عقلگرایی
دینی که عقل را به چالش میگیرد و به جنگ خرد بر میخیزد، و عقلگرایی که با دین مبارزه مینماید و در زندگی انسان دینزدایی مینماید از جمله بیماریهای ویژة اروپاست و هیچ پیوندی با جهان اسلام ندارد. بیماریها معمولا سرایت نموده و از جایی به جای دیگر انتقال مییابد. آنچنانکه بیماری ایدز از محیط اصلیاش به نقاط دیگر جهان انتقال یافت. یا بیماری «جنونگاوی» بر خلاف تمام تدابیر از انگلستان به سایر سرزمینهای اروپا پخش گردید.
بدبختانه این بیماری اروپا؛ عقلگرایی دینزدا که با دین سر کارزار دارد به سوی جهان اسلام راه باز نموده، و با نگارش مقالههای سکولاران و تلاش و کوشش رسانههای نوشتاری، شنیداری و دیداری در این راستا رو به فزونی گراییده است.
نخست پیرامون «عقلگرایی» از عقل یاری جسته و آن را به کرسی داوری مینشانیم تا ببینم چه میشود!
در قرون وسطای تاریک اروپا دشمنی میان «کلیسا» ـ پشتیبان و سخنگوی دین ـ و عقل آغاز گردید. البته در اوضاع ویژة اروپا و انسان اروپایی، که پیوندی با قضایای عمومی بشر ندارد. و اگر خردمندانه قضاوت کنیم این تجربة اروپایی را بر تمام انسانها نمیتوان تطبیق نمود. چرا که در اوضاع ویژه و مدت زمان خاص متعلق به انسان اروپایی رخ داده است.
کلیسا شرح و بیان «متن دینی» را در انحصار خویش درآورده، اسرار و رموز آن را برای جماهیر آشکار نمیکرد، که توان فهم آن را ندارند. لذا جماهیر باید بدون گفتوگو و جدال آن را بپذیرند. وگر نه، ملحد و از دین برگشته پنداشته میشوند، و به همان سزاها و شکنجهها ـ که در مقالههای گذشته به آن اشاره شد ـ تا قتل و سوختاندن سردچار خواهند شد.
انسان اروپایی به این تهدید و هشدارهای هولناک تن در داد. عقل و خرد از اندیشه و تدبر باز ماند. تنها در آنچه اجازة کلیسا بود، میاندیشید و آنهم به گونهای که کلیسا اذعان میداشت. بدین ترتیب نسلهایی در اروپا بر همین منوال پرورش یافت. و در قرون متمادی در تاریکی زیست و هرگز ندانست که در تاریکی است. و آنچنان برایشان چنان جلوه مینمود که گویا همه چیز طبیعی است و آنگونه است که خالق بشر خواسته است. اما این همه بخاطر سیطرة روحی بزرگ کلیسا و نفوذ رجال دین در قلب جماهیر بود. که واسطههایی میان بنده و خدا بودند و میانجیگری آنان هرگز رد نمیشود.
اما اسلام به مرزهای اروپا رسید، اندیشة انسان اروپا را دگرگون کرد. احساس و انگیزهاش را تغییر داد. انسان اروپایی برای اولین بار درک کرد که در تاریکی و ظلمت به سر میبرد. ظلمتی که نباید ادامه یابد، تحجر و استبدادی که دلیلی نداشت، فرمانبرداری از انسانهای سرکش و ستمگر، که نه قداستی دارند و نه عصمتی در گفتار و کردار.
طغیان و سرکشی علیه کلیسا آغاز شد، کلیسا نیز به نوبة خود بر آنان بیشتر فشار آورد و با اندیشههای نو مقابلة شدید نمود. «محاکم تفتیش» را بنا نهاد که شعلة آتش را تیزتر کرد، کلیسا حماقتهای دیگری نیز داشت؛ در فساد اخلاقی غوطهور بود، »سند غفران» میفروخت، از فیودالها و سرکشان بر علیه حرکتهای اصلاحی پشتیبانی مینمود و…
در این هنگام بود که اروپا در نهضت و خیزش خویش یکصد وهشتاد درجه تغییر مسیر داد؛ از دینی که عقل را سرکوب مینمود به عقلگرایی که دین را میکوبد، انتقال کرد.
انقلابی انتقامجویانه بر علیه کلیسا و نابودی همه آثار آن!
فرهنگیان و روشنفکران ما شاید باور نکنند که «نبوغ» اروپایی در مسیر خود به انحراف رفته، چرا که آنان در حیرت و شگفتیشان آن را مستقیم میبینند. همواره در صعود، متصدی امور خویش، و به پندارشان هر گام خویش را روی یک برنامة از پیش تعیین شده بر میدارد و با پلان حرکت میکند.
اما واقعیت چنین نبود. بسیاری از دگرگونیهای فکری اروپا بر اساس فکر و اندیشه نبود و یا به عبارتی کنش نه که واکنش و عکس العمل بود. برنامة درستی برایش طرح ننموده بود و هنگام طرح مقدمات، نتایج را در نظر نگرفته بود.
آری! کلیسا ظالم، ستمگر، نادان و جاهل بود!! اما این بدین معنا نیست که هر چه در انبانچهاش بود خرافه و واهی بود. تا سزاوار باشد که همه داشتههایش لگدمال شود.!
به وجود خدا قائل بود …. و این حق است.
به وجود روز رستاخیز باور داشت … این نیز حق است.
به برانگیخته شدن و حسابدهی عقیده داشت .. و این حق است.
و نیز میگفت: کسی برای بشر تصمیم میگیرد که کدام حلال و کدام حرام است، بایدها و نبایدها را برای آنان تعیین میکند، که او «الله» است. این گفتهاش حقیقت است؛ گرچه برخی از انحرافات در آن داخل شده بود و آنچه خدا گفته بود حرام است، آن را برای مردم حلال نموده بود همانند: گوشت خوک و شراب. و آنچه را خداوند فرض کرده بود، بر آنان حرام نمود: و آن «ختنه». و اموری همچون «اندیشیدن و تدبر» را برایشان اجازه فرموده، که کلیسا سرکوب نموده بود.
و همچنان کلیسا میگفت: انسان بندة خداست و وظیفهاش عبادت الله است .. این نیز حقیقت بود، گذشته از اینکه کلیسا بینش و تصورهای باطلی را در مفهوم عبادت و جزئیاتآن داخل نمود.
و دیگر موارد از این دست …
اما خروش خشم علیه کلیسا خردمندانه نبود .. و هرگاه که خشم به خروش آید، در میزان عقل و خرد نمیگنجد.!
بالاخره اروپا از طغیان کلیسا گریخت. و این گریز از سرکشی کلیسا حق مسلم اروپا بود. اما اروپا اندکی درنگ ننمود تا این «داشتههای کلیسا» را غربل نماید، خوب و بدش را جدا کند، آنچه نیک است نگهدارد و آنچه باطل و خرافه است به دور اندازد… نه، اروپا تمام دین را در دامن کلیسا گذاشته به باد داد. و گفت: ای کلیسا! خدایت را بگیرکه مدتها به نامش بر ما ستم روا داشتی، و بر خردهامان زنجیر بستی.. ما خدایی میگیریم که نه کلیسایی داشته باشد و نه رجال دینی و نه هم در امور زندگیمان با حلال و حرام نمودن دخالت کند.!!
بحث به درازا کشید و «خدایان» افزون گردید، مدت زمانی «طبیعت» را خدا گرفت، و مدتی «انسان» را. «عقل» نیز از همان خدایانی است که اندیشة اروپا در گریز خویش از سلطة کلیسا، خود را به دامن آن انداخت.
داروین در کتاب «تطور» خود پیرامون « طبیعت » میگوید: طبیعت هر چیز را میآفریند و در توان آفرینش آن حد و حصری نیست! گرچه این کلام او را باز نمیدارد که «حکمت» را از خدایش نفی نکند، و میگوید: طبیعت گامهای کورکورانه برمیدارد!
جولیان هکسلی در کتاب «انسان در جهان جدید» میگوید: انسان در گذشته به علت نادانی و عجز سر تسلیم به خدا نهاده بود، حال که دانش به دستآورده و بر «محیط ما حول» چیرهگردیده، وقت آن فرارسیده تا آنچه که در گذشته به دوش خدا میگذاشت خود، بر عهده گیرد، و خودش خدا باشد. و در جایی میگوید: انسان روی پای خویش ایستاده و دیگر نیازی به وکیل و وصی ندارد.
اما خدایی «عقل» از نبش قبر «میراث یونانی» به میان آمد که در تمام امور عقل را به داوری میطلبد. چه در دایرة درک عقل باشد یا فراتر از آن، لذا در قضیة »الوهیت» نیز دخالت نموده که سخنان فلاسفة یونان در توصیف «اله» خود گواهی است بر انحراف در این عرصه.
توجه اروپا به «عقل» در محدودة لازم نماند و پا را فراتر نهاد، آتش انتقام از کلیسا بسیار گرم بود، زبانههای آن همه امور را فرا گرفت، نقطة آغاز از کلیسا و تمام مقولاتآن بود. اما نه برای به میز گفتمان کشیدن مقولهها، آنگونه که سزاوار عقلانیت درست است، بل برای خط بطلان کشیدن و بدور انداختنآن.
اینچنین عقلگرایی اروپا از لحظة نخست به دشمنی دین پرداخت، نه اینکه دین دشمن عقل باشد. بلکه کلیسا به نام دین پای عقل را بسته بود و اجازة اندیشیدن و تفکیر نمیداد. اینچنین هویدا میگردد که قضیه تنها «عکس العمل» در برابر کردة کلیسا است، گرچه رنگی از تعقل و خردگرایی گرفته است.
این عقلگرایی مسیر خویش را ادامه داد و دشمنیاش با دین افزونی گرفت .. نیوتن قانون «سببیت» را کشف نمود.. و در اروپا یکی از رویدادهای سترگ به حساب آمد و هیاهویی به پا کرد. اما غرش این هیاهو بر سر دین فرود آمد.
دین کلیسا دانشی را سراغ نداشت، در هر رویداد و حادثة جهان هستی پاسخش این بود که: خدا اینچنین آفریده است!!
این مقوله که خداوند هر چیز را آنگونه که انسان میبیند آفریده است، درست است .. اما، این پاسخ برای عقل انسان بسنده نیست، موضوع پیچیدهتر میشود و از اسباب، حرکت و تحولات رویدادها چیزی را بیان نمیکند.. هنگامی که نیوتن کشف نمود که در پشت پرده اسباب و عللی است، این کشف نیوتن بر «بینش اروپایی» صدمه وارد نمود و سراسر وجودش را به لرزه انداخت. اما باز هم این را درک نکرد که تناقضی در کار نیست؛ وجود اسبابی در پی حرکت و تحولات اشیاء با آفرینش الله جل جلاله آن را همانگونه که هست، تناقض ندارد. اما این پدیده باعث گردید که عقل اروپایی قانون سببیت را بجای الله به خدایی بگیرد و «علم» را بجای «دین» بنشاند. عقلگرایی علمی علیه دین برخاست.
علم در سفر خود گامهای دیگری برداشت، شیوة تجربی را در پژوهشهای علمی از مسلمانان فرا گرفت و بعد از تطبیق آن به اکتشافات زیادی نائل آمد. دروازههایی از علم و دانش گشوده شد که قبلا در ذهن کسی خطور نکرده بود. مشکل اروپا در برخورد با دین با این «علم تجربی» افزودهتر گردید. عقلگرایی به عقلگرایی تجربی مبدل گردید که هر چیز را به آزمایشگاه تجربه میکشاند، و هر چه در آزمایشگاه تجربی ثابت نگردد، مردود است و از ذهن انسان اروپا بیرون؛ وحی و نبوت پذیرفته نشد، و نه هم بعث و حساب، چرا که در آزمایشگاه تجربی آزموده نمیشود. عقلگرایی تجربی پا را فراتر نهاده و وجود خدا را نیز نفی نمود، و فاصلة علم و دین و دشمنی عقلگرایی و دین بیشتر شد.
عامل دیگری نیز بود که در پشت پرده به شکل پنهانی این فاصله را زیادتر و دشمنی را بیشتر مینمود. تا عقلگرایی جای دین را بگیرد.
اندیشمندان اروپایی شاید این عامل را درک کرده باشند و شاید هم نه، اما به گونهای از آن متاثر بودهاند.
این عامل پنهانی یهود بود..
در اظهاراتی مشابه که در مدت زمانی مختلف از بزرگان یهود آشکار شده است این موضوع واضح میگردد که در پشت این قضیه چه کسی بوده و چه وظیفهای را انجام داده است.
لنین در پژوهشی کوتاه به عنوان «حل مشکل یهودیان» میگوید: تا وقتی که دین وجود داشته باشد، و مردم بر اساس دین دستهبندی شوند، برتری طرفدارانه بر علیه یهود انجام میپذیرد. اما اگر دین ملغی گردد، عقلگرایی جای آن را میگیرد، عقل یهودی مانند دیگر انسانها بوده، برتری طرفدارانه از بین میرود و یهود در جامعه بدون برتری زندگی مینماید!
سارتر در کتابی به عنوان «تأملی در مشکل یهودیان میگوید: یهود به سه مسئله متهم است: جمعآوری طلا، پخش عقلگرایی در مقابله با وجدان دینی، عریان نمودن جسم انسان. آنگاه میگوید که این اتهامات درست است! و کوشش نموده تا یهودیان را با دلایل بیاساس و سست از آن تبرئه نماید. آنچه برای ما در این جا مهم است گفتههای وی پیرامون عقلگرایی است که بدون ذکر نام همان گفتههای لنین را آورده است؛ تا آنگاه که دینی در کار باشد، برتری طرفدارانه بر علیه یهود میباشد، چرا که به سوی یهودی اشاره شده و میگویند: این یهودی است! و برتری طرفدارانه علیه یهود میباشد، اما اگر دین ملغی گردد، و عقلگرایی را بجای آن بگیریم، در این هنگام برتری طرفدارانه از بین میرود و یهود در جامعه بدون برتری زندگی مینماید، و بخاطر این یهودیان برای پخش عقلگرایی و مقابله با وجدان دینی میکوشند!
اگر «عقلگرایی» از لحظة نخست در اروپا با دشمنی دین آغاز گردید، بدون شک این عوامل در شعلهور کردن آتش دشمنی کارگر افتاد. و این عامل پنهانی نقش مهمتری را در برپایی این کشمکش داشت و بالاخره عقلگرایی را به حیث سلاحی برنده بر علیه دین استعمال نمود.
نوشته: محمد قطب
ترجمه: صهیب رئوفی