در گذر تا از تو در گذرند! (خاطره)
خاطره ای جالب از یکی از شهروندان شهر هرات:
روزهای عید قربان بود و همراه کاکایم به دیدن اقوام و خویشاوندان رفته بودیم، هنگام بازگشت با موتور سیکل در جاده روان بودیم و در کنار جاده کمی دور ترک موتری پارک شده بود و با رسیدن ما ناگهان پیچید و در یک چشم به هم زدن بنده در سطح جاده فرش شده احساس کردم پایم شکسته است و تنها وسیله ی سواری ام نیز بسیار در هم ریخته بود؛ بنده را به شفاخانه منتقل کردند، طرف مقابل در حالی که سوار موتری بود حتی از گرفتن یک نسخه دوا هم معذرت خواست؛ یا نداشت و یا هم چنین وا نمود می کرد که ندارد!
سرانجام موتر و مالک موتر را همراه با موتور تکه پاره شده ام به ولسوالی بردند و بنده توسط کاکایم از شفاخانه به منزل منتقل شدم. در حالی که در اطاق دراز کشیده بودم کسانی آمدند و شخصی که خود را از اقوام طرف معرفی می کرد گفت: »بیچاره تازه از ایران برگشته و اولین بارش است که پشت فرمان نشسته، بیا و برائت بده تا بیچاره شب عید به خانه اش بر گردد«
بنده جهت برائت در حالی راهی ولسوالی شدم که همه برادران و اقوام تأکید داشتند تا قبل از برائت مبلغی را جهت تداوی خود و ترمیم موتور از طرف بگیرم و بعد رضایت بدهم؛ اما من این را نخواستم و برائت دادم و طرف نیز وعده سپرد که بعد از عید می آید و موتورم را نیز ترمیم می کند و حتی جواز سیر موتر خویش را به من پیش کرد که تا آمدن من نزد تو باشد باز هم بنده قبول نکردم؛ اما با کمال تأسف بعد از آن قول و قرار حتی از سر جوانمردی و به پاس گذشتی که در برابر او کرده بودم یک مرتبه به عیادت بنده هم نیامد و مرا گذاشت که اقوام و برادران در زیر تیرهای منت و ملامت خویش بگیرند؛ اما دیری نگذشت که نتیجه ی آن را الله متعال در صفحه ی دیگری از روزگار برایم نشان داد. قصه از این قرار است که همان موتور درهم ریخته را با یک سه چرخه تبادله و معامله کردم و به برادرم سپردم تا با آن کار کند و بیکار نماند. شبی از شب ها برادرم تلفن زد که عاجل با مقداری پول خود را به کلینیک مقابل کوچه بادمرغان برسان که حادثه کردم!
همراه یک تن از دوستان خود را به آنجا رساندم و جوان زیبا و خوش اخلاقی را دیدم که روی تخت خوابیده؛ از وی پرسیدم که چه شده؟ در حالی که معلوم می شد بسیار درد می کشید گفت: هیچ نشده بخیر گذشت و ادامه داد: »این از لطف پروردگار است و گر نه امشب ده نفر توسط موتر باری که از پشت سه چرخه در هنگام حادثه می آمد کشته می شد.«
در حال متوجه شدم که نتیجه ی همان رفتاری را که چندی پیش با طرف حادثه در داخل ولسوالی کرده بودم دارم می بینم؛ دوای این جوان را گرفتم و آدرسش را گرفته توسط تکسی او را به خانه اش فرستادم فردای آن روز طبق آدرس به عیادتش رفتیم، بسیار با گرمی از ما استقبال کرد و گفت: آمدن شما برایم از همه چیز ارزشمند تر است.
در نهایت باید گفت یگانه درس ارزشمندی که الله متعال در این حادثه برایم داد همین بود که نتیجه ی گذشت خویش را با چشم سر مشاهده کردم و آموختم که در گذر تا از تو در گذرند!