و آن دو دختر عفيف هنگام مقابله با هم ديگر، مراعات مي شود كه به يقين براي پسر و دختر جوان ما در پاس داشت عفت و اخلاق ارزنده و آموزندهاست.
نكات آموزندهي آيه:
كم از كم نكاتي كه اين قلم لرزان از آيات مربوطه متوجه آن شدهاست، به قرار زيراست:
1) اين دختران با حياء هنگامي که پيري و سالخوردگيِ پدر را ميبينند دل شان بر وي ميسوزد و خود را ملزم ميسازند تا به جاي پدر -كه از ظاهر پيداست وي در آن محيط فرد اميني نمييابد تا كار چرا را به ايشان بسپارد- گوسپندان وي را به چرا آورند.
2) آنان آداب اشتغال دربيرون از منزل را چنانچه از آيه پيداست و ما در زير بيشتر به آن خواهيم پرداخت- به خوبي رعايت ميكنند، زيرا ميدانند كه يك زن مسلمان نبايد در محيط كاري با مردان در آميزد، لذا ميکوشند از مردان فاصله بگيرند و در اجتماع ايشان بر سر چاه آب نزديک نشوند، هر چند اين کار از ايشان ساعت ها انتظار و گل آلود شدن آب چاه را هم بخواهد.
3) از جانب ديگر، موسي اين جوان پارسا، هنگاميكه ميبيند، آن دختران، خود را از جمعيت مردم كنار ميكشند، گويا از يك سو برايش غير مترقبهاست كه چرا بايد در موجوديت مردان، زنان به چنين كاري اشتغال ورزند و از ديگر سو ظاهراً دلش بهحالشان ميسوزد و نيز شايد گمان ميكند كه اين جمعيت از روي ظلم اين اجازه را بر آن دختران نميدهند كه مثل سايرين برسر آب قرار بگيرند، لذا حس ترحم و شفقتاش با وجودي كه او يك فرد غريبه دراين محيطاست و خود نياز به ترحم دارد- وي را نا آرام كرده و با طرح يك سوال حقيقتيابي، در پي نصيحت و يا احقاق حق آنها بر ميآيد، چنانچه ميپرسد كه:«شما دو نفر چه كار ميكنيد ؟ [ چرا گوسفندان خود را دور نگاه داشته و آبشان نميدهيد ؟ ](.. مَا خَطْبُكُمَا)».
اما وقتي از حقيقت موضوع با خبر ميشود، كه از يكسو آن دختركان به خاطر نبود مردي مناسب درخانه، مجبور شده اند به اين كار اقدام ورزند و از جانب ديگر آنچه آنان را به فاصلهگرفتن از مردان واداشته عامل ديگري جز كمال حياء و شرم آنان نيست، لذا قلبش آرام ميگيرد و متعاقباً همت جوانمردانهاش بر وي نهيب ميزند كه در حضور مردي مثل وي كي درست باشد كه دختراني به چنين كاري شاقه تن دهند. لذا با وجود خستگي سفر، گوسپندان شان را بي-هيچگونه چشمداشتي آب داده و واپس بدون هيچ سخني بر ميگردد و به زير درخت مي-نشيند و در بارهي آيندهي نا معلومش كه يارب در اين ديار غربت چه كسي او را پناه خواهد داد و سر نوشتش چه گونه رقم خواهد خورد، دست به تضرع و دعا به حضور پروردگار بلند نموده و از خداوند منان طالب كمك ميشود.
4) دختران، هنگاميكه خود را در برابر سوال اين جوان غريبه -كه عفت و پاكي از جبين او پيداست- مواجه ميبينند، پاسخ ميدهنند كه: «[ما به گوسفندان خود] آب نمىدهيم تا آنگاه كه چوپانها [گوسفندانشان را] برگردانند]و سر چاه خلوت شود (لَا نَسْقِي حَتَّى يُصْدِرَ الرِّعَاءُ )». آنان با پاسخي به اين كوتاهي و آميخته با وقار، ميخواهند نشان دهند كه ايشان به عنوان دختراني باحياء اصلاً هيچ-علاقهي در سخن گفتن با يك مرد نامحرم ندارند و اگر هم ضرورت به سخنگفتن با وي باشد فقط در حد ضرورت سخن مي-گويند و به هيچ وجه حاضر نيستند سخن را با يك مردي نامحرم هرچند به پاكي فردي مانند موساي پارسا- بهدرازا كشانند.
5) تذكر آن دختران كه «پدر ما پير مرد سالخوردهايست(أَبُونَا شَيْخٌ كَبِير)» بيانگر هوشياري و ذكاوت ايشاناست، زيرا با اين گفته خواستند به آن جوان كنجكاو بفهمانند كه فكر نكند ايشان به خاطر دلچسپي به كار در بيرون منزل -با موجوديت مردان كارآ به اين كار مبادرت ورزيدهاند، بلكه خواستند به وي ثابت كنند كه آنها در خانه مردي كه توان كار داشته باشد ندارند، لذا از روي لاعلاجي به اين كار تن دادهاند.
تذكر آن دختران كه «پدر ما پير مرد سالخوردهايست(أَبُونَا شَيْخٌ كَبِير)» بيانگر هوشياري و ذكاوت ايشاناست، زيرا با اين گفته خواستند به آن جوان كنجكاو بفهمانند كه فكر نكند ايشان به خاطر دلچسپي به كار در بيرون منزل -با موجوديت مردان كارآ به اين كار مبادرت ورزيدهاند، بلكه خواستند به وي ثابت كنند كه آنها در خانه مردي كه توان كار داشته باشد ندارند، لذا از روي لاعلاجي به اين كار تن دادهاند.
به همين جهت به محض اين كه مردي امين براي شان پيدا مي-شود، با علاقمندي به پدر پيشنهاد ميكنند تا اين كار را از ايشان گرفته و به وي بسپارد و آن جوان امين كسي جز همين موسايِ پارسا نيست، چنانچه هنگامي كه دختران به خانه برگشته و آنچه از آن جوان پارسا ديده بودند براي پدر بيان ميكنند، پدر شيفتهي ملاقات اين جوان غريبه ميشود، به ويژه وقتي كه ميداند وي يك فرد بيگانه در اين دياراست و ميبايد وي را به خانه دعوت نموده و از وي مهمان نوازي كند، بناءً يكي از آن دخترانش را ميفرستد تا موسي(ع) را به خانه دعوت نمايد، اين دختر بنا به فرمان پدر به سراغ اين جوان پارسا آمده و پيام پدر را به وي مي-رساند، اما نكتهي بسيار جالب ايناست كه اين دختر آزاده و با حياء هرگز تحت تأثير رواني جوّ موجود قرار نگرفته و پارسايي و احسان موساي جوان براي آنان، حياء را از وي نميگيرد تا با ناز و كرشمه قدم بر دارد و با چربزباني و بيباكي پيام پدر را به وي برساند، بلكه آن وصيت را با عباراتي كوتاه در حالي به سمع موسي(ع) ميرساند كه حياء بر تمام وجودش سيطره انداخته و با وقار و سنگينيِ كامل آراستهاست، چنانچه اين بخش آيه، ميزان حياء و وقار آن دختر پاكيزه را چنين به تصوير ميكشد:
فَجَاءتْهُ إِحْدَاهُمَا تَمْشِي عَلَى اسْتِحْيَاء قَالَتْ إِنَّ أَبِي يَدْعُوكَ لِيَجْزِيَكَ أَجْرَ مَا سَقَيْتَ لَنَا فَلَمَّا جَاءهُ وَقَصَّ عَلَيْهِ الْقَصَصَ قَالَ لَا تَخَفْ نَجَوْتَ مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ قَالَتْ إِحْدَاهُمَا يَا أَبَتِ اسْتَأْجِرْهُ إِنَّ خَيْرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ الْقَوِيُّ الْأَمِينُ (سورهي قصص/25و26)
«يكي از آن دو ( دختر ) كه با نهايت حياء گام برميداشت ( و پيدا بود كه از سخن گفتن با يك جوان بيگانه شرم دارد ) به پيش او آمد و گفت : پدرم از تو دعوت ميكند تا پاداش آنچه (گوسفندان) ما را آب دادهاي ، به تو بدهد. هنگامي كه موسي به پيش پدر او آمد و سرگذشت خود را براي وي بيان كرد، [حضرت شعيب به وي]گفت: نترس كه از مردمان ستمگر رهائي يافتهاي. (در اين اثنا) يكي از آن دو ( دختر ) گفت : اي پدرم ! او را [به چوپانيِ گوسپندان] استخدام كن، زيرا بهترين كسي را كه بايد استخدام كني شخصي است كه نيرومند و درستكار باشد [و اين خصوصيات در اين جوان پارسا به خوبي ديده ميشود]».
از ادامهي آيه بر ميآيد كه حضرت شعيب(ع) كه ظاهراً از مدتها قبل به-جستجوي چنين فردي امين و كارداني بود، اين پيشهاد دخترش را قبول كرده و آن جوان پارسا را به حيث كارگر در امر چوپاني گوسپندان بر ميگمارد، ولي هنگامي كه متوجه ميشود حضور يك جوان نامحرم در خانه اي كه در آن چند دختر جوان زندهگي ميكنند، كار مناسبي نيست، به حضرت موسي پيشنهاد ازدواج با يكي از اين دخترانش را مطرح ميكند، همين جاست كه موساي جوان از آنجا كه اين خانوادهي نبوت را از هر جهت براي خود مناسب و بلكه تقدير ويژهي الله در حق خود ميبيند- بلادرنگ آن را اجابت مينمايد.
آنچه درخشش عفت و پاكدامني اين جوان پارسا را بيشتر هويدا ميكند، روايتياست كه در برخي تفاسير آمدهاست: هنگامي كه وي بنا به دعوت حضـرت شعيب كه توسط يكي از دخترانش به وي ابلاغ شد، به طرف خانهاش روان ميگردد، به وي دستور ميدهد تا از عقب وي قدم بردارد و از همان جا وي را به سمت خانه رهنمايي كند تا آن كه در مسير راه، چشمش به قد و قامت آن دختر بيفتد و اين گونه عفيفانهتر و راحتتر قدم بردارد و اين چنين موساي جوان و آن دختران عفيف در آسمان عفت و پاكدامني چون ستارگاني تابان، درخشيدن گرفته و براي جوانان امت ما در مقام در مقام الگو تكيه ميزنند.
(خدايا! به جوانان امت ما چنان عفت و پاكدامني و به دختران و خواهران مسلمان ما چنين حياء، وقار و آزادگي در برابر مردان نامحرم نصیب فرما).
نويسنده: مولوی ضيا احمد فاضلي واعظ مسجد جامع بزرگ و مسؤول مدرسۀ احیاءالعلوم هرات