آتش شهوت مرا میسوزاند، کمکم کن
استاد گرامی ، السلام علیکم و رحمه الله.
من نوجوانی استم در سن هفده سالگی ،شما خوب میدانید که درین سن چه چیز مرا رنج میدهد، نمی توانم در مقابل خواهشات نفسانی مقابله کنم، چگونه این غریزه را اشباع نمایم، دارد این دلهره مرا دیوانه می سازد، تمام فکر و اندیشه ام را برده است، اصلا به درس و تعلیم فکر نمی کنم، خوابم، خیالم، آرزویم، همه اش رسیدن به بدن دختر است، زنا را برایم حرام تلقی میسازید، پس من چه کار تا این آتش را خاموش سازم.ترا به خدا نامه ام را بخوان و جوابم بده.
پسر شما از اسماعیلیه
جواب نامه
پسرم ! این تنها تو نیستی.
پسرم ! چرا حالت شك و تردد و خجالت زدگى در نوشتارت احساس مى شود؟ آيا چنين مى انديشى كه صرف تو گرمى و حرارت آتش شهوت را در اعصابت احساس مى كنى و چنين تصور مى نمائى كه تنها تو به اين عمل اختصاص يافته يى و ديگران همه از اين امر مستثنى اند؟
نه خير، اى پسرم! بر خود سخت مگير، آنچه كه تو را به شكايت واداشته، درد و رنج ويژه تو نيست، بلكه آن مرض و درد همه جوانان مى باشد، آنچه كه تو در اين عمر هفده سالگى ات يافته اى كه ترا در خواب نمى گذارد به همين طور بسا بزرگ سالان و خرد سالان غير از ترا نيز آزار داده و در خواب شان نگذاشته است، و از بسا كسان لذت و شرينى خواب را از چشمشان دور كرده، بسا شاگردان را از درسها و صنوف شان منصرف ساخته است،
بلی، اين همان چيزيست كه كارگر را از تجارتش باز داشته است. آن عشق و محبت كه شعرا در وصف و ادبا در تحليل و تجزيه آن، سخنان گوناگون سروده و گفته اند عين همين عشق و محبت مى باشد كه در خود يافته و احساس كرده اي، ولى با اين فرقى كه تو او را واضح و برملا ساخته و پرده از رويش دور نموده اى كه مردم همه مى دانند و فريب نقاب آن را نمى خورند.
درست هيچكس به سن تو نمى رسد مگر اينكه در خود حرارتى را احساس مى كند كه قبلاً خاموش و آرام بوده و اكنون در اعصابش اثر وارد آورده، دنيا در نظرش دگرگون و مردم به مردم ديگرى تبديل شده جلوه گر مى شود، پس درين هنگام او زن را به حقيقت انسانى اش كه از گوشت و خون تركيب گرديده وهمانند انسانهاى ديگر داراى مزايا وعيوب مى باشد تصور ننموده بلكه او را يگانه آرزوى كه همه آمال و آرزوهاى ديگرى به دور آن مى چرخند دانسته و بر اّن از ديدگاه غريزه اش لباس كه همه عيبها و نقصانهاى وى را پوشيده وستر نمايد مى پوشاند، و آنرا بحيث تمثال و نمونه خير محض و جمال و زيبائى كامل تصور نموده، از آن مى خواهد چيزى بسازد كه بت پرست از سنگ ساخته است.
بت پرست با دست خود سنگ را صنم مى سازد و پس به اختيار و رضايت خودش او را به حيث خدا و پروردگار عبادت مى كند! آرى بت براى بت پرست خداى سنگى و زن براى عاشق خداى خيالى است!
سه راه نادرست
لزا سوال اینکه که این جوان چه بکند؟
سنت الهى در آفرينش و طبيعت نفس انسانى حكم مى كند كه وى بايد ازدواج كند.
اما اوضاع جامعه خواستار آنست كه وى يكى از سه امر ذيل را كه همه شر و مصيبت اند اختيار و به چهارمى(ازدواج) كه يگانه خير و سعادت که است است نينديشد.
آن سه چيز قابل اختیار عبارت اند از:
1. اينكه با خيالها، با خوابها شهوت خود را مشغول و دائماً رنج آنرا تحمل نموده و با داستانهاى هرزه و فلمهاى بى شرمانه و خطرناك وعكس ها و تصويرهاى فاحشه ها آن خوابها و خيالهاى خود را تغذيه نمايى تا حديكه همه وجودت را احتوا، قواى سامعه و باصره ترا در آورند پس به هر طرف كه نظر اندازى جز تصوير هاى وحشتناك، فتنه انگيز نبينى. اگر كتاب جغرافيه را بگشايى و اگر با كنار چشم به طلوع بدر نظر افكنى در سرخى شفق و سياهى شب، و خيالهاى بيدارى و در رؤياهاى خواب آن تصاوير, درنظرت جلوه گر شوند و جز آنها دگر چيزى نبينى. بیت ذیل این حالت را تمثیل می کند.
أريدلاُنسى ذكرها فكاُنما تمثل لى ليلى بكل سبيل
’’مى خواهم كه ياد او را فراموش كنم ـ اما نميتوانم زيرا كه او به پيمانه در وجودم جاى گرفته, كه گويا از هر طريق برايم ليلى نمايان مى شود. ‘‘
و سر انجام ترا اين حالت يا به سرگشتگى، يا ديوانگى،جنون و يا اختلال دماغ و ضعف اعصاب مصاب و دچار مى سازد.
2. اينكه به عملى كه امروز آنرا عادت سرى ـ استمناء ـ مى نامند عزم مى بندي، و اين كار در گذشته هاى دور نام ديگرى داشت، فقهاء راجع به حكم شرعى آن و شعرا در مورد آن در كتابهاى ادب بيانات و اظهارات نموده اند كه ضرورنمى دانم به آنها اشاره و يا دلالت نمايم، و اين عمل اگر چه در جمله اين سه كار ضررش خفيفتر و فسادش كمتر است، اما اگر از حد اعتدال بگذرد و استعمالش كثرت يابد نفس را با اندوه و جسم را با مرض يكجا و پهلوى هم قرار مى دهد، و مرتكب اين عمل را هر چند جوان باشد پير فرتوت و از پا افتاده و وحشتناك كه مردم از آن فرار و از ملاقات باوى در هراس مى شوند مى سازد، اين شخص خودش از زندگى در هراس و از پى آمدهاى آن به فرار مى شود، اين كار در حقيقت انسان را در حالى كه در قيد حيات است بمرگ محكوم مى سازد.
3. و یا اينكه از گل بدبوى لذت تناول نموده راه گمراهى و ضلالت را اختيار، و به جستجو و دريافت خانه هاى فحشاء ميشوى كه درين صورت صحتمندي، جوانى، آينده و دين خود را در برابر لذت عارضى و زود گذر از دست ميدهى ، درين صورت آن شهادتنامه كه براى بدست آوردن آن كوشش ها، وظيفه يى كه به آن حريصمند وعلم و دانش كه اّرمان و آروزى ترا تشكيل مى دهد از دست تو رفته وبه هيچ يك نائل نمى گردى انرژي، نيرو، و جوانى تو كه در مبارزه براى كسب كارهاى آزاد و مستقل سخت به آن نيازمندى احساس مى كنى با تو نمى ماند و از دست تو مى رود.
و چنين مينديش كه بعد از آن اشباع شده دنبال ديگرى نمى گردي، هرگز, هر گاهى كه با زنى نزديكى نمايى حرص نزديكى ات بيشتر مى گردد همانند شخصى كه آب شور را بنوشد، آب شور به هر اندازه كه بيشتر نوشيده شود به همان اندازه تشنگى را بيشتر مى سازد اگر باهزار تن از زنان معرفت و آشنايى ترا حاصل گردد، پس با زن ديگرى مقابل گردى كه از تو اعراض و روى گرداند ميل وعلاقه ات تنها به او شده يك جهان درد و الم را از فراق او به خود احساس و دورى اش ترا همانند كسيكه هيچ زن را نديده و با هيچ يك معرفت حاصل نكرده باشد به رنج و اندوه قرار مى دهد.
فرض كن همه آرزو ها و آرمانهاى كه تو از زنان دارى ميسر گرديده و مال و ثروت و سلطنت قدرتت هم توان آنرا داشته باشد آيا جسم و اندام تو اين توان و قدرت را دارد؟
و آيا صحت تو ياراى حمل همه مطالب و خواسته هاى شهوت را در خود مى بيند؟ نيرومند ترين و قوى ترين جسم ها درين راه فرتوت شده اند.
بسا مردمانى كه الگو و نمونه هاى قوت، و قهرمانهاى وزن و پهلوانى و تير زنى و دوش بودند همين كه به شهوتها و به غرائز نيروى انرژى خود را از دست داده به شكل پيكر خورد شده و فرتوت در آمدند.
اسرار شگفت انگيز حكمت الهى
از اسرار شگفت انگيز حكمت الهى آنست كه توأم با فضايل و خوبى ها ثواب و پاداش آن, صحت و طراوت و نشاط و بارذائل و قبايح و عذاب آن: مرض و انحطاط، را يكجا ساخته است و بسا مردانى كه هنوز از حدود سى سالگى قدم بيرون نه نهاده اند ولى روى ظلم و جور كه بر خويش روا داشته اند چون شخص شصت ساله بنظر مى آيند، و بسا مردان شصت ساله پاكدامن و عفيف چهره و نمود جوان سى ساله را به خود دارند،
همه بلاها و مصيبتها ناشى از همين تحريكها و اغواء كننده هاى از دعوتگران فساد و نمايندگان ابليس، آنانى كه براى زنان برهنگي، بى حيايى و آميزش با مرد را به نام تمدن، پيشرفت و نهضت زنان جلوه گر مى سازند مى باشد عنايت و توجه آنان با زنان همانند عنايت و توجه قصاب با گوسفند است كه او را مى چراند و آنرا تربيه، نگهدارى و چاقش مى سازد تا به كشتار مناسب گردد.
اّنانيكه وظيفه نشر تصوير هاى برهنه رقاصه هاى اجنبى را در مجلات خود در قدم اول و از زنان ساحل نشين را بدليل ميله هاى تابستانى در قدم دوم عهده دار شده روى نقشه و پلان از دير زمانى با صبرمندى و حوصله زده اند، اگر آنها و آن مجلات و آن داستانها و سپس آن فلمها نمى بودند و اگر آنانيكه از مدرسه ضلالت فارغ تحصيل گرديده وسپس بدبختانه امور تعليم و تربيه فرزندان و دختران ما را در مدارس و مكاتب به عهده گرفتند وجود نمى داشتند وضع امروزى دختران مسلمان كه ساقها و رانهای خود را براى بازى پينگ پانگ و يا تقديم محفل سپورت و يا ميله تابستانى در كنار ساحل ها برهنه و لوچ كرده اند نمى ديديم و تصور آنراهم نداشتيم،
وگويا كه مى شنوم كه ميگويي:
درد همين است، پس دوا وعلاج چه مى باشد؟
دواء آنست كه به سنت خداوند(ج) مراجعه و به طبايع اشياء, طبيعتى كه خداوند همه چيزها را به آن آفريده وخلق نموده رجوع نماييم، خداوند هيچ چيزى را حرام نگردانيده مگر اينكه بجاى آن و بديل آن چيزى ديگرى را حلال ساخته سود و ربا را حرام و بديلش تجارت را حلال ساخته، فحشاء و زنا را حرام و بجاى آن ازدواج را حلال گردانيده است، دواء وعلاج اينها ازدواج مى باشد.
ازدواج يگانه راه اصلاح است، و پيشنهاد من به گروه هاى اسلامى و سازمانهاى اصلاحى اينست كه شعبه جديدى را تأ سيس نمايند كه وظيفه اش ترغيب جوانان و دعوت آنها به ازدواج, فرا هم نمودن سهولت درين امر, بر آنها بوده و جوانان خواستگار را بر دخترانى كه با يكديگر مناسب اند رهنمائى و دلالت نمايد، و احياناً اگر جوانى به مشكلات اقتصادى مواجه باشد مقدار پولى به شكل قرضه به اختيار وى بگذارد.
اى پسرم! انسان طبيعتاً خود را دوست مى دارد وهيچ كسى را بر خود ترجيح نمى دهد، هرگاه برابر آئينه ايستاد شود وشانه هاى گرد، سينه و دستهاى قوى خود را ببيند اين پيكر سپورت مين متوازن و نيرومند نزد او از هر جسد ماده پسنديده تر است و راضى نمى باشد كه آنرا فداى سياهى و كبودى چشمان دخترى كند كه بعد از آن انرژى اش از بين رفته و عضلاتش ضعيف گرديده و پوستى بر استخوان مانده… يگانه دواء وعلاج ازدواج است و آن علاج كامل و حقيقى مى باشد،
اگر فاحشه خانه بسازیم
و اما آنچه كه بى خبران و فساد پيشه گان مى گويند: كه دواى اين فساد اجتماعى عادت دادن زن و مرد بر آميزش و اختلاط است تا تيزى شهوت بواسطه اعتياد بشكند و هكذا گشودن اماكن عمومى است تا فحشاء سرى خاتمه يابد سخن بى مفهوم و گفتار بى محتوا مى باشد.
ملتهاى كفرى قضيه آميزش را تجربه نمودند كه اين امر جز بر شهوترانى و فساد نيفزود.
اما اماكن عمومى فساد ـ طوريكه طرفداران آن مى گويند ـ اگر باز گردد ضرورت است كه بايد توسعه و وسعت داده شود تا كفايت همه جوانان را بنمايد و درين صورت بايد تنها در یک شهر بيشتر از ده هزار زنان زانيه باشند،… و هر گاه ما به جوانان چنين اجازه دهيم، او شان از ازدواج بى نياز مى گردند، پس با دختران چه خواهيم كرد؟ آيا براى آنها نيز چنين اماكن عمومى ترتيب خواهيم داد كه در آنها فحشاء پيشه وران وزانيه هاى نر وجود داشته باشند؟!
قسم بخدا همه اين سخنان بيهوده و بى معنى است
اى پسرم قسم بخدا همه اين سخنان بيهوده و بى معنى ميباشد اين گفتار عقلهاى آنان نبوده بلكه گفتار غرائز حيوانى آنها است او شان پيشرفت زن، پخش تمدن، روحيه ورزشكارى و زندگى دانشگاهى را نمى خواهند اينها الفاظ و كلمات جديدى را اختراع و بواسطه آن مردم را تهديد و اخطار و توسط آن دعوت خود را ترويج و پيش مى برند، و ازين همه هيچ مطلبى جز بيرون ساختن دختران و خواهران ما ندارند، تا با ديدن اندامهاى ظاهرى و قسمتهاى نامعلوم و مخفى جسم شان سوء استفاده و از راه حلال و حرام از اوشان تمتع و با آنها تنها مسافرتها نموده و در محفلها و مناسبتها در حالت آرايش و تجمل باهم يكجا برقصند.
با آنهم برخى پدران سراغ مى شوند كه گول خورده ناموس دختران خود را بخاطر اينكه از جمله متمدنين حساب و مترقى خوانده شوند قربان مى كنند.
آخرین نسخه برای تو
بعد ازين اى پسرم در نوشتهايت بمن تردد منما، اگر اين جواب مورد قبول و پسندت واقع نگرديد صراحت كن و از حرارت و آتش اين شهوت كه خداوند(ج) با هر نفس تركيب نموده و تو قسمتى آنرا در خود احساس مى كنى حياء مكن اين علامه قوت انرژى و نشانه جوانى ميباشد. برتو ازدواج لازم و ضروريست، و اگر هنوز محصل وشاگرد بوده باشى وامكان ازدواج برايت ميسر نباشد پس يگانه ممسك براى تو ترس خدا و فرورفتن در عبادت و مشغول شدن به درس و پيشه نمودن فن مى باشد و در زمينه نبايد سپورت و تربيه بدنى را فراموش كرد زيرا كه او نيز بهترين علاج و دواء بحساب مى رود
والسلام علیکم و رحمه الله
شیخ علی طنطاوی د سوریی هیواد وتلی عالم او ادیب چې په کال۱۹۰۹ کی د سوری په دمشق کی زیږیدلی او په ۱۹۹۹ کی یې له نړی څخه سترګی پټې کړی دي هغه په لسگونو تالیفات لرِي.
دکتور محمد اسماعيل لبيب بلخی رئيس سابق پوهنتون بلخ ، معاون سابق پوهنتون دعوت و جهاد ، فعلاً استاد معاون اداري پوهنتون سلام و پژوهشگر و عالم جید کشور میباشد.
نوشته: شیخ علی طنطاوی
ترجمه: مولوی محمد اسماعيل لبيب بلخی