از مشکلات فرار کن!

به نظر من اگر یک تحلیل و تحقیقی در یک بیمارستان ابتدایی انجام بگیرد هر شخصی در بدنش ده نوع بیماری را کشف خواهد کرد که ساده‌ترین آن‌ها فشار خون و مرض قند خواهد بود!

بیچاره چه‌قدر خودش را مورد شکنجه قرار می‌داد؛ زیرا از مردم نمونه‌ی کامل و ایده آل را می‌خواست. همواره وی را می‌بینی که زنش را در تنگنا قرار می‌دهد: سینی جدید را شکسته‌ای؟ جاروی هال را فراموش کرده‌ای؟ لباس‌های نو را با اتو سوختی؟ و همچنین با فرزندش خالد هنوز جدول ضرب را حفظ نکرده است و «سعد» با امتیاز بالایی قبول نشده است و «ساره»… «هند»… .

این وضعیت وی در خانه‌اش است. اما در میان دوستان به یک وضعیت بحرانی بزرگتری گرفتار است. منظور «ابوعبدالله» از ذکر داستان بخیل من بوده‌ام. و «ابو احمد» وقتی دیروز در مورد ماشین‌های فرسوده و از رده خارج صحبت می‌کرد منظورش من بودم. آری، منظورش ماشین می‌بود. آری، او به من نگاه می‌کرد. الی آخر موضع‌گیریها و افکار این شخص مسکین. در گذشته ضرب المثل مشهوری بوده که گفته‌اند: اگر زمانه با تو نساخت تو با زمانه بساز.

یادم هست که یک صحرانشین – که از دوستانم بود – و چون من با بخشی از معلوماتم در جلویش فلسفه‌بافی می‌کردم، او ضرب المثلی را که از جدش حفظ کرده بود یک آه و غرش درازی از سینه‌اش بیرون کرده و آن را برای من بازگو می‌کرد و می‌گفت: ای شیخ! دستی که نمی‌توانی آن را بپیچانی با آن مصافحه کن!
وقتی من در این مثالش اندیشیدم معنایش را صحیح یافتم؛ زیرا وقتی ما خودمان را به تسامح و سازگاری با کارها عادت ندهیم یا به عبارت دیگر لازم است در برخی امور اظهار بی‌اطلاعی کرده و در تجزیه و تحلیل و حدس و گمان غوطه‌ور نباشیم و گرنه به زودی به شدت خسته خواهیم شد. شاعر در این مورد می‌فرماید:
ليس الغبي بسيد في قومه
لكن سيد قومه المتغابي…

«شخص احمق سردار قومش نیست، بلکه سردار قوم کسی است که از حماقت‌ها و نادانی‌های بعضی افراد اظهار بی‌اطلاعی و اغماض نماید».

یک جوان خرم و تر و تازه‌ای نزد «شیخ» استادش رفت و از او خواست تا در انتخاب همسری که رفیق زندگی‌اش تا پایان مرگ او است به او کمک کند. استاد گفت: اوصاف و ویژگی‌هایی که در نظر گرفته‌ای که همسرت دارای آن اوصاف باشد، چه هستند؟ جوان گفت: شکل و قیافه‌اش زیبا باشد و قد و قامتی کشیده داشته باشد، موهایش نرم و ابریشمی و بویش عطرآگین، غذایش لذیذ و خوشمزه و سخنانش شیرین و دل‌نشین باشد…

وقتی به او نگاه کنم مرا شاد گرداند، اگر از او غایب باشم [مال و ناموسم] را حفظ کند، از فرمانم سرپیچی نکند و از شرو بدی‌اش بیمناک نباشم دینی داشته باشد که او را بالا ببرد و دارای حکمتی باشد که به او سود برساند. همواره اوصاف کمال را که در میان زنان مختلف وجود داشتند ذکر نموده و آن‌ها را در یک زن جمع می‌کرد. وقتی اوصاف زیادی برای استاد ذکر نمود، استاد گفت: فرزندم! این خواسته‌ات در نزد من یافت نمی‌شود! جوان پرسید: کجاست؟ استاد گفت: در بهشت به اذن خداوند. اما در دنیا خودت را به تسامح عادت بده. آری، خودت را در دنیا به تسامح و چشم‌پوشی عادت بده. خودت را در جستجوی مشکلات خسته نکن تا آن‌ها را شاخص کرده و در مورد آن‌ها به مناقشه بپردازی.

از این رو روزی در جلوی شخصی فریاد بزنی که منظور تو از این سخن من بوده‌ام؟ و روز دیگری به روی فرزندانت داد بزنی تو می‌خواهی با تنبلی‌ات مرا غمگین سازی؟ و روزی صدایت را بر همسرت بلند کنی که تو عمداً به امور منزل توجه نمی‌کنی؟
حال آن در اغلب و عموم اوقات منهج آنحضرت صلی الله علیه وسلم بر تسامح بود و از زندگی‌اش لذت می‌برد. گاهی رسول خدا صلی الله علیه وسلم به وقت نیمروز به خانه می‌آمد در حالی که گرسنه بود و از آن‌ها می‌پرسید: غذا هست؟ آن‌ها می‌گفتند: خیر وجود ندارد. پس می‌گفت: بدین جهت من روزه‌ام و به خاطر آن مشکلی ایجاد نمی‌کرد. نمی‌گفت: چرا غذا درست نکرده‌اید؟ چرا مرا خبر نکرد تا من چیزی خرید کنم؟ بلکه می‌گفت: پس من روزه‌ام و مسأله خاتمه می‌یافت.

آنحضرت در تعاملش با مردم در کمال جوانمردی و تسامح برخورد می‌نمود.
«کلثوم بن حصین» که یکی از بهترین صحابه بود گفت: من با رسول خدا صلی الله علیه وسلم در غزوه تبوک به جهاد رفتم و شبی در دره‌ی «الاخضر» در رکاب او بودیم. کلثوم داستانی را ذکر می‌کند که آن‌ها مسیر طولانی را پیاده طی نمودند و خواب بر او غلبه می‌کرد و شترش به شتر رسول خدا صلی الله علیه وسلم نزدیک شده و ناگهان بیدار می‌شد و آنگاه آن را دور می‌کرد تا مبادا رحل شترش به پای پیامبر صلی الله علیه وسلم اصابت کند. تا این که در مسیر راه خوب بر چشمانش طاری گشت و سواری‌اش به سواری پیامبر صلی الله علیه وسلم برخورد کرده و رحلش به پای آنحضرت صلی الله علیه وسلم خورد و آن را به درد آورد، رسول خدا صلی الله علیه وسلم از گرمی آنچه به او خورد گفت: «حصین» در این هنگام کلثوم از خواب بیدار شد و سراسیمه گشته و گفت: یا رسول الله! برایم دعای مغفرت کن. اما رسول خدا صلی الله علیه وسلم در کمال جوانمردی و تسامح فرمود: به راهت ادامه بده، به راهت ادامه بده. آری، ادامه بده و قضیه و مسأله‌ای به پا نکرد و اظهار نداشت: چرا مرا به تنگ درآوردی؟ راه وسیع است، چرا در کنار من آمدی؟! خیر. خودش را خسته نکرد، پایش ضربه خورد و تمام شد.
همواره تعامل و اخلاق وی اینگونه بود.

روزی در میان اصحاب نشسته بودند. زنی تکه پارچه‌ای آورده و گفت: یا رسول الله! من این را با دست‌های خودم بافته‌ام و شما آن را بپوشید. رسول خدا صلی الله علیه وسلم آن را گرفت و در حالی که شدیداً به آن نیاز داشت، برخاست و به خانه رفت و آن را پوشید و باز نزد اصحابش بازگشت. در این هنگام شخصی از میان اصحاب گفت: یا رسول الله! این پارچه را به من بپوشان! رسول خدا صلی الله علیه وسلم گفت: خوب است، لذا بالافاصله به خانه‌اش برگشت و پارچه را از تنش کشید و آن را پیچید و ازار قبلی‌اش را پوشید و سپس آن را برای آن شخص فرستاد. در این هنگام مردم به آن شخص گفتند: کار خوبی نکردی این پارچه را از ایشان خواستی در حالی که می‌دانستی پیامبر صلی الله علیه وسلم هیچ سؤال‌کننده‌ای را برنمی‌گرداند؟!
آن شخص گفت: به خدا قسم! من آن را سوال نکردم مگر این که پس از مرگم کفنم باشد. بنابراین، وقتی آن شخص مُرد خانواده‌اش او را در آن پارچه کفن نمودند.

پس چه‌قدر زیباست تا با چنین برخوردهایی. از مردم استقبال نماییم!

رسول خدا صلی الله علیه وسلم برخاست تا نماز عشا را به مردم امامت کند که ناگاه دو طفل یعنی حسن و حسین، بچه‌های فاطمه ل وارد مسجد شدند و به سوی جد خویش رسول خدا صلی الله علیه وسلم رفتند، در حالی که ایشان نماز می‌خواندند و چون به سجده رفت حسن و حسین به پشت وی می‌پریدند و چون می‌خواست سرش را از سجده بلند کند با دو دستش آن دو را به صورت بسیار مشفقانه گرفت و از پشت خویش پایین می‌کرد و آن دو به گونه‌ای می‌نشستند و سپس دوباره به سجده می‌رفت و دوباره حسن و حسین به پشت او سوار می‌شدند تا این که آنحضرت صلی الله علیه وسلم نمازش را به پایان رسانید. و آنگاه با شفقت تمام آن‌ها را گرفته و بر زانوهایش می‌گذاشت.

ابوهریره برخاست و گفت: یا رسول الله! آیا آن‌ها را نزد مادرشان بازنگردانم؟ اما رسول خدا صلی الله علیه وسلم برای برگرداندن آن دو شتاب نکرد، سپس اندکی درنگ نمود وانگی آسمان برق زد. لذا به آن‌ها گفت: نزد مادرتان بروید، در این هنگام آن دو برخاسته و نزد مادرشان رفتند.

روزی دیگر رسول خدا صلی الله علیه وسلم جهت ادای نماز ظهر یا عصر بیرون شدند، در حالی که حسن یا حسین را در بغل داشتند و جهت امامت به مصلایش رفته و بچه را گذاشتند و سپس تکبیر امامت را گفتند، وانگهی به سجده رفت و سجده‌اش را طولانی کرد. تا جایی که برخی از اصحاب گمان کردند که به پیامبر صلی الله علیه وسلم چیزی رسیده است [یعنی فوت کرده است] و سپس سرش را از سجده برداشت. پس از پایان نماز، اصحاب از ایشان پرسیدند: یا رسول الله! شما امروز چنان سجده طولانی به جا آوردید که تا به حال سابقه نداشته است. آیا به چیزی دستور داده شده‌اید یا به شما وحی نازل شده است؟!

آنحضرت صلی الله علیه وسلم فرمودند: هیچکدام از این دو نبود، بلکه پسرم بر من سوار شد و من ناگوار دانستم که بر او شتاب کنم تا این که او حاجتش را تکمیل نماید.

روزی رسول خدا صلی الله علیه وسلم در حالی که گرسنه بود به منزل ام هانی دختر ابوطالب رفت و پرسید: آیا نزد شما چیزی (برای خوردن) هست؟ ام هانی گفت: نزد من جز یک تکه نان خشک چیزی نیست و من شرم می‌کنم آن را به شما تقدیم نمایم. آنحضرت صلی الله علیه وسلم فرمود: آن را بیاور. ام هانی آن را آورد و رسول خدا صلی الله علیه وسلم آن را در آب تکه تکه کرد و سپس ام هانی نمک آورد و بر آن پاشید و رسول خدا صلی الله علیه وسلم شروع به خوردن این نان آمیخته با آب نمود. باز رسول خدا صلی الله علیه وسلم رو به ام هانی کرد و گفت: آیا شوربا هست؟ ام هانی گفت: یا رسول الله! در نزد من چیزی جز سرکه نیست. آنحضرت صلی الله علیه وسلم فرود: آن را بیاور، آنگاه ام هانی آن را آورد، رسول خدا صلی الله علیه وسلم آن را در غذایش ریخت و از آن خورد و سپس خداوند عزوجل را ثنا گفته و آنگاه فرمودند: سرکه چه شوربای خوبی است.

آری، زندگی وی اینگونه سپری می‌شد و برحسب امور و اوضاع با آن‌ها تعامل می‌کرد. رسول خدا صلی الله علیه وسلم در سفر حج با یارانش بیرون شده و در جایی منزل گرفتند. آنحضرت صلی الله علیه وسلم برای قضای حاجتش بیرون شد، سپس به حوضچه‌ای آمد و از آن وضو گرفته و به نماز ایستادند.

جابر بن عبدالله آمد و در قسمت چپ وی ایستاد و تکبیر گفت و به او اقتدا کرد. آنگاه رسول خدا صلی الله علیه وسلم دستش را گرفت و با نرمی او را چرخاند تا این که او را به سمت راستش آورد و همچنان به نماز خویش ادامه دادند تا جابر بن صخر  رضی الله عنه آمد و وضو گرفت و سپس آمد و در قسمت چپ رسول خدا صلی الله علیه وسلم ایستاد. آنگاه رسول خدا صلی الله علیه وسلم دست‌های آن دو را گرفت و در کمال نرمی به عقب هل داد تا این که پشت سر او ایستادند.

روزی دیگر رسول خدا صلی الله علیه وسلم نشسته بود که «ام قیس» دختر «محصن»» با پسرش آمد که تازه متولد شده بود تا رسول خدا صلی الله علیه وسلم او را تحنیک نموده و برایش دعای خیر کند. لذا رسول خدا صلی الله علیه وسلم او را گرفت و در دامانش قرار داد. کودک در دامان آنحضرت صلی الله علیه وسلم بود که ناگهان ادرار کرد. رسول خدا صلی الله علیه وسلم تنها کاری که کرد این بود که آب خواست و به موضع آن پاشید( ) و قضیه تمام شد و خشم نگرفت و چهره‌اش را درهم نکشید. پس چرا ما خودمان را تعذیب نماییم و از حبّه‌ای قبّه‌ای و از کاه کوه بسازیم. لازم نیست که هرآنچه در پیرامون شما رخ می‌دهد، صد در صد موافق طبع شما باشد.
وأين تجد عيبا فسد الخلا
جل من لا عيب فيه وعلا

یعنی: «اگر عیبی یافتی آن را مخفی بدار؛ زیرا خیلی کم است کسی که در او عیبی نبوده و بلندمرتبه باشد».
برخی مردم اعصاب خویش را خراب نموده و قضیه‌ها و رخدادها را بزرگ می‌کنند، برخی از والدین نیز اینگونه‌اند و چه بسا برخی از اساتید و معلمین زن و مرد نیز اینگونه هستند.
هرگز به دنبال اشتباهات مخفی و نهفته مردم نباش و در پذیرفتن عذرهای دیگران جوانمرد و آزاده باش، به ویژه از کسانی که به خاطر دوام دوستی و رفاقت با تو عذرخواهی می‌کنند نه به خاطر مصالح شخصی.
أقبل معاذير من يأتيك معتذرا
فقد أطاعك من يرضيك ظاهره
إن برّ عندك فيما قال أو فجرا
وقد أجلك من يعصيك مستتراً

«عذرهای کسانی را که برای عذرخواهی نزد تو می‌آیند بپذیر هرچند در عذرخواهی خویش صادق باشد یا کاذب»

«زیرا کسی که ظاهرش تو را راضی بگرداند از تو پیروی کرده و کسی که در پنهانی از فرمان تو عصیان کرده است، پس قطعاً تو را گرامی داشته است».

به این رویکرد رسول خدا صلی الله علیه وسلم بنگر در حالی که روزی بالای منبر رفت و برای یارانش خطبه خواند و صدایش را چنان بالا برد که زنان آزاده و در پرده‌نشین در خانه‌های‌شان صدایشان را شنیدند! به نظر شما چه گفت؟

فرمودند: ای کسانی که با زبان‌تان ایمان آورده‌اید و ایمان در قلب‌تان داخل نشده است از مسلمان غیبت نکنید و در پی عورت آن‌ها نباشید، زیرا هرکسی در پی عورت و ناموس برادرش باشد خداوند در پی عورت او می‌شود و هرکسی که خدا در پی ناموس او باشد، او را رسوا می‌کند، اگرچه در داخل خانه‌اش باشد.

آری، در کمین اشتباهات مردم نباش و ناموس مردم را جستجو نکن و جوانمردانه باشد. رسول خدا صلی الله علیه وسلم بر این که هرگز مشکلات را برنینگیزد، بسیار حریص بود. روزی در یک جلسه آرام با اصحابش نشسته بود که یارانش دور او صف بسته و قلب‌ها آرام گرفته بودند، آنگاه به یارانش گفت: آگاه باشید! هیچکس از شما حق ندارد چیزی در مورد اصحاب من به من برساند؛ زیرا من دوست دارم در حالی نزد شما بیایم که سینه‌ام پاک و سالم باشد.
خودت را شکنجه نکن…
«زمانی که غبار به زمین نشسته است آن را علیه خودت پراکنده نکن و اگر برانگیخته شد، پس بینی‌ات را با آستینت بگیر و از زندگی‌ات لذت ببر».

(از کتاب : از زندگی ات لذت ببر)

Editorial Team

د واسع ویب د لیکوالۍ او خپرونکي ټیم لخوا. که مطالب مو خوښ شوي وي، له نورو سره یې هم شریکه کړئ. تاسو هم کولی شئ خپلې لیکنې د خپرولو لپاره موږ ته راولېږئ. #مننه_چې_یاستئ

خپل نظر مو دلته ولیکئ

wasiclinic.com
Back to top button
واسع ویب