
شورا در منابع اسلامي
در نظام اسلامى شورا به اين خاطر وضع گرديده است كه مسلمانان از افتادن در باتلاق آراء ناقص و يا متأثر از تمايلات نفسانى خود در امان بمانند. بنابراين وقتى يك قضيه از جاى مطرح شود كه اين دو احتمال (محدويت و تأثر) منتفى باشد، شورا خاصيت خود را از دست ميدهد. در باور اسلامى جاى كه نص صريحى از قرآن و حديث صحيحى از پيامبر اكرم صلى الله عليه وسلم موجود باشد، دليلى براى شورا و مناقشه پيرامون آن موضوع باقى نميماند و مسلمانان مكلفاند بدون چون و چرا آنچه خدا و پيامبرش حكم نموده بپذيرند و اجرا كنند.
(وَمَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلَا مُؤْمِنَه إِذَا قَضَى اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْرًا أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَه مِنْ أَمْرِهِمْ وَمَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلَالًا مُبِينًا)
(هيچ مرد مؤمن و زن مؤمنى را نرسد كه چون خدا و پيامبرش در كارى حكمى كردند آنها را در آن كارشان اختيارى باشد. هركه از خدا و پيامبرش نافرمانى كند سخت در گمراهى افتاده است)
پذيرش بدون چون و چراى گفته خدا و پيامبر به اين خاطر است كه فرمان خدا مصلحت محض و عارى از نقص و اشتباه است و بنده مسلمان در حقانيت و صحيح بودن آن هيچ شك و شبه يى ندارد و لو اين كه در وقت عمل، دليل مصلحت بودن آن را نداند.
امام فخرالدين رازى ميگويد: «تمام علما بر اين متفقاند كه آنچه در باره آن از جانب خدا وحى نازل شده است جائز نيست كه پيامبر صلى الله عليه وسلم آن را به مشوره امت بگذارد زيرا وقتى نص آمد رأى و قياس را باطل ميكند».
امام ابوالاعلى مودوى ميگويد: «در ضمن توضيح اصل اسلامى شورا بايد اين نكته اساسى را نيز در نظر داشت كه شورا در اداره امور مسلمانان حاكم مطلق و مختار كل نيست بلكه در چهارچوب احكام شرعى كه خداى متعال مقرر فرموده است، محدود ميباشد و پايبند اصلالاصول است كه “و چون در امرى اختلاف كرديد اگر –به خدا و روز قيامت ايمان داريد- به خدا و پيامبر رجوع كنيد” بر اساس اين اصلكلى مسلمانان ميتوانند در باره اين كه معنى صحيح نصى از نصوص شرعى چيست و چگونه بايد آن را به اجراء گذاشت مشورت كنند تا بتوان مصلحت آن را دقيقاً به دست آورد، اما هيچ مشورتى به اين هدف كه چيزى كه خداى متعال و پيامبر او در مورد آن قضاوت كردهاند در باره آن آزادانه تصميم گيرى كنند، امكان ندارد».
شيخ رشيد رضا مينويسد: «منظور از (امر) در آيه (وَأَمْرُهُمْ شُورَى بَيْنَهُمْ) امور دنيوى امت است كه عادتاً حكام به آن ميپردازند؛ نه مسائل دينى محضى كه مدار آن بر وحى الهى است نه رأي؛ چون اگر مسائل دينى مانند عقايد، عبادات، و حلال و حرام از طريق مشاوره مشخص ميگرديد، دين دست آورد بشر بود در حالى كه دين ساخته و پرداخته خداوند متعال است و رأى هيچ كس در آن اعتبارى ندارد، نه در زمان پيامبر صلى الله عليه وسلم و نه بعد از پيامبر صلى الله عليه وسلم ؛ روايات زيادى موجود است كه ياران پيامبر صلى الله عليه وسلم در مسائل دنيوى تا مطمئن نميشدند كه قول پيامبر صلى الله عليه وسلم نظر شخص خود شان است نه وحى آسماني، ابراز رأى نميكردند.
البته در اينجا تذكر اين نكته ضرورى است كه وقتى ميگوييم در جاى كه فرمان خدا و پيامبر باشد، شورا و مشوره اعتبارى ندارد، منظور جاياست كه آيه و حديث صحيح و صريح الدلالهيى موجود باشد؛ اما در جاى كه از آيه و حديث، استنباطات مختلف، بر اساس قواعد شناخته شده اصول فقه ممكن باشد، در تعيين معناى مشخص و تطبيق عملى آن شورا شده ميتواند.
وقتى سخن از منابع اسلامى به ميان ميآيد بايد قبل از هرچيز اين نكته ذهننشين شود كه قوانين اسلام منحصر است در وحى الهى و هيچ يك از افراد بشر در ايجاد آن نقشى ندارند؛ حتا پيامبر صلى الله عليه وسلم به حيث مبلغ و مجرى دين معرفى شده است نه ايجاد كننده و واضع آن. بناءً وقتى چيزى را به عنوان منابع اسلامى بر ميشماريم، بايد اولاً: جانب احتياط را از دست ندهيم، تا آنچه از اسلام نيست به آن نسبت داده نشود، و آنچه از اسلام هست از آن خارج نگردد. و ثانياً: بايد براى نسبتدادن چيزى به اسلام دليلى علمى و قابل قبول داشته باشيم. اهميت اين موضوع زمانى به درستى فهميده ميشود كه انسان وضعيت، اعتقادات و رسم و رواجهاى امروزى مسلمانان را با اسلامى كه قرآن معرفى ميكند و پيامبر صلى الله عليه وسلم در جمع ياران خويش به آن جامه عمل پوشيده است، مقايسه كند و ببيند كه تفاوت ره از كجاست تا به كجا.
ما براى شناختن اسلام منبع مستقل و قابل اعتمادى جز وحى آسمانى نداريم؛ بناءً آنچه را قرآن اسلام معرفى نمايد اسلام است و آنچه را قرآن منبع اخذ احكام معرفى كند ما مسلمانان مكلفيم بدون چون و چرا آن را پذيرفته و در موارد لازم احكام دين را از آن اخذ كنيم. قرآن پيامبر صلى الله عليه وسلم را و پيامبر خلفاى راشدين رضى الله عنه را به عنوان الگوهاى زنده اسلام معرفى ميكند:
«عن العرباض بن ساريه قال: وعظنا رسول اللّه صلى الله عليه وسلم موعظه وَجِلت منها القلوب و ذرفت منها العيون، فقلنا: يارسول اللّه، كأنها موعظه مودعٍ، فاوصنا، فقال: “أوصيكم بتقوى اللّه عزوجل والسمع والطاعه، وإن تأمر عليكم عبد فإِنه من يعش منكم فسيرى اختلافاً كثيراً، فعليكم بسنتى وسنه الخلفاء الراشدين المهديين عضُّوا عليها بالنَّواجذ، وإياكم ومحدثات الأمور، فإِنَّ كلَّ محدثه بدعه، وكلُّ بدعه ضلاله وكلُّ ضلاله فى النار”.
«عرباض بن ساريه رضى الله عنه روايت نموده كه پيامبر اكرم صلى الله عليه وسلم ما را موعظهيى كرد كه دلها از آن به هراس افتاد و چشمها به گريه در آمد. گفتيم اى پيامبر خدا! گويا اين موعظهخداحافظى است پس ما را توصيه كن. فرمود: «شما را به تقواى خداوند و به سمع و طاعت توصيه ميكنم هرچند كه يك برده بر شما فرمان برد. كسى از شما كه عمرى دراز بكند، اختلافات زيادى را خواهد ديد. بنابراين، سنت من و سنت خلفاى راشدين هدايت يافته را حفظ كنيد و دندانهاى آسياب تان را بر آنها بفشاريد! و از بدعتها بر حذر باشيد چون هر امر نوساختهيى در دين بدعت و هر بدعتى گمراهى است و هر گمراهى به آتش جهنم منتهى ميگردد.
به اتفاق علماى ما و به شهادت تاريخ و كارنامههاى درخشانى كه بعد از پيامبر صلى الله عليه وسلم به جا مانده است، خلفاى راشدين چهار كساند كه بعد از رسول الله صلى الله عليه وسلم به ترتيب زمام امور مسلمانان را به دست گرفتند، ما وقتى بخواهيم اسلام را معرفى كنيم، اسلامى را معرفى ميكنيم كه ريشه در كتاب و سنت پيامبر دارد و وقتى بخواهيم جامعه اسلامى را نشان دهيم، انگشت روى جامعهيى ميگذاريم كه به دستان مبارك رسول الله صلى الله عليه وسلم ساخته شده و بعد از او مدت سى سال به ترتيب چهار تن از برترين دست پروردههاى او زمام امور آن را به دست گرفتهاند. بناءً وقتى ثابت شود كه پيامبر صلى الله عليه وسلم فلان كار را انجام داده و بر آن تأكيد ورزيده است، اين خود دليلى است واضح بر وجوب و الزامى بودن آن كار بر ساير مسلمانان، و بعد از پيامبر صلى الله عليه وسلم وقتى ثابت شود كه يكى از خلفاى راشدين كارى را انجام داده و ديگر صحابه آن را تأييد كردهاند، اصطلاحاً به آن اجماع گفته ميشود و اجماع اصحاب پيامبر صلى الله عليه وسلم در يك قضيه به عنوان يكى از دلايل شرعى شناخته شده است. راز اين كه پيامبر صلى الله عليه وسلم عملكرد خلفاى راشدين را سنت و در مقابل بدعت قرار دادهاند اين است كه فعل يكى از خلفاى راشدين به عنوان نظر و رأى شخصى او باقى نميماند، چون وقتى يكى از خلفاى راشدين در موضوعى نظر ميداد، يا ديگر اصحاب آن را تأييد ميكردند كه اجماع ميشد و يا رد ميكردند كه غالباًً شخص خليفه هم از نظرش منصرف ميگرديد و اگر از رأى خود منصرف نميشد، به عنوان نظر شخصى او باقى ميماند، نه كسى در آن وقت به انجام آن ملزم بود و نه حالا لازم است ما به آن پايبند باشيم، چنانچه رأى شخصى حضرت عمر رضى الله عنه در زمان خلافتش اين بود كه از جنابت تيمم نميشود و هيچ يك از صحابه در اين رأى با او موافقت نكردند، و او هم كسى را وادار به موافقت با رأى خود ننمود.
322ـ عن عبد الرحمن بن أبزى، قال: كنت عند عمر فجاءه رجل فقال: إنا نكون بالمكان الشَّهر والشهرين، فقال عمر: أمَّا أنا فلم أكن أصلى حتى أجد الماء، قال: فقال عمار: يا أمير المؤمنين، أما تذكر إذ كنت أنا وأنت فى الإِبل فأصابتنا جنابه، فأما أنا فتمعكت فأتينا النبى صلى الله عليه وسلم فذكرت ذلك له فقال: “إنَّما كان يكفيك أن تقول هكذا” وضرب بيديه إلى الأرض ثم نفخهما ثم مسح بهما وجهه ويديه إلى نصف الذراع، فقال عمر: يا عمار؛ اتق اللّه، فقال: يا أمير المؤمنين، إن شئتَ واللّه لم أذكره أبداً، فقال عمر: كلا واللّه لنولِّينَّك من ذلك ما تولَّيت
عبدالرحمن بن ابزى ميگويد: نزد عمر رضى الله عنه نشسته بودم كه مردى آمده برايش گفت ما در جاى زندهگى ميكنيم كه نميتوانيم در كمتر از يك يا دو ماه به مدينه حاضر شويم، عمر رضى الله عنه برايش گفت: اما من تا زمانى كه آب پيدا نكنم نماز نميخوانم، عمار رضى الله عنه گفت اى امير مؤمنان آيا به ياد نميآورى كه من و تو مأمور نگهدارى شتران بوديم، و هر دوى ما جُنُب شده بوديم، من خود را در ميان خاك غلطانيدم وقتى نزد رسول الله صلى الله عليه وسلم آمديم حكايت را برايش تعريف كردم، آن حضرت فرمود: «كافى بود كه چنين ميكردي» آنگاه به هر دو دست خود به زمين زده، سپس خاكى را كه بر دستانش نشسته بود با پُف كردن دور نمود، و بعداً هر دو دست خود را به صورت و دستهايش تا نصف طول دست كشيد، عمر رضى الله عنه گفت: اى عمار از الله رضى الله عنه بترس، عمار گفت: يا امرالمؤمنين قسم به الله اگر خواسته باشى هرگز اين حديث را ذكر نميكنم، عمر رضى الله عنه گفت: نه هرگز. من در اين كار برايت اختيارى را ميدهم كه حق مسلم تو است. (يعنى تو حديث را به ياد دارى بايد روايت كني)
نتيجهيى كه از بحث فوق به دست ميآيد اين است كه اولين منبع استدلال ما مسلمانان قرآن كريم است، سپس سنت صحيح رسول اكرم صلى الله عليه وسلم و بعد از آن سنت خلفايى راشدين يا اجماع صحابه كرام رضى الله عنه .
______________________________
ماهنامه قافله، ثور ۱۳۸۹
امين الله معتصم، استاد پوهنځى شرعيات پوهنتون هرات
منبع: اصلاح انلاین