آیا از ازمایش های که بر صحابه آمده بود شنیده اید؟
تا زمانی که دعوت مخفی بود و کار هایی که دعوت اسلامی انجام داده بود، نتیجه و سر انجام آن در سه صورت ظاهر شد :
1- عدۀ از نیکمردان خودشبخت دعوت اسلام را پذیرفته، جمعیتی ساختند و بهر قیمتی پیشبرد و انتشار دعوت آماده شدند.
2- عدۀ زیادی از نادانی و خود سری یا به تقلید از پدران و نیاکان برای مخالفت با این نهضت آمادۀ خصومت شدند.
3- این دعوت مبارک از حدود مکه و قریش بر آمده و نسبتاً ساحۀ مقبولیتش وسیع تر شد.
باین اساس همین نهضت جدید و جاهلیت قدیم کشمکش سختی آغاز شد. کسانیکه میخواستند. به مذهب جاهلی خود بمانند، آنها با تمام قوت در جهت نابود ساختن نهضت اسلام کمر بستند و بر پیروان ان ظلم و وحشت فراوانی را روا داشتند و به هر گونه تضعیف کردن آنها عزیمت نمودند. باین اساس ایمان همان دورۀ است که ظلم و ستم قریش و وقایع عبرتناکی به ذهن ما مجسم می شود.
در آن صحرای سوزان عرب، در ساعات نهایت سوزان چاشت، مسلمانها در آن خوابانده می شدند که از پائین ریگهای تفیده و ریو سینۀ شان سنگهای بزرگ را می نهادند که حرکت کرده نتواند و باز فشار وارد می کردند… عدۀ را با آهن داغ، می سوختاندند… دستۀ را در آب فرو می بردند… با بی رحمی و خشونت زیادی بوسیلۀ لت و کوب شدید و متواتر مجبور به کفر می ساختند و … خلاصه مظالم دیگری مانند این ظلم و ستم ها بود که بالای مسلمانها انجام میدادند. درین دوره، زندگی مسلمانها سراسر پر از مشکلات و مصایب بود. داستان بعضی از مظلومان مسلمان که در تاریخ آمده چند نمونۀ آنرا ذکر می کنیم.
از جملۀ آنها یکی هم حضرت خَبَّابِ بْنِ الْأَرَتِّ، غلام ام النمار بود. درینوقت تنها شش، هفت نفر مسلمان شده بود که وی هم به اسلام شد و باین ( جرم ! ) نشانه گیر خصومت قریش قرار گرفت. روزی مشرکین قریش ذغال تازه کرده بودند و خباب را رویش خواباندند. یک نفر بالای سینه اش پای خود را گذاشت و محکمش گرفت که پهلو زده نتواند و همچنان بود تا آنکه قوغهای آتش در زیر کمرش خاموش شد… دغهایی که در پشتش بجا مانده بود. تا آخرین ایام عمرش بصورت لکه ها سفید معلوم میشد. دیگری بلال رضی الله عنه که غلام امیه بن خلف بود.
در نصف روز ( ظهر ) او را بالای ریگهای سوزان خواباندند و تخته سنگ بزرگی را روی سینه اش گذاشتند و برایش گفتند که از اسلام بر گرد! در غیر آن بهمین سختی جان خواهی داد. مگر از زبان او بر آمد ( أَحدُُ ، أَحدُُ ) الله یکی است، الله یکی است. بادارش ریسمانی را در گردن او بست و سر دیگر ریسمان را بدست بچه ها داد که از یکطرف شهر به سوی دیگر شهر کش کرده می بردند و می آوردند…
یک دیگری از آنها حضرت عمار رضی الله عنه بود که اصلاً باشندۀ یمن بود. وی از همان با همتی بود که در جمله سابقین ایمان آورده بود. قریش که از اسلام وی خبر شدند روی زمنی ریگزاری او را خوابانده و آنقدر می زدندش که در اثر سوزندگی ریگها و لت و کوب بیهوش شد و باز روز دیگر بهمان پیمانه مداوم او را می زدند…
از زنان حضرت لبینه رضی الله عنها یک کنیز بود. عمر ( قبل از اسلامش ) آنقدر آن کنیز مسلمان را زد که بالآخره خودش خسته و مانده شده و نشست. مگر این بنده الله جل جلاله ( لبنیه ) میگفت که :
اگر تو اسلام را نبیاری، الله جل جلاله انتقام مرا از تو می گیرد.
کنیز دیگری حضرت زنیره رضی الله عنها بود که پیش خدمت عمر رضی الله عنه در خانه اش بود. روزی ابو جهل باندازۀ او را زد که چشمانش کور شد.
خلاصه اینکه از زنان و مردان عدۀ زیادی بودند که در راه الله جل جلاله انواع مصیبت ها را دیدند مگر یکی از آنها هم از ایمان خود بر نگشت.
زمانیکه بالای این بیچارگان و مسلمانان بیگناه ظلم اعمال میشد، مردم متوجه نشده و مجبور به تفکر میشدند که آخر این چگونه دعوت است که ازین مردم با وجود این همه ظلم و ستم باز هم آمادۀ پیوست به اسلام اند ؟.. همه باین راز فهمیدند که این مردم به سبب اخلاق حمیده، معاملۀ نیکو، معاشرۀ انسانی و به اعتبار سایر ممیزات انسانی بهترین انسانها اند و گناه آنها بیش ازین چیزی نیست که میگویند : ما بجز الله جل جلاله هیچکسی را پروردگار ( معبود، مالک، بادار ) نمی گیریم و تنها او را عبادت و طاعت و بنده گی می کنیم.
در اثر اصرار این مسلمانان مظلوم ( بموقف شان ) تعداد زیادی از مردم بیک سؤال دشواری مواجه میشدند و در قلبهای شان یک نوع رأفت و نرمش پیدا میشد و سعی مینمودند که این نهضت جدید را از نزدیک ببینند. مظلومیت انسانان حق بجانب همیشه برای پیروزی حق یک زوبان است. بدین ترتیب اگر آنها از یکطرف تعذیب میشدند، از جانب دیگر تحریک اسلامی قوی تر شده میرفت.
در مکه چنان یک خانه و خانوادۀ نمانده بود که یکی از آنها اسلام را قبول نکرده باشد. بهمین سبب دشمنان اسلام بیشتر شکار خشم خود شده بودند. آنها میداند، که برادر ها، برادر زاده ها و خواهران و داماد های شان یکسره دعوت اسلام رامی پذیرفتند و تنها علیه اسلام از هر چیز خود می گذشتند و حتی آمادۀ قطع ارتباط با خانواده و خویشاوندان مشرک خود بودند.
برای آنها این زخم سخت و عمیق قابل تحمل نبود. که یک یکی از خویشاوندان نزدیک نزدیک شان از آنها جدا شده بطرف جمعیت مسلمانها میرفتند و باز کسانیکه به اسلام گرویده میشدند از بهترین شخصیتهای شان بودند. و نسبت به هر کسی بهترین شان بحساب می آمدند. عقل و فکر و اخلاق و همه خوبیهایی انسانی شان به همه آشکارا بود.
زمانیکه چنین شخصیت های باوری اسلام پذیرفتند. از همه منافع مادی خود آمادۀ انصراف بودند. بهر صورت بر فردی مجبور بود که درین مورد فکر کند که آخر درین نهضت و داعی آن چه جاذبۀ است که باین اندازه مردم آمادۀ قربانی می سازد؟ و باز دیدند که این اشخاص بعد از دخول به دایرۀ اسلام بیشتر از بیشتر راستکار، راستگو، اخلاقی و خوش معامله و خوش معاشره شده میروند… این همه چیزهایی بود که هر بیننده مجبور میشد که اگر اسلام را می پذیرفت یا نمی پذیرفت، خوبی هایی این نهضت را احساس میکرد.
از کتاب: زندگی مطهر محمد صلی الله علیه وسلم
مؤلف : مرحوم مولانا محمد عبدالحی
مترجم : ابو ظهیر حسبی الله