قوت ايمان به خدا
در اثناي سخن دوستش برايش گفت : آقا اجازه بده برايت بگويم كه من تا حال ندانستم كه هدف تو چيست ؟ تو ميخواهي كه در روبروي امواج سيلاب ايستادگي نشان دهي .. تو در حقيقت ميخواهي خود كشي بكني .. اصلا از زندگي به تنگ آمده اي .. برايم بگو : اين همه را بخاطر كي ميكني ؟ آخر اين قرباني از براي چه ؟ اين ملت هنوز به اين اندازه شعور پيدا نكرده تا بداند كه تو چه ميخواهي ..و تو هستي كه ميخواهي با ابر قدرتها پنجه نرم كني . تو در حقيقت با كسي روبرو هستي كه او ميتواند ملت ها و كشور ها را با سرنشينانش به پول بخرد . اين ها در هر جا اشخاص و دستگاه هايي دارند كاملا تربيه شده براي همين هدف . اين ها ميتوانند ترا در نزد هموطنانت متهم به خيانت ثابت كنند . و براي اين كار هزار ها شاهد و دستگاه تبليغاتي دارند تا بتوانند شب و روز در بدنامي ات تبليغات كنند . تو خود نه چندان غني و پولدار هستي و نه هم جوان . در دروازه پيري رسيدي …نه هم در كدام حزب و تنظيمي هستي كه در صورت انقطاع مصدر رزق ، امدادي براي تو و يا در صورت وقوع كدام حادثه غير متوقعه با فاميلت كمک كند … برادر . من از چند روز به اين سو هيچ نميدانم كه اين چه تصرفاتي ناسنجيده ميكني !
دوستش اين الفاظ را برايش تكرار ميكرد و از عاقبت اعمالش او را هوشدار ميداد . البته با انگيزه احساسات و دلسوزي و شفقت و گاه گاهي هم از قهر و غضب . حتى كه يک فرصتي هم برايش نگذاشت تا در اثناي اين محاوره طويل يک لفظي هم در جوابش بگويد ، تا اينكه همه كوفت دل خود را كشيد ، بعد ازآن خاموش شد و منتظر شنيدن جواب شد !
دوست ما تبسمى بر لب آورد و گفت :
اى برادر ، من همه اين خطر ها را درک ميكنم ، و اينرا هم ميدانم كه تو بكلي راست ميگويي ، وحرصت بر سلامتي دوستت و رفيق طفوليتت قابل قدر است .. مگر اى دوست عزيز تو همه چيز را گفتي مگر يک چيز را فراموش كردي . اگر تو آنرا بياد ميداشتي ملامتم نميكردي .. خطرها را ياد كردي ، ملت را و وطن را ياد كردي ، مال و صحت و جواني را ياد كردي ، قوتهايي را كه ميتوانند ملتها و كشور ها و وجدانها را به پول بخرند ، و همه را گمراه كنند ، ياد كردي . همه اينها درست است . مگر خدا را بكلي فراموش كردي .. اصلا ازو يادي نكردي ..!
دوستش برايش كفت : نه دوست عزيزم . خدا را فراموش نكردم . مگر اين را نيز ميدانم كه وقتيكه رسول خدا با اينگونه موقف روبرو شد اورا خدا مستقيما بوسيله وحي كمک ميكرد و در وقت ضرورت با ملائكه هايش نيز او را مدد ميكرد ، چنانكه در يكي از ميدانها پنج هزار فرشته را به كمكش فرستاد .. اما تو كيستي ؟
دوست مان بار ديگر نيز با رضا مندي نسبي تبسمى بر لب آورده گفت :
دوستم . اكنون نظريه من و تو تقريبا با هم نزديک شده .. من نه نبي هستم و نه رسول ، و نه از سوي خدا برايم وحي نازل ميگردد .. مگر يک شخصي هستم كه به خدا ايمان دارد . و هر كسي كه ايمان بخدا دارد ، و به شيوه انبياء دعوت ميكند ، انتظار ميرود كه خدا هر آنچه را كه به انبياء عليهم السلام داده بود ، مطابق ضروريات دعوت به او هم بدهد ، البته به استثناي وحي . بشرطيكه ا در عملكردش از رسول خدا پيروي كند . و مسلمانان در هر خطه اى زمين كه باشند ، در صورت پيروي از ارشادات خدا و رسولش ، اين ميراث را صاحب ميشوند .
و اين ميراث بزرگ اى دوست من در آن واحد ، داراى اوصاف دوگانه اى ابتلا و عافيت ، داراى مبارزه و پيروزي ، داراى تنگدستي و فراواني مياشد . مگر عاقبتش مكشوف است :
” لتبلون في اموالكم و انفسكم و لتسمعن من الذين اوتوا الكتاب من قبلكم و من الذين اشركوا أذى كثيرا و ان تتقوا و تصبروا فان ذلك من عزم الامور “
شما هر آيينه امتحان ميشويد در مالها و نفسهايتان و هر آيينه ميشنويد از آنانيكه قبل از شما برايشان كتاب فرستاده شده بود و از مشركان اذيت زياد و اگر تقوا پيشه كنيد و صبر كنيد پس اين از عزيمت بر كار هاست .
” و لا تهنوا و لا تحزنوا و انتم الأعلون ان كنتم مؤمنين . ان يمسسكم قرح فقد مس القوم قرح مثله ، و تلك الأيام نداولها بين الناس . و ليعلم الله الذين آمنوا و يتخذ منكم شهداء والله لا يحب الظالمين . و ليمحص الله الذين آمنوا و يمحق الكافرين . أم حسبتم أن تدخلوا الجنة و لما يعلم الله الذين جاهدوا منكم و يعلم الصابرين . لقد كنتم تمنون الموت من قبل أن تلقوه فقد رأيتموه و انتم تنظرون “
سست نشويد و غمگين هم نشويد و شما برتر هستيد اگر مؤمنان باشيد ، اگر شما را آسيبى ميرسد پس به آنها ( كفار )هم حتما رسيده و اين روز ها را در بين مردم ميچرخانيم . و تا اينكه خدا ظاهر كند كسانى را كه ايمان دارند ( ايمان شانرا امتحان كند ) و از شما شهيدان بگيرد . و خداوند ظالمان را دوست نميدارد . و تا اينكه خداوند مؤمنان را غربال كند ( تا مومن راستى از كسانيكه تنها دعواى ايمان دارند از هم شناخته شوند ) و كفار را تباه كند . آيا شما پنداشتيد كه به جنت داخل ميشويد قبل ازينكه خدا كساني را كه جهاد كردند و صابر هستند آشكار كند ؟ و قبل ازآنكه مرگ را به چشم ببينيد ، تمناى ديدنش را داشتيد پس آنرا ديديد و نگاه ميكرديد .
و قبل ازينكه دوستش آيات ديگري را ازين كتاب الله به تلاوت بگيرد با اشاره دست او را خاموش كرد و گفت :
اكنون دانستم . دانستم كه ميخواهي كشته شوى ( اجلت آمده )
دوست ما برايش گفت :
نه اى برادر ، تو هنوز قصدم را نفهميدي . من نميخواهم بميرم . تو باور كن كه چنين نيست . برعكس ، من ميخواهم زندگاني طولاني داشته باشم . هنوز از زندگي سير نشده ام . هنوز بسيارى از وجايبى كه بايد انجام بدهم باقي مانده ، و از خدا توفيق ميخواهم تا به شكل درستش انجام دهم …وراستي چيزي ديگرى …من در قسمت بزرگى از زندگي ام از خدا فاصله گرفته بودم ، از خدا بسيار دور شده بودم . و ميخواهم بقيه عمر را در قرب خدا زندگي كنم تا شود كه ميزانم برابر شود .
و بالاخره نبايد فراموش كنم كه من شخص صاحب مسئوليتها هستم .
بار ديگر دوستش سخنش را قطع كرده او را خاموش نمود ه گفت :
تو خودت برايم مهم نيستي ، هر چه دلت ميخواهد در حق خود بكن . مگر مسئولياتى كه تو ازآن ياد آور شدي ، من در فكر آن هستم . صحتت متحمل اذيت شده نميتواند . اگر واقعه اى رخ داد ، به خانواده ات چه ترک ميكني ؟ و تا جاييكه من خبر دارم دارايي ات هم عبارت از چند صفر است .
دوست ما با اطمينان كامل برايش گفت :
بالفرض اگر همين اكنون در بستر مانند چهار پايگان بميرم ، دران صورت خانواده ام چه خواهد كرد ؟ زندگي عبارت است از يک نفس كه اگر داخل شود امكان دوباره خارج نشدن دارد و اگر خارج شود امكان پس داخل نشدن دارد ! آيا دران صورت خانواده ام زمين را ميشگافند و يا به آسمان پرواز خواهند كرد ؟
” قل لو كنتم في بيوتكم لبرز الذين كتب عليهم القتل الى مضاجعهم “
راه ملک الموت را كسي بسته نميتواند . وقتيكه مرگ كسي بيايد و قتل شدن نصيبش باشد ملک الموت در بسترش ميرسد .
اما برادر، من باز هم تاكيدا برايت ميگويم كه من نميخواهم مرگ خود را خودم دعوت بدهم . مرگ و زندگي دو غيبست كه بدست خداست و غير از خدا كسي ديگري ازآن خبر هم ندارد كه مرگ كي ، چه وقت مي آيد . پس درست نيست هنگام انكار كردن منكرات ، يا اداي وجيبه ، يا در جد و جهد امور زندگي و كسب رزق ، كسى در فكر مرگ شود .
” و ما تدري نفس ماذا تكسب غدا و ما تدري نفس بأي أرض تموت “
كي فردا چه ميكند و كي در كجا ميميرد .. هيچ كسى نميداند .
درين حال دوستش دفعتا برايش گفت بشنو يک قصه برايت بكنم :
در سال 1930 معلمان دچار مشكلى شدند . مشكل شان اين بود كه بسيارى فارغ التحصيلاني كه از دار المعلمين فارغ ميشدند ، نه در مكاتب دولتي مربوط به وزارت تعليم و تربيه وظيفه معلمي مى يافتند و نه هم در مكاتب شخصي . و مالكان مكاتب خصوصي ازين حالت كمبود و ظايف و زيادي معلمان ، سوء استفاده كرده ، شرطهاي دلخواه شانرا بالاى معلمين جديد ميگذاشتند . از جمله آن شرطها يكي قلت معاشها ميبود و دوم اينكه آنها مستحق معاشهاي رخصتي تابستاني نميشوند … و يكي از دوستان ما ( فلان ) كه تو اورا ميشناسي ، هر وقت جگرخون ميبود كه فاميلش را چگونه در رخصتي ها سرپرستي كند . در طول سال از معاش خود هم به علت كم بودن آن ، نميتواند براي تابستان پس انداز كند . او روزي به يكي از افراد دهاتي از تنگدستي و جور روزگار ناله و فرياد ميكرد ، كه ناگهان آن پير مرد بسيط دهاتي برايش به همان لهجه ساده و بدون تكلف دهاتي گفت : او برادر ، مگر خداي ما مرده بود ؟
هردو خاموش شدند …. خاموشي عميق سيماي هردو را بيچاند …. خاموشي و يا سكته پرمعنايي كه الفاظ از بيان كردنش عاجز است .
من نزديک آن دو قرار داشتم … همه قصه شانرا از نزديک بصورت واضح شنيده ميتوانستم . در حقيقت افراد ديگرى نيز در آن صالونى كه آن دو گفت و شنيد داشتند ، حاضر بودند و همه شنيدند . و همه از هول سخن آن پير مرد دهاتي ، در خاموشي اى عجيبى درآمدند . من هم از شنيدن اين كيچ شدم . مغز سرم تكان خورد . آيا خدا مرده ؟ ( سبحانه و تعالى عن ذلك علوا كبيرا . وهو الحي الذي لا يموت )
درين اثنا در بحر خاطره ها و سؤال هايي غرق شدم : آنانيكه مبارزه ميكنند ، اينقدر قوت و حوصله خستگي ناپذير از كجا بدست مي آورند ؟
آيا از قدر داني وطن و از سپاسگذاري ملت ؟ مگر اين كه سند يست غير ضمانت ( گرانتي ) شده . شايد بدست بيايد و شايد هم نه . و حتى اگر بدست هم بيايد ، دوامدار خواهد بود و يا بزودي در كتابچه نسيان سپرده خواهد شد ؟ و در اكثر اوقات ملت ها به درجه اى از شعور نرسيده ميباشند ، ويا اجازه رسيدن به اين شعور را نميداشته باشند كه از نيكان قدر داني كنند . بلكه بسا اوقات ملتها خيرخواهان شانرا از خير خواهي پشيمان ميسازند ، و بر عكس مداري ها را استقبال پرجوش ميكنند .
آيا از اعتماد بر نفس خود اينقدر قوت پيدا ميكنند ؟ مگر اين هم سند ى چندان قابل اعتبارى نيست وضمانت شده نميتواند . نفس انساني بسا اوقات به شهوات و تهديد ها تسليم ميشود . نميتواند در مقابل تهديد بر مرگ ايستادگي كند . شهوت مال و جنس هم بسا اوقات ثابت كرده كه انسانهاي قوي را خوابانده . و اگر شخصى هم باندازه اى اراده محكم واستوار داشته باشد ؛ِ در مقابل مال و جنس و يا تهديد بر مرگ و اختطاف ، مقاومت بتواند ، كم امكان دارد كه در مقابل ناجوانمردي ملت و بى مروتي وطن ، ايستادگي بكند . و اگر اينقدر مرد مستحكم هم باشد كه اين همه را ناديده بگيرد و در راه مبارزه خود بى باک ادامه بدهد ، خوف تهمت بستن به جرايم گوناگون ، و بدنام كردن به وسيله هاي ناپاک چيزيست كه قويترين انسانهاي پاكدامن ناگزير ميشوند در مقابلش سر تسليم خم كنند و از مبارزه دست بگيرند .
پس حيران برين ام كه آنهاييكه همه اين چيز ها بالايشان تأثير ندارد و در راهى كه به او يقين دارند شب و روز مبارزه خستگي ناپذير ميكنند ، آنها اين قدر قوت و مقاومت از كجا كسب ميكنند ؟!
پس كدام پشتوانه اى است كه غير متزلزل است و هيچ چيزي او را از جايش بيجا كرده نميتواند . قوتي است بزرگتر از قوت زمين و اهل زمين كه مبارزين به او تكيه كرده از هيچ چيزي خوف نميداشته باشند . و ثمره عملى نيز وجود دارد كه مبارزين در مقابلش همه ثروتهاي روي زمين را زير پا ميكنند ، و هيچنوع تهديد و شهوات روي زمين آنها را از عملكرد شان باز داشته نميتواند . و رابطه اى نيز بزرگتر از رابطه زمين و اهل زمين وجود دارد كه مبارزان راه حق بى اعتنايي آنها را ناديده گرفته به پيش ميروند ……
پس آن مبارزانى كه طلبگار پشتوانه از زمين و اهل زمين ميشوند ، و در جستجوى قوت از روى زمين هستند .. بيسود و در هدر وقت شانرا ضايع ميكنند .
يک پشتوانه اى وجود دارد كه هرگز هرگز كسى او را از جايش بيجا كرده نميتواند . پشتوانه اى كه استوار است . قوتى كه هرگز هرگز زير نمى آيد . مغلوب نميشود …
آن است قوت ايمان به خدا … قوت عقيده به خدا ..
نوت : اين مقاله را استاذ شهيد در سال 1952 نوشته بود .
نويسنده : شهيد سيد قطب
مترجم : همايون غفوري