حرکتهای اسلامی جهان در یک قرن اخیر
چندی قبل یک بحث مختصری زیر عنوان ” جهان اسلام در یک قرن اخیر ” بنشر رسانیدم. چنانچه از عنوانش هویداست، من در آن مبحث مشکلات سیاسی کشور های اسلامی و ارتباطات آنها با غرب استعماری را مورد بحث قرار دادم. و حکام یک قرن اخیر افغانستان را نقطۀ مرکزی بحث قرار داده، با در نظرداشت حوادث تاریخی طی یک قرن، بیشتر آنها را افراد افغان مگر دارای اندیشه های غیر اسلامی و غیر افغانی و دست نشانده های بیگانگان خواندم. این امر سبب شد تا بعضی ها نوشتۀ مرا بعید از حقایق تلقی نمایند، و بنده را خود صاحب ایجندای خارجی بپندارند. یکی از مبصرین، در ارتباط با مقاله نوشته بود که اگر چنان است که همه آنها بنظر من بیگانه پرور بوده اند و یکی هم در خور این ملت نبوده است، پس در نزد من حکومت اسلامی یعنی چه؟ و حکمفرمای مسلمان دارای چه خصوصیتهایی باشد تا منحیث ولی امر شرعی از آن اطاعت شود. وی یک فهرست طولانی از حرکتهایی اسلامی بگونۀ نمونه برایم تقدیم کرد که اکنون این تنظیمها در ساحۀ دعوت در جهان فعالیت دارند و هر یک دعوای اصالت را میکند – با وجود اینکه برنامه هر یک از دیگر تفاوت زیاد دارد – و دیگران را دور از روح اسلام میبیند. مانند اخوان المسلمین، حزب التحریر، جماعت تبلیغ، جماعت اسلامی و تنظیمهای جهادی افغانی با اندیشه ها و برداشتهای متفاوتش از طرزحکومت اسلامی. وی از من جویا شده بود که من اسلام کدام یک ازین ها را تأیید میکنم و در جامعۀ افغانی قابل تطبیق است. در آنجا به آن شخص جواب نگفتم چونکه میدانم که این موضوع را نمیتوان در پاسخ به یک سؤال گنجانید. اگر چه این را هم میدانم که یک مضمون طولانی هم حق این موضوع را ادا نمیتواند، مگر کوشش میکنم طی چند سطر در حدود خلاصۀ معقول، فشردۀ آنرا قلمبند نموده، بتوانم یک گوشه ای ازآن را خدمت خوانندگان تقدیم کنم.
دينداري مسلمانان در كدام سطح است؟
در یک حدیث، رسول اکرم صلی الله علیه وسلم فرموده اند: بدأ الاسلام غریبا و سیعود غریبا، فطوبی للغرباء. اسلام در حالت غربت و بیگانگی و نهایت لاچاری و تنهایی آغاز گردید و دوباره بهمان حالت برمیگردد. پس اقبال بلند باد بر لاچارها و ناتوانها و بیگانه ها. غربت به معنای بیگانگی و بسر کردن در دیار ناشناسی. و طوبی یکی از منازل جنت را نیز گویند.
اگر در حدیث مبارک تأملی عمیقی کنیم، در می یابیم که حالت زار اسلام در جهان امروز از حالت آن در زمان بعثت آنحضرت صلی الله علیه وسلم تفاوت زیادی ندارد. بزرگترین تفاوت بین امروز و آن روز این است که دران روز بجز چند فردی که دعوت رسول اکرم صلی الله علیه وسلم را لبیک گفته بودند و بتعداد انگشت شمار بودند، در تمام روی زمین کسی سراغ نمیشد که “لا اله الا الله” بگوید. مگر امروز، یک ملیارد و نیم از عدد اجمالی بشر، این جمله را همه روزه تکرار میکنند. و به استثنای این، جامعۀ انسانی امروز با جامعۀ آنروز متفاوت نیست.
بمعنای اینکه بیش از 95% امت مسلمه تنها به زبان لا اله الا الله میگویند مگر از مقتضا و خواست های لا اله الا الله آگاه نیستند. اکثریت مطلق آنها اسلام را به وراثت گرفته اند. مگر اسلام را بشکل درستش نشناخته اند و ممارست تعبدات اسلامی ایشان نیز فراتر از تقلید والدین نیست، آنهم در صورتیکه والدین متمسک به شعایر تعبدی داشته باشند. امروز مسلمانان نماز میخوانند، مگر نه نمازی که از فحشا و منکر منع میکند. ادای نماز هم بشکل است که آنحضرت صلی الله علیه وسلم آنرا به منقار زدن مرغان تشبیه نموده اند. روزه میگیرند، ولی از صبح تا شام دروغ میگویند، غیبت میکنند و کسب حرام میکنند. نظام اقتصادی ایشان به سود استوار است. نظام سیاسی ایشان نزد دشمنان اسلام است. نظام عدلی ایشان از غرب استیراد میشود. بلکه در بیشتر کشور های اسلامی، قاضی ها سند دکتورای خود را که بموجب همان سند در کشورهای شان درمحاکم شرعی بحیث قاضی تعین میشوند، از فرانسه بدست می آورند! نظام تعلیمی ایشان مخلوط و مبنی بر علوم الحادی و تنفر از دین است. و نصاب تعلیمی ایشان حتی در سطح ادبیات و تعلیم و تربیه نیز غربی است. مضامین دینیات و قرآنکریم را اکثرا معلمه هایی تدریس میکنند که در مکاتب ” مینی ژوب ” میپوشند!! زکات و سیستم زکات اصلا وجود ندارد. خداوند برایشان میگوید: و اعدوا لهم ماستطعتم من قوة و من رباط الخیل ترهبون به عدو الله و عدوکم… مگر اینها با پول گزاف اسلحه زنگ زده و از کارافتادۀ غرب را خریداری میکنند. خداوند خلافت زمین را به اینها سپرده مگر اینها در خلافات و تنازعات ذات البینی آنقدر پارچه شده اند که بسبب ندانشتن وحدت صف، و وحدت زعامت، مانند صدفهای جعلی از حلقۀ لعل و جواهر و مروارید بیرون پرتاب شده و در ذیل قافلۀ بشریت قرار دارند.
در نتیجه میبینیم که امروز اسلام دربین جوامع اسلامی در حالت غربت و بیگانگی قرار دارد. اسلام را بکلی از شؤون زندگانی دور کرده اند. اسلامی که نظام کامل حیاتست، ازآن در بسیاری امور حیات کار نمیگیرند.
زنده گى آخر سر آيد، بنده گى در كار نيست
خداوند برای رهنمایی بشریت کتاب فرست. کتابی که همه جزئیات ضروریات بشریت درآن گنجیده است. مگر آن قران را در افتتاح سینما تلاوت میکنند! چند آیاتی از آنرا در آغاز برنامۀ روزمرۀ تلویزیون تلاوت میکنند و در عقب تلاوت، برنامۀ فرمایشات بینندگان نشر میشود و احمد ظاهر از قبر سر بالا کرده نغمه سرا میشود که:
زندگی آخر سر آید بندگی در کار نیست
بندگی گر شرط باشد زندگی در کار نیست
یا چند سادو را فرامیخوانند و آنها در بدل چند پولی قرآن مجید را در مجالس عزاء ” ترنم ” میکنند. یا قرآن را بالای عروس گرفته با دهل و سرنا آهسته برو میخوانند. و شاید هم کدام ایمان داری سراغ گردد که چند سطری ازآن را برای کسب اجر تلاوت کند، و بیقین گفته میتوانم که چنین افراد بتعداد انگشتان اند. اما چنانکه تلاوت و تدبر و عمل بر رهنمونهای قرآن لازم است، شاید در هر صد فرد از جمعیت کثیر العدد مسلمانان یکی یا دو فرد سراغ شود که قرآن را برای اجر، تدبر، عملکرد و اصلاح خود و مجتمع تلاوت کند.
طبق حدیث رسول اکرم صلی الله علیه و سلم، دو دورۀ غربت بالای اسلام می آید. یک دورۀ آن همانا در زمان بعثت انحضرت صلی الله علیه وسلم بود که شخص محمد صلی الله علیه وسلم به تنهایی لوای ” لا اله الا الله ” را برداشتند و در ظرف سیزده سال در مکه مکرمه توانستند عدد قابل ملاحظه ای را به اسلام دعوت نمایند. تعداد افرادی که به دین اسلام مشرف شده بودند، به صد ها میرسید حتی که بعضی خانواده ها بصورت کامل مسلمان شده بودند و یک مجتمع کوچکی از مسلمانان تشکیل شده بود که اسلام را از حالت غربت و بیگانگی بیرون کرده بود. اگر چه بزرگان قریش اسلام را نپذیرفتند مگر باز هم هیچ خانه ای نمانده بود که نام اسلام درآن داخل نشده باشد. بمعنای اینکه در آخرین ایام آنحضرت صلی الله علیه وسلم در مکه، مجتمع جاهلی قریش وادار به این شده بود تا تعداد روز افزون مسلمانان را نادیده نگیرد… به این ترتیب دیدیم که عمر دورۀ اول غربت اسلام بسیار کوتاه بود.
بعد از هجرت رسول کریم صلی الله علیه وسلم به مدینه منوره و بعد از بنیانگذاری اولین مجتمع اسلامی درآنجا، اسلام منحیث یک دولت بروز کرد. و بعد از غزوۀ بدر، اسلام دارای شوکت و هیمنت خاصی گردید. بعد از صلح حدیبیه دولت اسلام ثابت نمود که مسلمانان بعد ازین در غربت قرار ندارند و چشم در چشم دشمنان انداخته با آنها معاهدات صلح امضا میکنند و هشدار نامه میفرستند. و بعد از صلح حدیبیه بود که آیات متبرکۀ ” انا فتحنا لک فتحا مبینا. لیغفر لک ما تقدم من ذنبک و ما تأخر…” نازل گردید. و آنحضرت صلی الله علیه وسلم بعد از صلح حدیبیه، مکه را فتح نمودند و عنوانی امپراتورهای فارس و روم پیام فرستادند و آنها را به اسلام دعوت کردند.
اما چرا به اين حالت رسيديم
آن بود غربت اول اسلام. و بعد ازآن، تاریخ شاهد ایام است که بعد از تمکین در زمین، دین اسلام بیش از یک هزار سال، بیشتر از نصف کرۀ زمین را در دست داشت و بالایش حکومت میکرد. سبب آن تمکین را میتوان در یک جمله چنین خلاصه کرد که آنگاه مسلمانان اسلام را کاملا بالای خود تطبیق کردند و خداوند مطابق وعده اش آنها را ملکیت زمین و حکومت بر قلوب بشر بخشود ” وعد الله الذین آمنوا منکم و عملوا الصالحات لیستخلفنهم فی الارض کما استخلف الذین من قبلهم و لیمکنن لهم دینهم الذی ارتضی لهم و لیبدلنهم من بعد خوفهم امنا یعبدوننی لا یشرکون بی شیئا ” خداوند وعده داده آنانرا که ایمان آوردند و عمل نیکو کردند، که خلافت زمین را حتما به آنان میسپارد چنانکه به پیشوایان شان سپرده بود و حتما برتر میگرداند برایشان دینی را که برای آنها برگزیده و خوف ایشان راحتما به امن مبدل میکند و درآن حالت ایشان فقط مرا عبادت میکنند و بامن هیچ چیزی را شریک نمیگردانند.
اما بعد از آن هزار سال تمکین در روی زمین که بسبب تحکیم دین خدا در روی زمین نصیب مسلمانان شده بود، اکنون تحت تأثیر عوامل متعددی دورۀ دوم غربت اسلام آغازشده است. عوامل مذکور را میتوان عوامل داخلی وخارجی نامید. شناسایی عامل خارجی آسان است و میتوان در پرتو یک آیۀ مبارکۀ قرآن مجید، تمام زوایای آنرا بصورت مکشوف دید و تا حد امکان در صورت داشتن شعور بیدار اسلامی که دفاع از اسلام را وجیبۀ خود ببیند، میتوان آثار تخریبی آنرا تلافی کرد و در بیشتر مواقع میتوان مانع آن گردید. آیۀ مبارکه این است که ” و لا یزالون یقاتلونکم حتی یردوکم عن دینکم ان استطاعوا ” دشمنان اسلام همیشه با شما در نبرد میباشند تا شما را از دین تان بر گردانند اگرچنین بتوانند. که تا کنون بسبب احساس غیرتمندی در امت اسلامی و بسبب بیداری شعور در مسلمانان، نتوانسته اند مسلمانان را از دین اسلام برگردانند. روی این منظور تأثیر عامل خارجی ناچیز بوده و در بعضی مواقع به اندازه ای برای دشمن ثقیل تمام شده که اکثرا آنها وادار شده اند بارها پلانگذاری کنند و بعد از هر بارناکام شدن، تجدید پلان کنند. غیرت اسلامی در امت مسلمه زنده است. مگر یک نکتۀ مهمی را درینجا باید ذکر کنم که این غیرت و احساسات اسلامی نمیتواند مداوای تخلف علمی، مشکلات اجتماعی، اقتصادی و سیاسی در جامعۀ اسلامی شود. مثال زندۀ این امر را در کشور خود میبینیم. انگلیس تجاوزگر را بعد از مدت محدودی در اثر جهاد مسلحانه از کشور بیرون کردیم اما تا حال و بعد از مرور بیش از هشتاد سال هم نتوانسته ایم ملت را پیرو واقعی دین بگردانیم… روس های متجاوز را فقط در ظرف ده سال نه تنها اینکه از کشور راندیم، بلکه دولت شوروی کمونیست را از روی نقشۀ جهان محو کردیم. مگر بعد از مرور بیست سال تا حال نتوانسته ایم یک شخص مسلمان واقعی و افغان راستین را بحیث زعیم این کشور تعین کنیم.
عامل دیگری که سبب آغاز دور دوم غربت اسلام گردیده، عامل داخلی و ضعف تطبیق رهنمونهای اسلام در جامعۀ مسلمانان است. و این خطرناکتر از عامل خارجی است و ازالۀ آن به جد و جهد بیشتر و وقت بیشتر و صبر بیشتر ضرورت دارد.
اینکه شخصی متساهل در نماز را به نماز خوانی دعوت کنیم و او را یکبار یا دو باری برای ادای نماز به مسجد ببریم، آسان است. اما اینکه او را چنین تربیه کنیم که ضمیرش همیشه بیدار باشد و او را وادار به مسجد رفتن کند، دشوار است. شخصی روزه را میخورد و در اثر تربیۀ خانوادگی و اجتماعی آنرا عیب و گناه نمیداند، اینکه او را متوجه کنیم که این کار گناه دارد و موجب قهر خدا میشود، و او را به این ترتیب از روزه خوردن در سر راه منع کنیم، آسان است. اما اینکه او را چنین تربیه کنیم که در تنهایی هم از خدا بترسد و روزه را نخورد، دشوار است. اینکه به استعمال قوت، دست ظالمی را بگیریم و مانع ظلم وی شویم، در اکثر مواقع آسان است. مگر اینکه او را بفهمانیم که نتیجۀ ظلم تباهی دنیا و آخرت است و سبب غضب خداوند میشود، مشکل است. بهمین ترتیب همه انواع تربیۀ نفس انسانی به جد و جهد و صبر بی پایان نیازمند است.
و هنگامیکه جامعه به این مرحله میرسد که در آن تربیۀ سلیم – چیزیکه در حالات عادی، فطرت انسانی بدون مشقت باید آنرا بپذیرد – به آخرین درجه مشکل شود، آنوقت انسان درک میکند که بخاطر چه رسول الله صلی الله علیه وسلم برای آنانیکه در زمان غربت اسلام، ثابت قدم میمانند، دعای جنت کرده اند. این بخاطریست که کار آنها با دو مشکل عمده مواجه میباشد. اول اینکه از جبروت دشمنان اسلام و از جهل مسلمانان بنام مسلمان، ثابت قدمی خود آنها دشوار است. و دیگر اینکه خود را مسؤول میبینند که دیگران را نیز اصلاح کنند. آنها خود را در مجتمع، غریب و ناتوان احساس میکنند و دین ایشان نیز در غربت است. پس براستی مستحق ” طوبی ” اند.
ازینجاست که بسبب غربت اسلام، جهان اسلام به تربیۀ عمیق ضرورت دارد و بدون شک، تربیۀ عمیق به مربیونی نیاز دارد که اسلام را عمیق درک کرده باشند و مطالعۀ ایشان در جوانب تربیوی قرآن و سنت نبوی و سیرت آنحضرت صلی الله علیه و سلم، آنقدر عمیق و شفاف باشد که کوچکترین زاویه را هم نظر انداز نکنند و مطابق آن عمل کنند.
تحريكهاٰ اسلامي موجود در ساحه
تحریکهای اسلامی موجود در ساحۀ دعوت، هر کدام ممیزات خاصی و عیوب مشخصی دارند. و از آنجاییکه به این یقین کامل داریم که کمال فقط و فقط خدا را میزیبد و آن خدا، رسول اکرم صلی الله علیه وسلم را توفیق بخشید تا ایشان آخرین رسالت خداوندی را با تمامیت و کمال مطلق به بندگان خدا تبلیغ کنند، به این نیز اعتراف داریم که بندگان خدا، از خطا معصوم نیستند.
حزب التحریر:
این حزب خواب هایی میبیند که تعبیر آن قبل از ظهور مهدی و نزول عیسی علیه السلام ممکن نیست. البته این عیب نیست که بلند ترین درجۀ تطبیق اسلام را خواهانند. عیب درین است که برای آن هدف والا، جد و جهد والایی صورت نگیرد. نواحی تربیوی حزب التحریر و حضور حزب التحریر در کشور های اسلامی تقریبا مساوی به صفر است. بناءً نمیتوان از طریق آن غربت دوم اسلام را ازاله کرد.
اخوان المسلمین در مصر:
این تنظیم که بدست امام شهید حسن البنا تأسیس گردیده و بیش از یک قرن عمر دارد و تقریبا منحیث یک تنطیم جهانی بروز نموده و در اکثر کشور های عربی به همین اسم و در سایر کشورهای اسلامی بنامهای دیگر مگر پیرو نهج همان تنظیم اساسی، فعالیت دارد. اگر چه بدون تردد گفته میتوانیم که خداوند این تنظیم را بعد از سقوط خلافت عثمانی بطور یک هدیه و نعم البدل خلافت برای مسلمانان جهان عطا فرموده، و بعد از فضل خداوند متعال، با فداکاریهای مؤسس و بنیانگذارش، امام حسن البنا، این تنطیم توانسته سبب احیای مجدد امت اسلامی گردد و خار چشم همه طاغوتهای معاصر باشد و انگیزۀ مقاومت در بیشتر کشورهای تحت استعمار شود و منحیث یک الگوی معاصری از مجتمع اسلامی اصیل شناخته شود… مگر باز هم با اعتقاد برعدم معصومیت بشر، این تنظیم نیز خارج از قاعدۀ کلی نیست. چنانکه متذکر شدم این تنظیم نعم البدل خلافت اسلامی بود و بر اساس روحیۀ حکمفرمایی اسلام استوار بود و تنها به اسلام تقلیدی جامعه اکتفا نداشت بلکه دستور العمل و ایجندایش مبنی بر تحکیم اسلام و شرع خداوندی بود. و بسبب اینکه بعد از قرنها برای اولین بار چنین تنظیمی با چنین برنامه های اصلاحی و چنین روحیۀ فداکاری و سربازی در راه دفاع از مقدسات اسلام – که گوشه ای ازآن را در جهاد مقدس مسلمانان علیه صهیونی های اسرائیل بجهان نشان دادند – در مقابل استکبار جهانی متمثل در غرب استعمارگر و روسیۀ خونخوار و یهودهای مکار قد علم کرده بود، از روز اول این تنظیم را مورد حملات بیرحمانه قرار دادند و در قدم اول و قبل ازینکه تنظیم پایش را در مجتمع مصری استوارکند، مؤسس آنرا در روز روشن در سر راه عام با ضرب گلوله بشهادت رسانیدند. اما چنانکه گفتم که این تنظیم یک هدیۀ خداوندی برای جهان اسلام و بمثابۀ روح جدیدی برای عمل دعوت اسلامی بود، ازآنجاست که قتل یک شخص – و لو که بسطح رهبری تنظیم باشد – نتوانست نور خداوندی را خاموش کند.
” یریدون لیطفئوا نور الله بأفواههم و الله متم نوره و لو کره الکافرون ”
نور افروختۀ خداوندی را کفار میخواهند با دهن خاموش کنند مگر رغم انف آنها، خداوند نورش را بپایۀ تکمیل میرساند. آن نورافروختۀ خداوندی، مشعل راه برای صدها فرد دیگری بوزن حسن البنا یا اندک کمتر از حسن البنا گشت و افرادی مانند سید قطب، حسن الهضیبی، عمر التلمسانی و محمد قطب بروز کردند که قافلۀ اخوان را رهبری و فکر اخوان را نشر کردند.
“و یمکرون و یمکر الله و الله خیر الماکرین ” چون دشمنان دین دیدند که قتل حسن البنا و زندانی نمودن شخصیتهای کدر رهبری و تعذیب افراد مرتبط به دعوت اخوان المسلمین از فعالیتهای تنظیم کاسته نمیتواند بلکه برعکس، اخوانیها را بیشتر مستحکم و پرعزم تر میسازد، تنظیم را منحل اعلان کردند و هر گونه فعالیت تحت اسم اخوان المسلمین را غیر قانونی خواندند. البته قابل ذکر است که همه بشر به یک سویه نمیباشند و متأثرین به فکر اخوان المسلمین نیز بیک درجه نبودند و همه به یک سویه اثر نگرفته بودند. در اثر تعذیب و وحشتی که بر اخوانی ها روا داشتند بعضی ها راه را ترک کردند و بعضی دیگری که خواهش پیوستن به تنظیم را داشتند متوقف شدند.
آن بود مشکلات خارجی تنظیم اخوان المسلمین که از جانب دشمنان اسلام بالایش تحمیل شده بود و بدون شک هر تنظیمیکه دارای شعور تحریکی باشد، با چنین عداوتی مواجه میشود و او را هرگز نمیگذارند که ادامه پیدا کند.
مشكلات دروني اخوان المسلمين
اما مشکلات داخلی اخوان المسلمین بنظر من در دو بخش، بیشتر بنظر می آید.
اول: بعد از آنکه این تنظیم در حیات امام شهید یک تنظیم دعوتگر حرکی بود و اسلام را با هردو بخش – شعایر تعبدی و تحکیم شرع در تمام امور زندگی، منجمله بدست گرفتن اقتدار و سلطۀ سیاسی کشور – برای مردم تبلیغ میکردند، بعد از شهادت امام حسن البنا پای تنظیم را عمدا به سوی میدانهای سیاسی و کشمکشهای روز افزونی که دامنگیر مجتمع مصری بود، کشیدند و نسل دوم جماعت در سیاست بگونه ای آغشته شد که هزینه و وقت بیشتر اعضای آن مصرف میدان سیاست شد و شعبۀ دعوت نیمه فراموش گشت که نباید چنین میشد. آنحضرت صلی الله علیه وسلم در عین معرکه هم اصحاب کرام را تربیه مینمودند، دعوت به نماز میدادند، نصیحت میکردند و احکام شرعی را بیان میفرمودند. در اثنای یکی از غزوات نماز عصر بکلی فراموش همه شده بود، بعد از انتهای معرکه رسول الله صلی الله علیه وسلم در حق مشرکین بد دعا فرمودند زیرا که بسبب آنها نماز ایشان قضا شده بود. بر اخوان المسلمین لازم بود که درعمق میدان سیاست داخل نشوند، تا نشود که این کار از فعالیتهای دعوتی بکاهد. اگر نظر به نیازمندی شدید و صوابدید مجلس شورا داخل هم شدند، باید در فعالیتهای دعوتی هم می افزودند تا ازیک سو بر دشمنان برملا میکردند که کید آنها ضعیف است و مسلمانان را غافلگیر نمیتوانند و از سوی دیگر رضای خدا را بیشتر کسب میکردند و برای جهان نشان میدادند که مسلمان راستین اینگونه میباشد و میتواند هم حکومت کند و هم امامت مسجد. البته درین اواخر شاید برادران اخوانی متوجه این خلل شده باشند و دیدیم که رهبر حماس الگویی درین میدان تقدیم کرد. با وجود شدیدترین و وحشی ترین حملات یهودها تسلیم نشدند. و رهبر آنها امامت تراویح نمود و در زیر حلقوم یهود ها ختم قرآن کرد. حماس چند روز قبل محفلی را جشن گرفت که طی آن، مدرسۀ قران در غزه شانزده هزار حافظ قرآن به مجتمع غزه تقدیم کرد. و با این عمل ثابت کرد که امت اسلامی در زیر محاصره و در زیر بمباردمان و تحت ظرف معیشت زنده مانده میتواند و بادست خالی هم با دشمن جنگ میتواند. غزه یکی از عجیبترین رازهای نهفته در دین اسلام را بعد از چهارده قرن آشکار نمود: گفتم مسلمان با دست خالی میتواند مقاومت کند… این که با دست خالی بالای تانک یهودها برمیخیزند، یا با دست خالی عسکر تفنگدار یهودی را اسیر میگرند یا قتل میکنند، اینها همه درست. همه در مقام دلیری جای خود را دارد. و اینگونه مثالها درتاریخ اسلام بیشماراست. اما چیزیکه مردم غزه کردند، آن چیز دیگری بود… انسان بعضی اوقات به حیوان درنده مبدل میشود. رحمت و شفقت از قلبش بیرون میشود. در آن حالت اگر با شخص دیگری مخاصمت میکند، هرگاه به خصم دست می یابد، در ضرر رسانیدن به او از استعمال هیچ چیزی دریغ نمیکند. و گاهی هم آن انسان در وحشت و قساوت قلب آنقدر پیش میرود که از ناله و فغان خصمش لذت میبرد و هر قدر که نالۀ خصمش بلند تر شود بهمان اندازه وحشت و بربریت او هیجانی تر میشود و مانند سگ دیوانه میگردد. او تا زمانی چنین میکند که خودش از فرط تعذیب خصم خسته شود و اضافه تر ازآن دست بالا نتواند، یا اینکه خصم دست وپا به زنجیر بسته اش بگوید که توبه دیگر مرتکب این جرم نمیشوم… او در اثنای تعذیب تمنای همین را میداشته باشد که یکبار از زبان خصمش لفظ توبه بشنود و در مقابل جبروتش سر تسلیم خم کند تا غرور وحشی اش تسلی یابد. اما اگر با وجود آخرین درجه تعذیب، خصمش اف نکشد و تا آخرین رمق حیات عذر خواهی نکند و سر تسلیم خم نکند، اینجاست که جادو بلای جان جادوگر میشود، غرورش پامال میشود، از فرط آشفتگی دهنش کف میکند و نمیفهمد که چه میکند و خود را عاجزترین فرد دنیا محسوس میکند و بسا اوقات خودش در مقابل خصم سر تسلیم خم میکند…. و گاه گاهی از عملکرد خود پشیمان میشود…
در غزه مصداق این را بچشم سر دیدیم. اسرائیل از هیچ نوع سلاح تقلیدی و غیر تقلیدی دریغ نکرد. حماس با صبر و شکیبایی کامل، همه چیز را متحمل شد مگر تسلیم نشد. نتیجه آن بود که یهود خسته شد و اضافه تر ازآن توان زدن را نداشت و بالآخره خودش تسلیم شد و در تاریخ غداری و عهد شکنی و آدم کشی اش چند صفحۀ دیگر افزود، تا اینکه خدا روزی را بیاورد که سنگ و چوب فریاد بزنند که ” ای مسلمان! اینک در عقب من یک یهودی پناه آورده، بیا او را بکش ” انشاء الله که آن روز دور نیست. اما در مقابل، حماس را دیدیم که قویتر بروز کرد و همه طواغیت جهان را در حیرت آورد. یک نکتۀ مهم را نباید فراموش کنیم: افراد حماس از سنگ و فولاد ساخته نشده اند. در حقیقت اسلام است آنها را ارادۀ فولادین بخشوده و با ارادۀ فولادین دارای اجساد صلب تر و قویتر از فولاد شده اند. و هر مسلمان میتواند مانند افراد حماس شود.
نظر به قراین و شواهد چنین بنظر میرسد که دورۀ دوم غربت اسلام رسیده یا قریب شده است. دورۀ اول را شخص رسول کریم صلی الله علیه وسلم و اصحاب کرامش در اوایل عهد مکی سپری کردند تا اینکه حضرت حمزه رضی الله تعالی عنه در اثر تعاطف با برادرزاده اش ( محمد صلی الله علیه وسلم ) و حضرت عمر رضی الله تعالی عنه در اثر تعاطف با خواهرش و تحت تأثیر معجزۀ آیاتی از کلام الله مجید ایمان آوردند و با اسلام آوردن آن شیرمردان، مسلمانان توانستند آشکارنمازبخوانند. اکنون در غربت دوم اسلام میبینیم که یک عضوی از جسم امت اسلام از مدت پنج سال بدین سو در محاصرۀ اقتصادی و زیر شلیک گلوله های غداران و بمباردمان آنها بسرمیبرد وکسی نیست که بحمایت آن حتی آوازی بلند کند. اما صبر و تحمل وشکیبایی حماس سبب شد تا تعاطف همه اقوام جهان را بخود جلب کند و آنها را بحیرت در آورد. حتی کسانی که با دین اسلام دشمنی تقلیدی دارند، آنها نیز از شکیبایی حماس در حیرت اند، در پارلمانهای کشورهای شان بتأیید حماس آواز بلند میکنند و تظاهرات برپا میکنند. و میبینیم که قافله های شریان حیات برهبری جورج گلاوی یکی از اعضای پارلمان برتانیه، که شخص مسیحی است، پیهم به غزه میرسد… و من یتوکل علی الله فهو حسبه. سخن بطول کشید و از موضوع اصلی اندک خارج شدم.
مشكل دوم اخوان
مشکل دوم تنظیم اخوان المسلمین در اخذ نصوص شرعی میباشد. بمعنای اینکه در شعایر تعبدی و سیاست شرعی، اسناد را بغرض اخذ و ترک پیگیری علمی نمیکنند و کدام حرکت علمی را درین راستا براه نه انداخته اند به استثنای کتاب فقه السنة که “سید سابق” آنرا بنابر خواهش امام حسن البنا تألیف کرده اند که بعقیدۀ من کفایت نمیکند. و بهمین سبب گاه گاهی وادار میشوند به آثاری دارای اسناد ضعیف ازمراجع اهل تصوف اعتماد کنند. بهمین سبب گاهی متهم به تصوف میشوند و گاهی به تمایل بسوی شیعه، و از جانب بعضی غافلان بنام وهابی هم کوبیده میشوند.
جماعت تبلیغ
مرکز رئیسی اش و محل اجتماع سالانه اش در شهر رایوند ایالت پنجاب پاکستان است. در جمع آوری عوام الناس و کسبه کاران و عاطلان از کار مهارت زیادی دارند و اکثرا در اصلاح آنها کارگر ثابت شده است، اسلام را منحیث یک نظام کامل زندگی شرح و تمثیل نمیتوانند. آنچه را که همه حرکتهای اسلامی از جماعت تبلیغ باید بیاموزند وحدت صف، تحمل و تا یک حد بزرگ مراعات نظم است. به استثنای این چند وصف تخنیکی، کدام میزه ای خاصی ندارند و بسبب انعدام اوصاف مرکزی و حیاتی که در حرکات اسلامی باید اصیل و دارای اولویت باشد، این جماعت در بین جوانان حرکی رشد نکرده بلکه در بیشتر جا ها سبب دوری جوانان از هر نوع اسلامگرایی شده است. بزرگترین عملکرد و ایجندای این تنظیم فرا خواندن مردم برای ادای نماز در جماعت و سپری نمودن چند شباروزی یا چند ماهی در مرکز تربیوی آنهاست که ازآنجا آنها را جهت فراخواندن مردم به دوره های تربیوی و جهت تشویق آنها به مواظبت در نماز جماعت، در کوچه و قصبه های ولایات آن کشور و کشورهای دیگر جهان سوق میدهند. و بسبب همین ایجندای مسالمت آمیز وعدم دخالت در شئون سیاسی و بسبب گریز از مبدأ جهاد در اسلام، این تنظیم نه تنها اینکه هدف ضربات و ترور ها و زندانهای طواغیت نبوده، بلکه بیشتر، مورد شاباشی و استحسان آنها قرار میگیرد و ویزۀ دخولی هر کشور غربی به بسیارآسانی برای هرفرد مرتبط به این تنظیم داده میشود.
جماعت اسلامی پاکستان
تا حدود رهبری، این جماعت شباهت زیادی به تنظیم اخوان المسلمین دارد. هر دو با تفاوت سالهای معدودی، در اواسط نیمۀ اول قرن بیست تأسیس شده اند. امام ابوالأعلی مودودی و امام حسن البنای شهید همسن بوده اند و در ظروف مشابهی، هنگامیکه کشور های هردو زیر استعمار انگلیس ها بود، چشم بدنیا گشوده اند و هر دو مظالم استعمار را بچشم دیده اند و ازآن صدمه دیده اند و هر دو صاحب فکر مشابهی بوده اند و برداشت هر دو از اسلام بکلی یکنوع بوده است. مطابق یک حدیث صحیح در آغاز هر قرن خداوند از امت محمد صلی الله علیه وسلم فردی را مسخر میکند که امر دین را برایش تجدید کند، این امر بیجا نخواهد بود اگر این دو شخصیت را مجددین قرن بیستم میلادی بخوانیم. چونکه امت مسلمه در اطراف متباعدۀ کرۀ زمین تواجد دارد و از اقوام مختلف متشکل است و آن اقوام دارای لسانهای مختلف و طبیعتهای اجتماعی و منطقوی مختلف هستند، خارج از امکان نیست که خداوند متعال با وصف رحمت و لطف و مهربانی اش، در امت محمد صلی الله علیه و سلم، همزمان مجددهای متعددی برای تجدید امور دین آنها مسخر کند… تفاوت میان جماعت اسلامی و اخوان المسلمین این است که جماعت اسلامی در شبه قارۀ هندی منحصر شد و جهانی شده نتوانست. حتی که در سطح شبه قارۀ هندی نیز در حدود پاکستان منحصر تر است و در دو کشور هند و بنگله دیش فعالیتهای قابل ذکری ندارد. با وجود اینکه در زمان تأسیس آن، امت اسلامی اشد ضرورت به چنین تحریکهایی داشت، اما علت جهانی نشدن جماعت اسلامی این است که درآن زمان شبه قارۀ هندی در محور خود میچرخید و همه ممیزات و مشاکل او مربوط بخودش بود و بسبب اختلاف لسان و طبیعت اجتماعی و فرهنگی، نمیتوانست بر دیگران اثر انداز شود و بهمینگونه بسبب استعمار طویل برتانیه که درآن جا تقریبا دو قرن طول کشید نمیتوانست از دیگران اثری بردارد. و مسلمانان هند بسبب استعمار برتانوی از بقیه اجزای عالم اسلامی تقریبا معزول بودند. حتی که خلافت عثمانیان هم درآن چندان اثراندازنبود. اما بر عکس جماعت اسلامی، تنظیم اخوان المسلمین بعلت تجمع عربی که از خلیج آغاز میگردد و به سواحل موریتانی تمام میشود، توانست که بر همه اعراب اثر انداز شود و در هر کشور فرعی داشته باشد و بیک شکل منسجم همه را تحت یک نظام موحد در آغوش گیرد و ارشاد کند. مشکل دیگر جماعت اسلامی این بود که چونکه اسلام و دانایی اسلامی – بالخصوص درآنوقت – بسبب ضعف حرکت ترجمه، تقریبا در زبان عربی منحصر بود. بناءً کسیکه عربی نمیدانست در میدان دعوت با مشکلات زیادی روبرو میشد. و در جماعت اسلامی بجز شخص مودودی صاحب دیگر هیچ یک از پیشتازان جماعت عربی نمیدانستند. البته بعد ها اشخاص دیگری مانند خلیل احمد حامدی و حافظ محمد ادریس و عثمان غنی که از طرف جماعت جهت تحصیل علوم دینی و لسان عربی به کشورهای عربی اعزام شدند و علوم عربی آموختند، اینها و دیگران در حرکت ترجمه از عربی به اردو خدمات زیادی انجام دادند. حتی که بسیاری آثار علمی امام مودودی رحمة الله علیه را و کتابهای متفکرین اخوان المسلمین را به زبان فارسی برگرداندند. خصوصا خلیل احمد حامدی که آثار گرانبهای شهید اسلام استاذ سید قطب را به زبان فارسی ترجمه کرده اند. فراموش نباید کرد که اکثر علمای هند و پاکستان کاملا فارسی میفهمند.
تفاوت جماعت اسلامی با اخوان المسلمین باز هم مربوط بهمان موضوع لسان است که تنظیم اخوان المسلمین صد ها مفکری داشت و دارد که میتوانند مستقیما از قرآنکریم و سنت رسول اکرم صلی الله علیه وسلم و از هزار ها مرجع دیگر اسلامی که همه به لسان عربی است، استفاده و افاده کنند. هر متفکر اخوانی دارای ده ها تألیف است و هر متفکر اخوانی میتواند بهترین معلم قرآن و سنت و سیرت باشد. اما افراد جماعت اسلامی اکثریت مطلق آنها یگانه مرجعی که دارند تفسیر تفهیم القرآن است که از برجسته ترین نوشته های امام مودودی بشمار میرود و از مراجع دیگر بعلت ندانستن لسان عربی استفاده نمیتوانند. در ارتباط با سنت و سیرت النبی و سیرت الصحابه نیز، از مراجع انگشتشماری استفاده میکنند که بزبان اردو ترجمه شده است. اگر چه نظام مدارس و حلقات تربیوی قرآنی و گشودن مراکز خدماتی و علاج مجانی در هر گوشه و کنار پاکستان از جمله شاهکاریهای جماعت اسلامی شمرده میشود، مگر درین اواخر بسبب تشبث زیاد در ساحۀ سیاسی و جانفشانیهای بیپایان در حصول کرسیهای هر چه بیشتر در پارلمان مرکزی و ولایات، فعالیتهای تبلیغی جماعت اسلامی کاسته است. و جهد بیشتر کدر رهبری در امورسیاسی بخرچ میرود. ممیزی که جماعت اسلامی درآن یکتاز میدان است، اخلاص عظیم افرادش به مقام رهبریت و مراعات نظم و ترتیب امور است. حتی به اندازه اییکه انسان را در حیرت می آورد. چگونه درین ملت خوابیده و بی سر و پا چنین افرادی سراغ میشوند که در نظم و دسپلین مانند مورچه و زنبور عسل اند. این تشبیه فقط برای بیان یک حقیقت است.
تنظیمهای جهادی افغانستان
ایکاش آن دوست مان ازین تنظیمها در رابطه با عمل اسلامی و نظمداری درساحۀ دعوت و حکومت داری سخن بمیان نمی آورد.
اصلا طبیعت ملت افغان چنین است که به بیگانه هرگز تسلیم نمیشود و از زمان فتح اسلامی تا کنون در راه دفاع از اسلام و مقدسات دینی، از هیچ چیزی دریغ نکرده است. نه تنها همین، بلکه در نشر اسلام و گسترش فتح اسلامی، از پیشقدمان امت بشمار میرود. فداکاریهای احمدشاه ابدالی و سلطان محمود غزنوی را تاریخ، در صفحات گسترش اسلام، در سر فهرست جا داده است. و در حال حاضر یگانه ملتی است که همه قوتهای استکباری جهان فقط و فقط از همین ملت در هراس است. اگر چه بعد از سقوط شوروی، سیاست طاغوت عصر در قبال این ملت تغیر کرده و این ملت به طبقات غنی فاحش و فقیر قاحط مبدل گردیده، و به بهانۀ نبرد علیه تروریزم آنقدر کوبیده شده است که تا سرحد بیهوشی رسیده. ولی با وجود آنهم، دشمن ازآن در هراس است که مبادا دوباره بیدار شود و به دینش بر گردد.
خوب مشکلات داخلی این کشور و این ملت بیحساب است و این مقاله جای بررسی آن نیست.
طوریکه متذکر شدم ملت افغان بسبب نپذیرفتن بیگانگان و دفاع از مقدسات و ناموس و وطن، همیشه خار چشم طواغیت بوده است. و خاک افغانستان نیز، بسبب منابع و معادن طبیعی، موقعیت استراتیجی و مکانت آن در قلب آسیا، همیشه برای طواغیت بهدف هیمنت بالای جهان، مطلوب بوده است. روی همین منظور این ملت و این خاک همیشه هدف دشمنان اسلام و هدف اطماع چپاولگران بین المللی بوده است. آنها بخاطر رسیدن به موقعیت استراتیجی و بخاطر اطماع اقتصادی شان دسیسه های گوناگونی چیده اند مگر در هر بار نامراد شده اند. مگر خبیث ترین راهی که برای رسیدن به هدف اختیار کرده اند این بوده که چهره های مسخ شده و وطن فروش را از راه کودتای نظامی یا از راه توریث پدر فاسد به پسر یا برادر فاسد تر، به سدۀ حکم رسانده اند و زمام امور کشور و ملت را به آنها سپرده اند تا به آسانی هر دسیسۀ شیطانی و پلانهای خبیث را از طریق آنها امرار کنند و ملت خبر هم نشود. مثال نمیدهم زیرا که مضمون طولانیتر میشود، بطور خلاصه همینقدر میگویم که همه در طول تاريخ فروخته شده بودند و دشمن دین و دشمن این ملت بودند و اگر کسی از ایشان فروخته نشده بود همان هم با ملت و کشور بنحوی خیانت کرده است.
این دست نشانده ها بر علاوۀ این که دسایس شوم دشمنان را – در شکل امضای قرار دادهای امنی و سیاسی که اغلب آن قرار دادها برای ملت کشنده بوده یا برای نسلهای آینده درد سر خلق نموده – جامۀ عمل پوشانده اند.. و بر علاوۀ خریداری اسلحۀ پوسیده و فرسوده از نزد باداران شان در بدل مبالغ گزاف و اکثرا با قرضهایی که ملت و کشور را گاه گاهی گروگان ساخته است.. و برعلاوۀ اخذ بورسهای تعلیمی از دشمنان که اکثرا در نتیجۀ آن بورسهای نا مبارک، فرزندان افغانی درآن کشورها علم الحاد و لادینی می آموختند و بمجرد بازگشت به وطن مناصب علیا را اشغال کرده کمبود های خیانت را اینها پوره کرده اند و ضمنا در بین افراد مجتمع اخلاق پست آن کشورها را مروج کرده اند! برعلاوۀ همه این خیانتها، یک پروسۀ دیگر را به پیش برده اند: تا حد توان کوشیده اند که این ملت از دین فاصله داشته باشد. همیشه فساد اخلاقی را درجامعه رایج کرده اند، تا بدین ترتیب، ملت غیور بمرور زمان ننگ و غیرت را فراموش کند که نتیجۀ نهایی و حتمی این امر، سهل انگاری در حفظ ناموس لاپرواهی در حفظ مقدسات می انجامد و بالآخره وقتی فرا میرسد که بگوید مارا به وطن و دفاع از خاک و حفظ ناموس چه کار!!
از هشتاد سال به این طرف همین سیاست را بالای ملت افغان اجرا کرده اند. حکومتهای دست نشانده کوشیده است این ملت از دین فاصله بگیرد. خصوصا از مفاهیم جهادی در اسلام بکلی ملت را دور کرده اند. اگر بیاد داشته باشید در زمان ظاهر و داوود امامهای مساجد را از عسکری جبری معاف اعلام کرده بودند. اگر چه امام صاحبان با این روش از حکومت اظهار امتنان میکردند و فکر میکردند که حکومت عمامه و ریش آنها را احترام گذاشته، مگر هدف نهفته در عقب این اعفاء همانا خباثت حکومت در قبال دین و اهل دین بود و با این عمل نمیخواستند علمای دین استعمال سلاح بیاموزند و تربیۀ عسکری بگیرند تا نشود که اینها اولین افرادی باشند که بروی آنها تفنگ بردارند. زیرا که جهاد حقیقی اسلامی را که از فهم درست اسلام و علم شرعی بار می آید، هرگز متحمل شده نمیتوانند. زیرا که جنگ بنام جهاد، بدون علم شرعی و بینش اسلامی میتواند به آسانی گمراه شود یا درآغوش دشمنان بیفتد. بنابرین از آنجاییکه دشمنان اسلام این را خوب میدانند، از جهاد توأم با علم شرعی و بینش اسلامی بیشتر احساس خوف میکنند نسبت به آن جنگی که صرف بخاطر احساس وطندوستی یا مسایل دیگر دنیاوی با آن روبرو میشوند. این کار را در جهاد اخیر دیدیم. افغانها درین جهاد اخیر، آنقدر انگیزۀ دینی و بینش اسلامی نداشتند، بقدریکه شعور افغانیت و تجاوز برهنۀ روسها در بعضی از روستا های افغانستان بالای شرف و ناموس، آنها را وادار به قیام علیه روسها کرده بود. و اگر انگیزۀ اصلی شعور اسلامی و دفاع از دین میبود، نتیجۀ کار حتما مختلف میبود. این مسئولیت رهبران تنظیمها بود که مجاهدین را در پهلوی تشویق به جهاد مسلحانه، تربیۀ اسلامی نیز میکردند… مگر از ایشان چرا این توقع! آخر آنها هم افرادی تربیه نا شده ای از همین ملت بودند و بدون هیچ نوع استعدادی پای آنها را در یک جنگ تحمیلی کشیده بودند. البته ارتباط بعضی آنها را با شبکه های استخباراتی جهانی بعید نمیبینم.
مگر ملت افغان به سبب پختگی سابقه و تربیه یافتن در آغوش مادران دلیر، با وجود همه خباثت های داخلی از جانب حکومات دست نشانده و با وجود همه دسایس دشمنان خارجی، باز هم توانستند دو ابرقدرت وقت را از پا درآورند.
دسایس دشمن اگر در کشتن عزایم این ملت کارگر تمام نشده، چنان هم نیست که بکلی نتیجه نداده باشد. بلی. توطئه ها و پلانگذاری های طویل دشمن نتایج کشنده ای در جوانب دیگری از زندگی این ملت داشته است.
این ملت در فقیر ترین کشور های دنیا حساب میشود. سطح تعلیم درآن، ادناترین در منطقه است. بسبب کم علمی و بسبب دور ماندن از تعالیم حیاتی اسلامی، دچار مشاکل متعدد اخلاقی، نفسی و اجتماعی اند. هر یک از آنها خود را از دیگر بهتر و بالاتر میداند. ایثار بین اینها وجود ندارد. درگذشت ندارند. زعامت موحد ندارند. لباس موحد ندارند. عنعنۀ خاصی و موحدی ندارند. متشتت و پراگنده هستند. هویت موحد که بنام هویت افغانی یاد شود ندارند. حکومات مزدور و دست نشانده حتی در هویت ملی هم قومیتهای تاجک و پشتون و ازبک را بجای هویت مشترک افغانی بیشتر بروز داده اند. مرجعیت دینی خاصی ندارند. کدام عالم برجسته که بالایش حساب شود ندارند. چیزیکه بخود میپسندند به برادر افغانی خود نمیپسندند…
از اشخاص دارای چنین اوصاف تنظیمهای جهادی تشکیل شده بود. و رهبران تنظیمها نیز ازین اوصاف مبرا نبودند. اصلا اینها اصول نظم را نمیشناختند و ساختار این تنظیمها به اساس این نبوده که چگونه اسلام را تحکیم کنند. همه آنها با گرایشهای مختلف و انگیزه های متعدد فقط و فقط در اخراج شوروی از کشور مصروف بودند. بالاتر ازآن هیچ کدام ایشان کدام برنامه ای نداشت که بعد از خروج عساکر شوروی، در خور ملت میبود. تا اندازه اییکه در اواخر در ائتلافات بیشرمانه با کمونیستها در آمدند و خون یک و نیم ملیون شهید و بیخانمان شدن همه ملت و آرمانهای همه امت اسلامی را دستخوش عزایم ناپاک و ذلیل خود کردند.
سپس اینکه کدام این تنظیمهای های جهادی افغانی را برای تحکیم اسلام در افغانستان الگو قرار بدهیم، ریشخندیست بالای اسلام و تمسخریست بر دین. در مورد اینها ازین بیشتر چیزی گفتن هم ضیاع وقت است.
برای تحکیم اسلام در کشور چه باید کرد و چگونه میتوان این ملت غیر منظم را منظم ساخت. آنها را از اتباع هوی چگونه به اتباع قرآن و سنت میتوان سوق داد.
این موضوعاتیست که انشاء الله و بتوفیق خدا در مقالۀ جدا گانه ای بالایش روشنی خواهم انداخت. و من الله التوفیق.