ارزش هاى والاى كه صحابه بر اساس آن تربيت شدند
فن تسخير قلب ها را از سيرت، ميراث و دعوت نبياكرم -صلى الله عليه وسلم- آموختهايم و براساس آن، تربيت مى شويم آنگونه كه پيشگامان نخستين اين امت يعنى سلف صالح رضوانالله عليهم اجمعين تربيت شدند. و در اين بحث كوتاه به بيان برخى از عناصرى كه اين فن بزرگ بر آنها استوار است، مى پردازيم:
1_فرو بردن خشم
خداوند اصول اين فن را در قرآن كريم بيان داشته است و رسول اكرم -صلى الله عليه وسلم- نيز با سخن، عمل و اخلاق برجستهاش، آنها را به ما آموخته است. خداوند متعال مى فرمايد:
وَالْكَاظِمى نَ الْغَيْظَ وَالْعَافِينَ عَنِ النَّاسِ وَاللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ) آل عمران: 134)
“پرهيزگاران، كسانى هستند كه خشم خود را فرو مى برند و از مردم، گذشت مى كنند و خداوند نيكوكاران را دوست مى دارد”.
علما مى گويند: در آيه فوق، براى مسلمانان سه منزلت متفاوت، بيان شده است: مبتديان، ميانه روها و پيشگامان.
الف ـ مبتديان: كسانى هستند كه اگر به آنان، بياحترامى مى شود، خشم خود را فرو مى برند و براى تسكين خاطر خود، در مجالس از آنان، سخن نمىگويند و آبروى آنها را نمى برند و اين، منزلت مسلمانان عادى امثال ماست.
ب ـ ميانه روها: كسانى هستند كه علاوه بر اينكه خشم خود را فرو مى برند
وَالْعَافِينَ عَنِ النَّاسِ از مردم، گذشت مى كنند. يعنى نزد كسى كه به آنان، بى احترامى كرده است مى روند و مى گويند: خداوند تو را ببخشايد.
ت ـ پيشگامان: كسانى هستند كه علاوه بر فرو بردن خشم و بخشيدن مردم، به آنان احسان و نيكى مى كنند. وَاللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ؟
يعنى براى كسى كه به او بدى كرده است، هديهاى مى برد و يا به ديدنش مى رود، با او مصافحه مى كند و او را مى بوسد.
2_عدم كينه توزي
عايشه و طلحه و زبير -رضي الله عنهم- در جريان جنگ جمل، به راه افتادند و جمعى از صحابه، با شمشير آنها را همراهى مى كردند. على بن ابىطالب – رضى الله عنه- نيز با جمعى از اهل بدر، با شمشير، حركت كردند و در مقابل هم قرار گرفتند!
به عامر شعبى گفتند: اللهاكبر! صحابه با شمشير در برابر هم قرار مى گيرند ولى از يكديگر فرار نمى كنند؟ گفت: بهشتيان در برابر هم قرار گرفتند و از يكديگر شرمنده شدند. هنگامى كه طلحه كه در صف مخالف على بود، كشته شد. على شمشيرش را گذاشت و از اسبش پايين آمد و پياده به سوى او رفت و نگاهى به او كه كشته شده بود و يكى از عشره مبشره بود ـ انداخت و خاكها را از ريشاش پاك كرد و گفت: اى ابومحمد! ـ كنيه طلحه ـ بر من بسيار دشوار است كه تو را به اين حالت ببينم ولى از خداوند مى خواهم كه من و تو را جزو كسانى قرار دهد كه در حق آنان فرموده است:
وَنَزَعْنَا مَا فِى صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ إِخْوَاناً عَلَى سُرُرٍ مُتَقَابِلِينَ. (حجر: 47)
“و كينهتوزيها را از سينههايشان بيرون مى كشيم و برادرانه بر تختها، روياروى هم مى نشينند”.
خواننده گرامى ! عمق صفا و پاكى دلها را ببين، و اين برخورد شگفتانگيز را تماشا كن. آنها با يكديگر مى جنگيدند و نهرهاى خون جارى بود در عين حال، على طلحه را در بغل مى گيرد و به او سلام مى دهد و يادآور مى شود كه به زودى نزد پروردگار، در بهشتى كه نهرها در آن جريان دارد، همنشين او خواهد شد. حقا كه اين، شگفتانگيز و نمونهاى خيرهكننده است.
اين نمونه زنده، دليل واضحى است بر اينكه صحابه از حالت بشريت، خارج نشده بودند و هرگز، فرشته هم نبودند اما در زيباترين شكل بشريت كه دنيا به خود ديده است، جلوه نمودند.
مردى كه ابن سماك از او ناراحت شده بود، از كنارش گذشت و به او گفت: فردا همديگر را محاسبه مى كنيم. يعنى با يكديگر مى نشينيم و با هم صحبت مى كنيم تا مشخص شود كه چه كسى اشتباه كرده است. ابنسماك گفت: نه به خدا، فردا يكديگر را مى بخشيم.
پس افراد مؤمن، يكديگر را محاسبه نمى كنند و نمى گويند: تو در مورد من چنين گفتي، چنين نوشتى يا چنان غيبت نمودى. اين روش، اشتباه است بلكه درست آن است كه به او بگوييم: خداوند تو را ببخشد و از تو درگذرد.
3_ بذل مال و آبرو در راه خدا
اين نسل مبارك (صحابه) به جايگاهى رسيد كه يكى از آنان به نام ابوضمضم در دل شب، بيار مى شود و به نماز مى ايستد. سپس رو به سوى خدا مى كند و دست به دعا برمى دارد و مى گويد: الهى! مالى ندارم كه آن را در راه تو صدقه كنم. توانايى هم ندارم كه در راه تو مبارزه نمايم ولى آبرويم را وقف مسلمانان مى كنم. خدايا! هر كس، مرا سب و شتم كرد يا ظلمى به من روا داشت يا از من غيبت كرد، عملش را كفاره گناهانش بگردان!!
و روايت شده است كه روزى، رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- مردم را به صدقه كردن، تشويق نمود. علبهبن زيد برخاست و گفت: اى رسول خدا! شما مردم را به صدقه دادن، تشويق نموديد و من چيزى بجز آبرويم ندارم و آن را بذل كسانى مى نمايم كه به من ستم كردند. رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- از او روى برگردانيد. اما روز بعد، گفت: “علبهبن زيد يا آن كسى كه آبرويش را صدقه كرد، كجاست؟ خداوند، صدقهاش را پذيرفت.
آنچه بيان گرديد، بذل آبرو در راه خدا بود. لذا داعيان و طالبان علم بايد آبرويشان را بذل نمايند همانطور كه محمد -صلى الله عليه وسلم- آبرويش را بذل نمود. زيرا رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- مال و جان و آبرويش را به خاطر اين دعوت جاويد، بذل كرد. در پايان، امى دوارم كه خداوند خون و جان و مال و آبرو و فرزندان و خانوادههايمان را فداى راه لاإلهإلاالله محمد رسولالله بگرداند
4_ غزالي ـ صاحب كتاب احياء علومالدين- مي گويد:
مردى نزد حسن بصرى رحمهالله آمد و گفت: اى ابوسعيد! فلانى، از تو غيبت كرد. حسن بصرى يك مقدار خرما برايش آورد و گفت: نزد فلانى (كه از من غيبت كرده) برو و به او بگو: تو نيكيهايت را به ما عطا كردي. در عوض، ما به تو خرما، عطا كرديم.
هدف از داستان فوق، اين است كه كار دنيا سهل و آسان است. ولى بعضى از مردم، نيكيهايشان را به ديگران، صدقه مى دهند. پس اگر حسودى به تو حسادت ورزيد و يا فرد مخالف و منحرفى، عليه تو صحبتى كرد، نگران نباش بلكه آن را جزو حسنات خود به حساب آور و بدان كه موسى -عليه السلام- گفت: پروردگارا! از تو يك درخواست دارم. خداوند ـ كه بهتر مى دانست چه مى خواهد ـ فرمود: خواستهات چيست؟ موسى -عليه السلام- گفت: مردم را از زباندرازى كردن به من، جلوگيرى كن. خداوند عزوجل فرمود: سوگند به عزت و جلالم كه اين كار را در حق خودم، انجام ندادهام. من آنان را خلق كردهام و روزى مى دهم ولى آنها مرا دشنام مى دهند و بد و بيراه مى گويند!!
سبحانالله، خداوند مهربان، يگانه و بينيازى كه نه مى زايد و نه زاييده شده است و هيچگونه همتايى ندارد، از طرف انسان، ناسزا مى شنود. اين مخلوق ضعيف و ذليل و حقيرى كه از نطفه آفريده شده است، زباندرازى مى كند و به خداوند دشنام مى دهد!!
ابوهريره -رضى الله عنه- مى گويد: رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- فرمود: “قَالَ اللَّهُ تَعَالَى يَشْتِمُنِى ابْنُ آدَمَ وَمَا يَنْبَغِى لَهُ أَنْ يَشْتِمَنِى وَيُكَذِّبُنِى وَمَا يَنْبَغِى لَهُ، أَمَّا شَتْمُهُ فَقَوْلُهُ: إِنَّ لِى وَلَدًا وَأَمَّا تَكْذِيبُهُ: فَقَوْلُهُ لَيْسَ يُعِيدُنِى كَمَا بَدَأَنِي.
خداوند مى فرمايد: فرزند آدم مرا ناسزا گفت در حالى كه شايسته او نيست كه مرا ناسزا گويد و فرزند آدم مرا تكذيب مى كند در حالى كه اين شايسته او نيست. ناسزا گفتن، اين است كه مى گويد: خداوند فرزند دارد. و تكذيبش اين است كه مى گويد: خداوند نمى تواند آنگونه كه مرا آفريده است، دوباره زنده گرداند).
در كتاب “الزهد” امام احمد آمده است كه خداوند عزوجل مى فرمايد: “عجباً يا ابن آدم، خلقتك وتعبدُ غيري! ورزقتك وتشكر سواي! أتحبب إليك بالنعم وأنا غنى عنك! وتتبغض إلى بالمعاصي، وأنت فقير إلي. خيرى إليك نازل وشرك إلى صاعد”.
(اى فرزند آدم! از كارهايت در شگفتم. من تو را آفريدهام ولى تو ديگران را مى پرستي! من به تو روزى مى دهم ولى تو از ديگران، سپاسگزارى مى كني! در حالى كه من از تو بينيازم، با نعمتهايم به تو محبت مى كنم! و در حالى كه تو به من نيازمندي، با گناه و نافرمانيات با من، دشمنى مى كني! خير من به سوى تو سرازير است ولى شر تو به سوى من بالا مى آيد)
پس همچنان گروهى از اشرار، خداوند عزوجل را دشنام مى دهند. آنگاه چگونه ما را كه انسان هاى گناهكاريم، دشنام ندهند؟
در سيرت ابوبكر صديق -رضى الله عنه- آمده است كه مردى به او گفت: اى ابوبكر! به تو دشنامى مى دهم كه همراه تو وارد قبرت شود.
ابوبكر -رضى الله عنه- گفت: بلكه آن، با تو وارد قبرت مى شود نه با من. حقا كه ابوبكر -رضى الله عنه- راست مى گويد. زيرا دشنام، با كسى كه به او دشنام مى دهند، وارد قبرش نمى شود بلكه همراه كسى كه دشنام مى دهد، وارد قبرش مى شود. ولى اين فرد نادان، گمان مى كند كه اگر به ابوبكر -رضى الله عنه- دشنام دهد يا بد و بيراه بگويد، دشناماش همراه ابوبكر، وارد قبر مى شود. و اين، نادانى و جهالت او را مى رساند.
به هرحال ملاحظه فرموديد كه ابوبكر -رضى الله عنه- در جوابش گفت: بلكه با تو وارد قبرت مى شود نه با من. و جوابش نيز همى ن بود. و نفرمود كه به تو دشنامى مى دهم كه با تو وارد قبرت مى شود. يا به او نگفت: كه تو را چنين و چنان مى كنم يا جزاى آن را خواهى ديد و … .
5_ خصومتها را پايان دهيد و براي صلح، تلاش كنيد
مردى به عمروبن عاص -رضى الله عنه- گفت: سوگند به خدا كه خودم را براى (پرداختن به) تو فارغ خواهم كرد.
عمرو گفت: در اين صورت، مشغول خواهى شد.
بايد دانست كه درست همى ن است زيرا كسى كه خود را فارغ مى كند تا براى مردم توطئه كند، آنان را دشنام دهد و بد و بيراه بگويد، همهى اوقاتش، پر مى شود و هيچگونه فراغتى برايش باقى نمى ماند و در واقع، عمرش را صرف امور بيهوده مى كند.
وَمَنْ يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِى خَيْراً كَثِيراً(بقره: 269)
“به هر كس، حكمت عنايت شود، همانا به او خير زيادى عنايت شده است”.
محدّثين مى گويند: مردى در برابر عامربن شعبى كه يكى از دانشمندان معروف تابعين بود، ايستاد و گفت: اى عامر! دروغ مى گويي. عامر گفت: اگر راست مى گويي، خداوند مرا ببخشد و اگر دروغ مى گويي، خداوند تو را ببخشد.
فكر مى كنيد بعد از شنيدن اين سخن، آن مرد، چه گفت؟! آري. او سخنى براى گفتن نداشت در نتيجه سكوت كرد.
پس كسى كه بتواند به خصومت و دشمني، پايان دهد و شرايط صلح و آشتى را فراهم سازد و دشمنتراشى نكند، خصوصاً اگر فرد بزرگوارى بوده و داراى مقام و منزلتى باشد، نخست، به خويشتن و سپس به اسلام و مسلمى ن، احسان نموده است.
6_ محاسبهء نفس
در منا مردى با سالمبن عبداللهبن عمر مواجه شد و خطاب به او كه علامهى تابعين بود، گفت: فكر مى كنم مرد بسيار بدى هستي. سالم گفت: فقط تو مرا شناختى! زيرا سالم در درونش چنين احساس مى كرد كه مرد خوبى نيست. و درست هم همى ن است چرا كه انسان مؤمن، هرگاه ببيند كه نفسش احساس برترى مى نمايد، سركشى مى كند و يا دچار فراموشى شده است، خودش را مقصر مى داند و نفسش را سرزنش مى كند و محاسبه مى نمايد در حالى كه انسان فاجر و منافق، برعكس آن، عمل مى كند يعنى خودش را نزد مردم، تزكيه مى كند (و آدم خوبى نشان مى دهد).
سعيدبن مسيب -رضى الله عنه- در دل شب، بيدار مى شد و خطاب به خود مى گفت: اى پناهگاه همه بديها! برخيز.
خوانندهى گرامى ! وقتى كه سعيدبن مسيب، خودش را چنين خطاب مى كند، ما به خودمان چه بگوييم؟! خدايا! تو ما را حفاظت كن.
در داستانى با سند صحيح، آمده است كه مردى در حرم (خانهى خدا) مقابل ابن عباس -رضي الله عنهما- دانشمند امت و مفسر قرآن، ايستاد و در انظار مردم، به او دشنام داد. ابن عباس -رضى الله عنهما- سرش را پايين انداخت و جوابى نداد. آرى، باديهنشينى گستاخ، به علامهى دهر، ناسزا مى گويد ولى او جواب نمى دهد. بهرحال، باديهنشين همچنان دشنام مى داد كه ابن عباس سرش را بلند كرد و گفت: آيا به من دشنام مى دهى در حالى كه من سه خصلت دارم؟ باديهنشين گفت: اى ابن عباس! آن سه خصلت، كدامند؟ گفت: سوگند به خدا كه در هر سرزمى نى باران ببارد، من خوشحال مى شوم. و در حالى كه هيچ شتر و گوسفندى در آنجا ندارم، خدا را سپاس مى گويم.
باديهنشين گفت: خصلت دومت چيست؟
گفت: هرگاه بشنوم كه در جايي، قاضى عادلى وجود دارد، غائبانه برايش دعا مى كنم در حالى كه هيچ دعوايى هم ندارم كه نزد او ببرم.
باديهنشين گفت: سومين خصلت چيست؟
گفت: سوگند به خدا، هر آيهاى را كه از كتاب خدا فهمى دم آرزو كردم كه ساير مسلمانان نيز آن را همانند من بفهمند.
اينها ارزشهاى والايى است كه اصحاب محمد -صلى الله عليه وسلم- از آن برخوردار بودند. و در واقع، اين رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- بود كه آنها را بر اساس اصول اعتقادى و اخلاق ايماني، تربيت كرد و اگر نه، آنان امتى درس نخوانده بودند كه در صحرا زندگى مى كردند اما رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- باتوجه ويژه، گام به گام آنان را تربيت كرد تا جايى كه بهترين الگو براى مردم شدند و رهبر جهان گشتند.
بايد دانست كه هيچكس در دنيا پيدا نمى شود كه سراسر خوب باشد. آيا شما برادرى مى خواهيد كه هيچگونه عيبى نداشته باشد. اين، غيرممكن است. بلكه فقط بخشى، نيمى ، يك سوم يا دو سوم از اخلاقش، مى تواند خوب باشد.
آيا شما در جامعه، شخصى را سراغ داريد كه انسان كاملى بوده و از مراتب اخلاقى والايى برخوردار باشد اما هيچگونه عيب و نقصى نداشته باشد؟ بايد گفت: خير.
وَلَوْلا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَتُهُ مَا زَكَى مِنْكُمْ مِنْ أَحَدٍ أَبَداً وَلَكِنَّ اللَّهَ يُزَكِّى مَنْ يَشَاءُ وَاللَّهُ سَميعٌ عَلِيمٌ (نور: 21)
“اگر فضل و رحمت الهى شامل حال شما نمى شد، هرگز هيچ فردى از شما پاك نمى گرديد. ولى خداوند هر كس را بخواهد، پاك مى گرداند و خداوند شنوا و داناست”.
يكى، سخاوت دارد ولى فردى خشمگين است. ديگرى، بردبار است اما از بخل، رنج مى برد. سومى ، بسيار خوب است اما فردى عجول مى باشد! زيرا خداوند، محاسن و معايب را در مى ان مردم، تقسيم نموده است.
منالذى ترضى سجاياه كلها
كفى المرء نبلا أن تعد معايبه
آيا كسى وجود دارد كه همهى صفات اخلاقىاش، نيك و پسنديده باشد. همينقدر خوبى براى فرد، كافى است كه معايبش، شمرده شوند).
پس اگر ما بتوانيم عيوب يك شخص را برشماريم، بايد به صالح بودنش، اذعان كنيم. اما بعضى از مردم، آنقدر عيب دارند كه هرچه
بكوشيم، نمى توانيم آنها را بشماريم. ولى برخى از انسانها به اندازهاى صالح و خيراند كه ما دربارهى آنها مى گوييم: فقط فلان عيب را دارد. در واقع، اين شخص، فردى بسيار بزرگوار است. و بالاتر از اين، هر كس كه نيكيهايش از بدى هايش، بيشتر باشد، عدالت را رعايت كرده است. و هر كس كه بديهايش از نيكيهايش، بيشتر باشد، راه انحراف را در پيش گرفته است. زيرا خداوند در روز قيامت، طبق آيهى سورهى احقاف، اعمال انسان را وزن مى نمايد:
(أُولَئِكَ الَّذِينَ نَتَقَبَّلُ عَنْهُمْ أَحْسَنَ مَا عَمِلُوا وَنَتَجَاوَزُ عَنْ سَيِّئَاتِهِمْ فِى أَصْحَابِ الْجَنَّةِ وَعْدَ الصِّدْقِ الَّذِى كَانُوا يُوعَدُون) (احقاف: 16)
“آنان، كسانى هستند كه اعمال خوبشان را مى پذيريم و همانند ساير بهشتيان، از بدى هايشان، درمى گذريم. اين، وعدهى راستين است كه همى شه، به آنها داده مى شد”.
خداوند در آيهى فوق، بيان مى فرمايد: كه بهشتيان، بديها و اشتباهاتى دارند ولى خداوند از آنها درمى گذرد. همچنين، آنان گناهى نيز دارند اما چنانچه حديث مى گويد: “إِذَا كَانَ الْمَاءُ قُلَّتَيْنِ لَمْ يَحْمِلْ الْخَبَثَ”
(هرگاه، آب به اندازهى دو قله رسيد يعنى زياد شد، پليد نمى شود).
بعضى از مردم، آب (نيكى) اندكى دارند به طورى كه هر چيز كوچكى مانند قطره هم در آن، تأثير مى گذارد. ولى برخى ديگر، از فضايل و خوبى هاى زيادى مانند شرافت، بذل، بخشش، علم، سخاوت، دعوت و … برخوردارند و هر چيزى به راحتى نمى تواند در آنها تأثيرگذار باشد. و چه بسا كه شيطان به سراغشان مى آيد و آنها را به گناه و معصيت، وادار مى كند اما اين گناهان نمى توانند در درياى حسناتشان تأثير بگذارند.
به همين خاطر، ابن قيم در مدارج الساكين نقل كرده است كه ابن تيمى ه فرمود: موسى -عليه السلام- الواحى را كه در آن، سخنان خدا نوشته شده بود، آورد و بر زمى ن انداخت و با وجودى كه برادرش هارون؛ پيامبرى مانند او (موسي) بود، در حضور مردم، ريشاش را گرفت و او را به سوى خود كشيد. اما خداوند عزوجل او را بخشيد.
ابن قيم رحمهالله مى گويد:
وإذا الحبيب أتى بذنب واحد
جاءت محاسنه بألف شفيع
(اگر دوست، يك گناه انجام دهد، نيكى هايش براى او هزاران شفاعت مى كنند).
رسول اكرم -صلى الله عليه وسلم- مى فرمايد: أَقِيلُوا ذَوِى الْهَيْئَاتِ عَثَرَاتِهِمْ إِلاَّ الْحُدُودَ.
( لغزش هاى انسانهاى بزرگوار را معاف كنيد به جز حدود كه معاف نمى شوند).
زيرا همهى مردم در حدود؛ مساوى اند. اما در مورد گناهانى كه مشمول حد نمى شوند، بايد از انسانهاى بزرگوار، گذشت نمود. گفتنى است كه انسانهاى بزرگوار، كسانى هستند كه سابقهى خوبى در اسلام، دعوت، خير، بخشش، رهبرى و توجيه مردم دارند و از اين رو در مى ان آنها، وجههاى كسب كردهاند. پس اگر از اين انسانهاى بزرگوار، اشتباهى سر زند، ما بايد از آنان گذشت كنيم و به درياى حسنات، ديوان نيكى ها و منزلت والاى آنان، نزد خدا و مردم، بنگريم.
بشاربن برد مى گويد: إذا كنت فى كل الأمور عاتباً
صديقك لم تلق الذى لا تعاتبه
(اگر دوستت را در همهى كارها سرزنش مى كني، هيچ كسى را پيدا نمى كنى كه قابل سرزنش نباشد.)
و در بيتى ديگر مى گويد:
با برادرت، مصاحبت نما، لغزشهايش را تحمل كن و او را ببخش و خطاهايش را نديده بگير.
هرگاه، نزد ابن مبارك -رحمهالله- سخنى از دوستانش به مى ان مى آمد، مى گفت: چه كسى مثل فلان (دوست من) است. آنگاه خوبى هايش را يكى پس از ديگرى نام مى برد و در مورد بديهايش سكوت مى كرد.
اى كاش! ما هم اينگونه مى بوديم و فقط خوبيهاى مردم را ذكر مى كرديم. بايد بدانيم كه مسلمان، هرچند كوتاهيهايى داشته باشد، در مقابل آن، نيكيهايى نيز دارد.
اگر فقط نماز مى خواند يا اينكه خدا و رسولش را دوست دارد، همى ن يك نيكى برايش كافى است.
مرد شرابخوارى را براى چندمى ن بار نزد رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- آوردند و شلاق زدند. فردى از مى ان جمعيت برخاست و گفت: خدا، او را لعنت كند! چقدر شراب مى خورد؟!
معلم بشريت -صلى الله عليه وسلم- فرمود:
لاَ تَلْعَنُوهُ فَوَاللَّهِ مَا عَلِمْتُ إِنَّهُ يُحِبُّ اللَّهَ وَرَسُولَه
(او را لعنت نكنيد. سوگند به خدا كه من چيزى در مورد او نمى دانم مگر اينكه او خدا و رسولش را دوست دارد.)
و در روايتى ديگر آمده است كه يك نفر گفت: چقدر شراب مى خورد، خداوند او را رسوا گرداند. پيامبر خدا -صلى الله عليه وسلم- فرمود: “لاَ تَكُونُوا عَوْنَ الشَّيْطَانِ عَلَى أَخِيكُمْ”. [روايت بخاري]
(شيطان را عليه برادرتان، كمك نكنيد(
ملاحظه مى كنيم كه رسولالله -صلى الله عليه وسلم- در اين حديث، اصل دوستى را براى آن شخص شرابخوار، ثابت نمود. همچنين متذكر شد كه او در دايره و چهارچوب اخوت اسلامى باقى مانده است. و اخوت اسلامى يكى از بزرگترين نيكيها به شمار مى رود. پس چرا ما از نيكيهاى مردم و كارهاى خوب آنان سخن نگوييم؟! شما نمى توانيد فردى را كه شر مطلق باشد، پيدا كنيد مگر كسى كه به خدا كفر ورزد يا از حدود خدا تجاوز كند يا فسق و فجور را علنى سازد يا لباس حيا را از تنش بيرون كند يا با دوستان خدا و افراد صالح و نيكوكار، دشمنى ورزد و به اسلام پشت كند.