نعمت درد و رنج
درد و ناراحتی، همیشه ناپسند و مذموم نیست؛ گاهی خیر و صلاح بنده، در این است که ناراحت و دردمند شود. زمانی انسان، دعای گرمی میکند و صادقانه به ستایش پروردگارش میپردازد که دردمند باشد.
نويسنده: دکتور عايض القرنی
ترجمه: محمدگل گمشادزهی
دردمندی طالب علم و تحمل سختیهای طلب علم، از او عالم و دانشمند بزرگی خواهد ساخت. چون در آغاز سوخته است و در نهایت می درخشد. دردمند بودن شاعر و رنج و تلاش او برای آنچه می سراید، ادبیاتی مؤثر و گیرا به بار خواهد آورد؛ شعری که از دلی دردمند بر می خیزد، احساسات را تحریک میکند و دلها را به تپش می اندازد. رنج بردن نویسنده، اثر زنده، گیرا و آموزنده ای از او بجا خواهد گذاشت. دانش پژوهی که زندگی را با راحتی و بی اعتنایی گذرانده و بحرانها، او را نیش نزده اند و دشواریها، داغ خود را بر او نگذاشته اند، طالبی سست و تنبل و تن پرور باقی خواهد ماند. شاعری که درد را نشناخته و تلخی و ناگواری را نچشیده، سروده هایی انباشته از سخنان بی ارزش و پوچ خواهد داشت؛ چون اشعارش، فقط از زبانش برخاسته و از درون و ضمیرش نشأت نگرفته و قلب و اعضای او در مفاهیم اشعارش نزیسته است.
زندگی مؤمنان صدر اسلام، بالاترین و برترین نمونه و الگوست. آنانی که در دوران فجر رسالت و زمان تولد آیین اسلامی و آغاز بعثت می زیسته اند، دارای بزرگترین ایمان، نیکوترین قلب، صادقترین لهجه و عمیقترین دانش بوده اند؛ چون آنها درد و رنج را در زندگی تجربه کرده، در گرسنگی، فقر، آوارگی، اذیت و آزار و جدایی از چیزهای محبوب و دوست داشتنی بسر برده و همچنین دردها و زخمها و کشته شدنها و شکنجه ها را تجربه نموده اند. پس آنان، بحق انسانهایی برگزیده و پاک بوده اند که در شرافت و پاکی نمونه هستند و رمز و نماد ازخودگذشتگی میباشند: (ذلك بانهم لايصيبهم ظماء و لامخمصه في سبيل الله و لا يطئون موطئا بغيظ الكفار و لا ينالون من عدونيلا الا كتب لهم به عمل صالح ان الله لا يضيع عمل المحسنين) «این، برای آن است که هیچ تشنگی ورنج و گرسنگی در راه خدا به آنان نمیرسد و جایی که کفار را به خشم میآورد، طی نمیکنند و از دشمن ضربه ای نمیبینند، مگر آنکه خداوند در ازای این چیزها برایشان عملی صالح ثبت میکند؛ بیگمان خداوند، پاداش نیکوکاران را ضایع نمیگرداند».
در جهان مردمانی هستند که آثار زیبایی از خود به جهانیان تقدیم کرده اند؛ چون آنها دردمند بوده اند. تب، متنبی را ناخوش کرده بود. آنگاه او این شعر زیبا را سرود:
و زائرتـی کان بهــا حیاء فلیس تزور إلا فی الظلام
«آنکه به دیدار من میآید، گویا شرم وآزرم، او را فرا گرفته؛ از اینرو جز در تاریکی شب به دیدنم نمیآید».
نعمان بن منذر، نا بغه را به قتل تهدید کرد؛ آنگاه نابغه، این شعر را به مردم تقدیم نمود:
فإنک شمس والملوک کواکب إذا طلعت لم یبد منهن کوکب
تو، خورشیدی و پادشاهان، ستاره هستند؛ هرگاه خورشید طلوع کند، هیچیک از ستارگان باقی نمی ماند».
بسیارند کسانی که از خود زندگی و حیات را به جا گذاشته اند؛ چون آنها درد کشیده اند. لذا از درد، داد و فریاد مکن و از رنجها مترس؛ شاید این رنج و درد زمانی چند، برایت سرمایه و توانی باشد. اگر دلسوخته و دردمند زندگی کنی، بهتر از آن است که خونسرد، بی همت و بی تحرک زندگی نمایی. (ولكن كره الله انبعاثهم فثبطهم وقيل اقعدوا مع القاعدين) «ولی خداوند، تحرک و خیزش آنها را نپسندید؛ بنابراین آنان را در جایشان بی حرکت قرار داد و به ایشان گفته شد: با آنهایی که نشسته اند، بنشینید».
به یاد شاعری افتادم که با رنجها، حسرتها و درد جدایی زندگی بسر نمود و در واپسین لحظات زندگیش شعری زیبا، معروف و بدور از تکلف سرود. او، مالک بن الریب میباشد که در رثای خودش، این شعر را گفته است:
ألم تـرنی بعت الضــلالة بالهـدی وأصبحت فی جیش ابن عفان غازیاً
فللـه دری یــوم أتــرک طائعــاً بنـی بأعـلی الرقـمتیـن و مـالـیـا
فیا صاحبی رحلی دناالموت فانزلا برابیــــة إنـــی مـقــیـم لیـالیـا
أقــیما علی الیوم أو بعض لیـلة و لا تعجــلانی قــد تبیــن ما بیا
و خطـا بأطراف الأسنه مضجـعی و ردّا علــی عیـنـی فضـل رائـیـا
و لا تحـسدانی بارک الله فیکما من الأرض ذات العرض أن توسعالیا
«آیا نمیبینی که گمراهی را در برابر هدایت فروختم و از جنگجویان حاضر در لشکر ابن عفان گشتم؟
آفرین بر من روزی که فرزندانم را با میل خود رها میکنم در حالی که برایشان دو اسب نشاندار و مال و دارایی ام را بجا گذاشته ام.
ای دو نفری که همراهم هستید! بر تپه ای فرود بیایید؛ مرگ، نزدیک شده و من چند شبی رحل اقامت خواهم افکند.
امروز یا قسمتی از یک شب در کنارم باشید و مرا شتابزده نکنید؛ چون وضعیت من، مشخص است.
با نوک نیزه ها آرامگاهم را بکَنید و قسمت اضافه ردایم را بر پیشانیم بیندازد.
خدا به شما خیر و نیکی دهاد؛ از کندن جایی گشاده در زمین برای من دریغ مورزید».
و تا آخر، این صدای لرزان و فریادی که حکایت از داغدیدگی و مصیبت زدگی مینماید، از دل داغدیده این شاعر اندوهگین، بر میآید.
(فعلم ما في قلوبهم فأنزل السكينة عليهم وأثابهم فتحا قريبا) «پس خداوند آنچه را که در دلهایشان هست، دانست و آرامش را بر آنان فرود آورد و به پاداش آن، پیروزی نزدیکی به آنها داد».
لا تعذل المشتاق فی أشواقه حتی یکون حشاک فی أحشائه
«مشتاق و دلباخته را به خاطر علاقه هایش سرزنش مکن؛ تو زمانی حالت او را درک میکنی که غوغایی که در درون اوست، در درون تو باشد».
دیوان شاعرانی را دیده ام که سرد و بی روح هستند؛ چون آنها اشعارشان را سست و بدون اندوه و رنج سروده اند. از اینرو به صورت قطعه ای از یخ و انباشته ای از خاک عرض اندام کرده اند.
تألیفاتی را در زمینه موعظه و سخنرانی دیده ام که هیچ احساسی در شنونده برنمی انگیزند و اصلاً او را تکان نمیدهند؛ چون بدون سوز و گداز و بدون درد و رنج میباشند: یقولون بافواهم ما لیس فی قلوبهم «آنان با دهانهایشان (زبانهایشان) چیزهایی میگویند که در دلهایشان نیست».
اگر میخواهی مردم، تحت تأثیر سخن یا شعرت قرار بگیرند، قبل از دیگران در آتش سخن و شعرت بسوز، تحت تأثیر آن قرار بگیر، طعم آن را بچش و در مقابل آن واکنش نشان بده، آنگاه میبینی که شعر و سخنت، در مردم اثر میگذارد.
(فَإِذَا أَنزَلْنَا عَلَيْهَا الْمَاء اهْتَزَّتْ وَرَبَتْ وَأَنبَتَتْ مِن كُلِّ زَوْجٍ بَهِيجٍ) «وقتی آب را بر آن فرو فرستادیم، تکان خورد و از هر جفتی گیاهی زیبا رویاند».
نويسنده: دکتور عايض القرنی
ترجمه: محمدگل گمشادزهی