
ای جوانان! به تخصّصها احترام بگذاريد -قرضاوي
دکتور یوسف القرضاوی.
به اين جوانان نصيحت میكنم كه اولاً:
به تخصصها احترام بگذارند؛ زيرا هر علمی، اهل مخصوص به خودش را دارد و هر فن و حرفهای، مردان خاصّ خويش را داراست. پس همانگونه كه يك مهندس نميتواند در امور طب و پزشكي، نظر دهد و فتوا صادر كند، و يك پزشك هم مجاز نيست در هر قانوني حكم كند و بلكه بالاتر، يك پزشك متخصص در رشتهاي، نميتواند ـ همينطوري ـ در رشتهاي ديگر دخالت كند، براي علم شريعت نيز چنين است و شايسته نيست هر كس كه بخواهد، براي مردم فتوا صادر كند و دخالت در علم شريعت را بر خود روا بدارد، با اين ادعا كه اسلام به گروه خاصّي منحصر نميشود و برخلاف ساير اديان، طبقهاي به نام «رجال دين» را قبول ندارد و نميشناسد.
آري! اين درست است كه اسلام طبقة «رجال دين» را هرگز به رسميت نميشناسد، اما دانشمندان و علمايي را ميشناسد كه در دين تخصّص دارند.. همان كساني كه قرآن كريم به آنها چنين اشاره ميكند:
﴿فَلَوۡلَا نَفَرَ مِن كُلِّ فِرۡقَةٖ مِّنۡهُمۡ طَآئِفَةٞ لِّيَتَفَقَّهُواْ فِي ٱلدِّينِ وَلِيُنذِرُواْ قَوۡمَهُمۡ إِذَا رَجَعُوٓاْ إِلَيۡهِمۡ لَعَلَّهُمۡ يَحۡذَرُونَ﴾ [التوبة: 122].
«بايد كه از هر قوم و قبيلهای، عدهای بروند (و در تحصيل علوم دينی تلاش كنند) تا به تعليمات دينی آشنا و مهارت به هم رسانند، و
هنگامی كه به سوی قوم و قبيلة خود برگشتند به تعليم مردمان بپردازند و ارشادشان كنند و) آنان را (از مخالفت فرمان الله) بترسانند تا (خويشتن را از عذاب و عقاب خدا برحذر دارند و از گمراهي و ضلالت) خودداري كنند».
«قرآن» و «سنّت» به ما میآموزند آنچه را كه نميدانيم، از اهل آن، يعنی دانشمندان و علمايی كه فرزانه و خبرهاند، بپرسيم:
﴿فَسَۡٔلُوٓاْ أَهۡلَ ٱلذِّكۡرِ إِن كُنتُمۡ لَا تَعۡلَمُونَ﴾
«از اهل علم و آگاهي بپرسيد، اگر چنانچه نمیدانيد».
﴿وَلَوۡ رَدُّوهُ إِلَى ٱلرَّسُولِ وَإِلَىٰٓ أُوْلِي ٱلۡأَمۡرِ مِنۡهُمۡ لَعَلِمَهُ ٱلَّذِينَ يَسۡتَنۢبِطُونَهُۥ مِنۡهُم﴾ [النساء: 83].
«اگر آن را به پيامبر و حكّام واگذار كنند، كساني آن را خواهند دانست كه اهل حلّ و عقدند و آن را درك و فهم ميكنند».
﴿فَسَۡٔلۡ بِهِۦ خَبِيرٗا﴾ [ الفرقان: 59].
«از شخص بسيار آگاه و فرزانه بپرس».
﴿وَلَا يُنَبِّئُكَ مِثۡلُ خَبِيرٖ﴾ [فاطر: 14].
«و هيچكس مثل (خداوند آگاه و دانا)، تو را باخبر نميسازد».
رسول الله صلی الله علیه وسلم در مورد آن شخصي كه سرش زخمي شده بود، و بعضي از مردم به وجوب غسل، با وجود جراحتش فتوا دادند و بعد از غسل جان سپرد، چنين فرمود:
«او را كشتند، الله جل جلاله آنها را بكشد! چرا زماني كه نميدانستند، نپرسيدند؟ بدانيد كه درمان جهل و ناداني، تنها سؤال و پرسش است».
زماني كه ميبينيم بعضي به خود جرأت ميدهند و در قضايا و مسائل مهم، بدون اينكه اهليت و صلاحيتي در اين كار داشته باشند، فتوا ميدهند و حكم صادر ميكنند، ترس سراپاي وجودم را فراميگيرد!.
تمام علماي قديم و جديد، با اين كار مخالف بودهاند، و چه بسا اين افراد، گاهي پا را فراتر نهاده و ديگران را نادان و جاهل ميخوانند؛ زيرا خود را ـ با خيال خودشان ـ مقلّد نميشمارند و حق خود ميدانند كه اجتهاد كنند؛ البته اين درست است كه باب اجتهاد براي همه باز است، اما بايد بدانند كه اجتهاد شرايطي دارد كه هيچ يك از آنها، اين شرايط را دارا نيستند!.
علماء و محقّقين گذشته، بر بعضي از علماي همعصر خويش كه در فتوادادن، متهورانه و بدون تأمل و تدبر كافي، شتاب به خرج ميدادند، خُرده و ايراد گرفته و عيبجويي نمودهاند؛ مثلاً گفتهاند: «يكي از آنها در مسئلهاي، فتوايي داده است كه اگر براي عمر رضی الله عنه گفته ميشد، به خاطر آن، تمام اهل بدر را جمع ميكرد!».. همچنين گفته شده است: «نترسترين و شجاعترين شما در برابر فتوا، باجرأتترين و شجاعترين شما در برابر آتش است!».
خلفاي راشدين – با وجود اينكه خداوند به آنها گشادگي و سعة علم داده بود – هر گاه كه با مسائل و مشكلاتي روبهرو ميشدند، علماء و فضلاي صحابه را جمع كرده و با آنها مشورت ميكردند، و با نظريه و رأيشان راهيابي ميگشتند و راه صواب و بهتر را انتخاب ميكردند.. اصلاً از همين فتواها و آراي دستهجمعي بود كه «اجماع» در آن عصر شكل گرفت.
حتّي بعضي از آنان، از فتوادادن خودداري ميكردند. نه جواب ميدادند و نه به ديگري ميسپردند، بلكه ميگفتند: «نميدانم!».
«عتبةبن مسلم» گفته است: «من با إبنعمر، سي و چهار ماه همصحبت بودم، اما در جواب بيشتر آنچه كه از او پرسيده ميشد، ميگفت: «نميدانم!».
«إبن أبيليلي» نيز گفته است: «من، صد و بيست نفر از انصار را ديده و درك نمودهام؛ هرگاه مسئلهاي از يكي پرسيده ميشد، آن را به ديگري ارجاع ميداد، و آن نيز به كسي ديگر، تا جايي كه به همان نفر اولي برميگشت و بين آنها كسي پيدا نميشد كه حديثي را بازگو كند، يا سؤالي را جواب دهد، مگر اينكه همواره دوست داشت، برادرش پيشقدم شود و آن را به او واگذار نمايد».
«عطاءبن سائب» نيز گفته است: «افراد زيادي را ديدهام كه اگر كسي از آنها دربارة چيزي سؤالي ميكرد، به هنگام پاسخگفتن، حرف ميزد در حالي كه تمام اندامش ميلرزيد!».
و اگر كمي جلوتر بياييم و به تابعين برسيم و به آنها نيز نظري افكنيم، سرور و فقيهترين آنها، «سعيدبن مسيب» را مييابيم كه هرگز به فتوا نزديك نميشد و جوابي نميداد، مگر اينكه ميگفت: «پروردگارا! مرا سالم بدار، و ديگران را نيز از من سالم نگهدار!».
و بعد از تابعين، ائمة مذاهبي را ـ كه هماكنون نيز از آنها پيروي ميشود ـ مييابيم كه اگر در مسئلهاي خير و صلاحي نميديدند، به هيچوجه تكبر نميورزيدند و از گفتن كلمة «نميدانم» ابايي نداشتند. در بين آنها، «مالك» در اين مورد از همه شديدتر و سرسختتر بود.
او ميگفت: «هر كس در مورد مسئلهاي سؤالي كند، شايسته است قبل از اينكه جوابي دهد، خود را با بهشت و آتش جهنم روبهرو كند، و ببيند چگونه ميتواند خود را از عذاب آخرت خلاص نمايد، آنگاه به آن پاسخ گويد».
«إبن قاسم» گفته نيز است: «از مالك شنيدم كه ميگفت: من در مورد مسئلهاي، حدود چند ده سالی فكر كردم، ولي تاكنون با هيچ رأيی توافق نكرده و هيچ حكمی دربارهاش صادر نكردهام».
«إبن مهدي» نيز از او شنيده كه ميگفت: «گاهي با مسئلهاي مواجه ميشدم و به خاطر آن، يك سال تمام، شبها نميخوابيدم!».
«مصعب» نيز گفته است: «پدرم مرا براي مسئلهای نزد مالك فرستاد و صاحب آن سؤال نيز با من بود، و او ماجرايش را براي مالك بازگو كرد و سؤالش را پرسيد، اما مالك در جواب گفت: در اين مورد، جواب خوب و قانعكنندهاي ندارم، برويد و از اهل علم بپرسيد!».
«إبن أبيإحسان» نيز گفته است: «از مالك، بيست و دو مسئله پرسيده شد، اما به جز دو سؤال، هيچ جوابي نداد؛ آن هم بعد از اينكه چندين مرتبه ذكر «لا حول و لا قوة إلا باللّه « را تكرار نمود!».
ناگفته نماند، من با اين سخنان نميخواهم مانع درسخواندن و تعليم و تعلّم جوانان مسلمان شوم؛ زيرا طلب علم، بر هر كسی واجب است و بايستی از گهواره تا گور، پايدار و مطلوب بماند، بلكه میخواهم بگويم: مسلّماً آنها هرچقدر هم با درس و مطالعه سر و كار داشته باشند، باز هم در احتياج به اهل علم و تخصّص خواهند ماند، و نيز اينكه براي علم شريعت، ابزار و وسايلي است كه نتوانستهاند به آنها دست يابند. همچنين داراي اصولي است كه به خوبي آنها را نشناخته و فرانگرفتهاند، و نيز داراي فروع و مسائل جانبي است كه اوقات و اعمالشان به آنان فرصت نميدهد كه تمام تلاش و كوشش خود را صرف آن كنند، و هركس به كار خود مشغول است و براي كاري كه برايش خلق شده، درست و آماده گشته است.
من نمیگويم كه اين جوانان، پوهنتونهای شان را اعم از دانشگاههاي نظري و علمی، همچون: ادبيات، اقتصاد، طب، فنّی و انجنیری، جهت پرداختن به درسهاي ديني و علوم شريعت ترك كنند؛ آن هم بعد از اينكه دورهاي از تخصّص خود را تمام كردهاند و چند سالي را در دانشگاهها گذراندهاند، و حتّي داراي نمرات بالا و امتيازات خوبي در رشتههايشان بودهاند. آنها نميدانند يا خود را به ناداني ميزنند كه طلب اين علوم – بلكه به دستآوردن نمرات و درجاتي بالا و برتر در اين رشتهها – بر هر مسلماني واجب كفايي است. آنها نميدانند كه مسابقة بين آنها و مخالفين و دشمنانشان در اين رشتهها به اوج خود رسيده است، و هركس نيتي پاك داشته باشد، در طلب اين علوم دنيوي و تعمق در آن، در حقيقت در عبادت و جهاد به سر برده است.
موقعی كه رسول الله صلی الله علیه وسلم مبعوث گرديد، هر يك از صحابة كرام رضی الله عنهم برای خود حرفه و شغلی داشت كه از طريق آن كسب روزي و معاش ميكرد، و همه را آزاد گذاشت كه در شغلهايشان بمانند و هرگز خواستار آن نشد كه از كارشان دست بردارند و تمام هم و غم و كوشش خود را ـ صرفاً ـ در تعليم و دعوت و تبيلغ اسلام منحصر كنند؛ مگر اينكه كسي براي كاري مهم و بزرگي خواسته ميشد، كه البته در آن موقع بر او واجب ميگرديد كه خود را براي قيام و انجام هر چه بهتر آن، آماده و وادار سازد.
چيزي كه مرا بيش از اين ميترساند، شهوات دروني است كه به دنبال اين تغييرات، يعني تغيير درس و رشته ظاهر ميشوند و تنها براي خودنمايي و رياست و كسب مقام باشد و باعث شود كه در صدر مجالس و حلقات بنشينند و خود را برتر و بالاتر از همه بپندارند. چه بسا صاحبان اين شهوات در وجود خود، اصلاً آن را احساس نكنند و متوجة آن نشوند، اما در اعماق درونشان مسكن گزيده و ريشه دوانيده است. در اين صورت، وجودشان به يك بازنگري و بازرسي دقيق احتياج دارد؛ زيرا نفس سركش، طبيعتاً هميشه به شهوات گرايش دارد و زشتيها را تزيين كرده و مردم را شديداً به بديها فراميخواند. همچنين راههاي غامض و پيچيدهاي كه شيطان ميتواند از طريق آن به درون انسان نفوذ پيدا كند، بسيار و پراكندهاند. بدين ترتيب، كسي موفّق است كه بر سر دوراهي بايستد و قبل از گامگذاشتن در آن، اهداف و نيتها و اقدامات خود را بررسي كند و از خود بپرسد: آيا اين براي دنياست يا براي آخرت؟! آيا اين براي خداست يا براي مردم؟! تا خود را فريب ندهد و راه روشن و آشكار پروردگارش را دنبال كند و به پايان برساند.
﴿وَمَن يَعۡتَصِم بِٱللَّهِ فَقَدۡ هُدِيَ إِلَىٰ صِرَٰطٖ مُّسۡتَقِيمٖ﴾ [آلعمران: 101].
«و هركس به الله تمسك جويد، بدون شك به راه راست و درستی رهنمود شده است».