انقلاب در خون و پوست افغان ريشه دارد (ندوي)

يادداشت: اين سخنراني در دانشگاه كابل، چهارشنبه 6 جون 1973م هنگام سفر امام ندوي به افغانستان ايراد شده است، كه ترجمه دري آن را به شما عزيزان تقديم مي داريم.

الحمدلله و الصلاه و السلام علي رسول الله و بعد:
با تمام وجود احساس خوشبختي و شادماني مي‎كنم، وقتي مقابل اين چهره‎هاي درخشان و اين اشخاص اصيل و نجيب قرار مي‎گيرم. بيان اين سعادت كه نصيب من شده است برايم مقدور نيست مگر اينكه بگويم، از سرزميني دیدن مي‎كنم كه در مورد آن بسيار شنيده بودم و بسيار خوانده بودم.
مي‎توانم همانگونه كه در بعضي مناسبات ديگر ابراز داشته‎ام، بگويم: من با تاريخ افغانستان زندگي كردم، عمرم را در پيروزي‎ها و نبردهايش گذراندم، من با شرح حال بزرگمردان، رهبران فاتح، مردان نجيب، حاملان علم و نور و رسالتِ اسلام به ماوراي اين كوه‎ها تا هند و ساير بلاد، زندگي نموده‎ام.
بالا ترازهمه اينها احساس خرسنديِ مسلماني را دارم كه با برادران ديني و مسلمان خود كه با فاصلة زياد از او زندگي مي‎كنند، ملاقات و ديدار مي‎كند.
از اين ملاقات و ديدار بسيار خوشبختم و از اينكه در اين مجلس بنده نوازي نموديد و اكنون در اين مقام ايستاده‎ام و سخن مي‎گويم، تشكر مي‎كنم.
برادران! همه شما و خصوصا افرادي كه مشغول به آموزش و تعليم ادبيات و تاريخ هستيد خوب مي‎دانيد، ملت افغان از قديم اصيل بوده و صدها و هزاران سال با آزادي و كرامت زندگي كرده است و از ديرباز خداوند متعال به آنها خصوصيات، مواهب و اوصاف ارزنده‎اي عنايت فرموده است.
من از خود مي‎پرسم ـ و افتخار مي‎كنم كه به فراگيري تاريخ روي آوردم و بطور تخصصي آن را دنبال كردم و تاريخ به عنوان رشته برگزيده من است و به آن بسيار علاقه دارم ـ چرا اين ملت مدت طولاني و قرنها از جهان عزلت گزيده است؟
چرا در مورد حوادثي كه در دنيا رخ داده و نسبت به وقوع خير و شر، نيكي و بدي‎ها، جنگ‎ها و پيروزي‎ها، ظلم‎‎ها و استبدادها بي‎تفاوت مانده است؟
چرا اين ملت جسور و بي‎باك كه صلاحيت رهبري و فرماندهي دارد و سرشار از ذكاوت و سرزندگي است و از قوه‎ي عاطفه برخوردار مي‎باشد، قرن‎هاي متمادي مشغول به خود بوده و در كناره‎اي از جهان سر به گريبان مانده است؟
آيا ميان اينها و جهان كوه‎ها سد بوده‎اند؟
خير برادران! تاريخ معترف است كه هرگز كوه‎هاي بلند و سر به فلك كشيده نتوانسته‎اند مانع مجاهدان و فاتحان گردند، اين كوه‎ها قادر نيستند سد راه شوند.
همه مي‎دانيد اين راه‎هاي صعب‎العبور و پرپيچ و خم كه انسان در آن سردرگم و حيران مي‎شود و راه‎هايي كه افغانستان را از پاكستان و هند جدا مي‎كند، زمانيكه رهبري و فرماندهي اين ملت به دست فاتحاني چون سلطان محمود غزنوي، سلطان شهاب‎الدين غوري و احمد شاه ابدالي رحمهم‎الله بود، قابل عبور گشت و گسترة اسلام از آن گذشت.

آيا اين ملت به زنجيرها گرفتار آمده و دست بسته‎اند؟

خير! هرگز چنين نيست، زيرا شجاعت و كفايت بارها از اين ملت تجربه شده است، ليكن علت اين جمود واقع شده بر اينها اين است كه به علفزارهاي حاصلخيز، زراعت، دام‎ها، چهارپايان و ساير امكانات محدود معيشت قناعت كرده‎اند. و علت اين قناعت را بايد از شما بپرسيم.
چرا در تاريخ مي‎خوانيم، زمانيكه اسلام وارد اين مناطق شد، اين ملتي كه سالها به خواب عميق فرو رفته بود بي درنگ به خود آمد و با جهشي قوي از جا برخاست و تبديل به امتي قوي، شجاع، بلند همت، دورانديش، با اراده و بي نظير گشت؟ هنگاميكه اين ملت پا به وجود گذاشت، گويا سرّي نهان و گنجي پنهان بوده و تازه كشف شده است. آيا جريان برق در جسم آنها سرايت كرده و يا اينكه با عصاي جادويي آنها را متحول كرده‎اند؟
حقيقتا تحول بسيار چشم‎گيري بود كه از يك قوم خسته، قانع، گوشه‎گير، آرام و سر به راه ملتي بي باك، فاتح و متحرك ساخت.
آيا قبلاً صخره‎اي مانع سرازير شدن اين رود فياض شده بود؟
تنها كليد اصلي اين معما آن است كه خداوند متعال اين ملت بزرگوار را با سه عامل اصلي كه از طريق اسلام به آنها رسيد، مورد عنايت قرار داد.
1ـ رسالت بلند و اهداف آن؛
2ـ ديد وسيع نسبت به انسانيت، حقيقت اشيا و دنياي خارجي؛
3ـ اطمينان خالص به ياري و تاييد خداوند، نتيجه اعمال، سعي و تلاش؛
اين سه عامل هستند كه براي هر امتي شخصيت جديدي به ارمغان مي‎آورد و از آن ملتي ديگر مي‎سازد، حيات تازه‎اي به او مي‎بخشد، تا براي خود تاريخ جديدي رقم بزند و جهان هستي را با توان و استعداد نهفتة خود، بدرخشاند.
اين مردم رسالتي نداشتند و در اطراف سرزمين خود به دامداري مشغول بوده‎اند، نسبت به همديگر حسد ورزي مي‎كردند، چنانچه شاعر عرب مي‎گويد:
و أحيانا علي بكر أخينا      إذا ما لم نجد إلا أخانا
(هنگامي كه كسي ديگر را نمي‎يافتيم با برادران خود(بني بكر) به نبرد و مبارزه مي‎پرداختيم) .
سرشت جنگ طلبي نتيجة جدائي و دوري گزيدن اخلاقي و روحي است، قبايل عرب نيز دوران جاهليت بدينسان به نبردهاي داخلي مشغول بودند، قبيله‎اي با قبيلة ديگر مي‎جنگيد، طوايف با هم به رقابت مي‎پرداختند و عشيره‎اي به عشيرة ديگر تجاوز مي‎كرد.
ملت افغان نيز به همين شكل كاري نمي‎يا‎فتند كه طبيعت رزم آوري و عطش نبرد خود را برطرف نمايند، و مشغله‎اي نبود كه بلند پروازي‎هاي آنان را قناعت دهد، مگر جنگ‎هاي داخلي، نبرد براي بدست آوردن محل بهتر چراي دام‎ها، و نزاع‎هاي بسياري به سبب غرور و تكبر فردي و قبيله‎اي. بارها اتفاق افتاده كه بخاطر اهانت‎هاي بي اساس، دروغين و خيالي با هم به ميدان كارزار رفته‎اند. واقعاً راست مي‎گويد شاعر عرب زبان:
النار تاكل نفسها             ان لم تجد ما تاكله
(اگر آتش چيز ديگري براي سوزاندن نيابد، خود را به حريق مي‎كشد).
زماني كه اسلام قدم به عرصة ظهور گذاشت، عرب‎ها صاحب رسالت شدند همانگونه که ملت افغان رسالت خود را به دست آورد، آنها قبلا فقط براي خود زندگي مي‎كردند. اما اين قول خداوند متعال را دريافتند:
«كُنتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَتَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنكَرِ وَتُؤْمِنُونَ بِاللّهِ» [آل عمران:110] (هستيد شما بهترين بهترين امتي كه بيرون آورده شده براي مردمان، مي‎فرمائيد به كارهاي پسنديده و منع ميكنيد از ناپسنديده و باور مي‎داريد خدا را).
اين مردم به خوبي دريافتند كه بيهوده آفريده نشده و مانند علف هرزه كه در باغ خودرو مي‎باشد، نيستند بلكه آفرينش آنان بنا بر اهداف و مقاصدي بوده است. ايمان آوردن آنها جهت نيل به يك هدف و رسالتي است، زيرا آنها امتي اند كه براي نفع عموم خارج كرده شده‎اند، به خودي خود نروئيده‎اند تا غرايز جنگي و طبيعت قهر آميز خود را اشباع كنند، دست به غارت بزنند، بجنگند و خونريزي به پا كنند.
اعتقاد اين امت بر آن است كه خارج كرده شده‎اند تا مبارزه كنند و نتيجتا هيچ فتنه‎اي باقي نماند و دين خالصا براي خدا باشد. قدم گذارده‎اند در اين سرا تا مردم را از تاريكي‎ها برهانند و بسوي نور رهنمون سازند، از جبين ساييدن در مقابل بندگان رهايشان كنند و به محضر خالق يكتا متوجه گردانند، از تنگي‎هاي دنيا نجات دهند و به سعادت دنيا و آخرت برسانند و از ظلم و جور اديان به عدل اسلام آنان را راه بنمايند.

دانشجويان عزيز و فرهنگيان افغان!

اين قوم رسالتي نداشته است، هنگامي كه اسلام آمد، اينها در زندگي صاحب رسالت بلندي شدند، اين رسالت را به آغوش كشيدند و آن را آبياري كردند و اين رسالت بود كه در وجودشان روح تازه‎اي دميد. اين ملت در تاريكي و جهل به سر مي‎برد، در وادي خرافات، ناداني و حقارت پرسه مي‎زد، كار اين قوم ظلم به همنوع بود، زورمندان حق ضعفا را پايمال مي‎كردند، حقوق ضايع مي‎شد، عزت و كرامت زير پاها لِه بود و با تمام وجود به اشباع غريزه‎هاي خود مشغول بودند اما از بركت اين رسالت در وجودشان روح جديدي دميده شد و شعور بر اعصاب و فكرشان حاكم شد و از آنان امتي ديگر ساخت و به آن انسانها، انسانيت تازه‎اي بخشيد. در حالي كه اوضاع طبيعت به همان حال قبلي باقي بود، رودخانه‎ها همان رودخانه‎هاي قبل بودند، شعور و احساسات همان و زمين همان زمين قبل بود، اما اين رسالت جديد بود كه از آنها امتي ديگر ساخت.
عامل دوم: افغانها زندگي بسيار تنگ و محدودي داشتند، ديدشان نسبت به دنيا وسيع نبود، نگاهشان بسوي انسانيت و زندگي بسيار محدود بود.
اگر از آنها سؤال مي‎شد انسان كيست؟
شايد پاسخشان اين بود، انسان افغاني است، انسان كسي است كه در اين سرزمين سكونت دارد و از فرط محبت با آن نغمه سرائي مي‎كند. اين كوتاه بيني، آنها را در اين منطقه محدود  و محبوس كرده بود.
اگر از آنها مي‎پرسيدند زندگي چيست؟
شايد جواب مي‎دادند كه، زندگي خورد و نوش است،  بهره بردن و سرگرمي است و زندگي قدرت، رياست و غلبه يافتن مي‎باشد. افغانها زندگي‎شان مانند زندگي ماهي در حوض بود و چنان محدود زندگي مي‎كردند كه تشبيهشان به زندگي قورباغه در بركه‎ي كوچكي، خالي از مناسبت نيست.  اوضاع عربها، تركها و فارسها نيز قبل از اسلام به همين منوال بود، اما اسلام آنها را از اين زندان تاريك و تنگ خارج نمود، چنانچه پيامبر اكرم صلی‎الله علیه وسلم مي‎فرمايد: «لنخرج من شاءالله من ضيق الدنيا الي سعة الدنيا و الآخرة»
پدران شما نسبت به انسانيت نگاه كوتاه و محدودي داشتند كه در آن هيچ وسعت ديد، گذشت و عمق انديشه‎اي وجود نداشت، اما اسلام به آنها بزرگ منشي بخشيد تا اينكه انسانيت را بسان يك خانوادة دريافتند و دنيا را مانند خانه‎اي ديدند.
اين است عقيدة حقيقي آنها نسبت به انسانيت، چنانچه پيامبر اكرم صلی‎الله علیه وسلم مي‎فرمايد: «كلكم من آدم و آدم من تراب، لا فضل لعربي علي عجمي و لا لعجمي علي عربي إلا بالتقوي» (همه شما فرزندان آدم هستيد و آدم از خاك آفريده شده، هيچ برتري براي عربها نسبت به عجمها نيست و عجمها نيز نسبت به اعراب برتري ندارند، مگر با تقوي).
همانگونه كه يک رهبر به مرزهاي جغرافيائي و تقسيمات خود ساختگي كه آيت و برهاني از جانب خدا ندارند، محصور نمي‏شود. مسلمانان از اين مرزبنديها خارج شده‎اند بسوي افقهاي دوردست، و اگر به چنين وسعت نظري نمي‎رسيدند به همان حال پدران خود تا قرنهاي طولاني باقي مي‎ماندند.
عامل سوم: اطمينان مستحكم و استوار، زماني كه به خدا وپيامبرش و روز آخرت و قضا و قدر ايمان آوردند و دريافتند كه مرگ وقت معيني دارد كه در آن هيچ تتقديم و تاخيري نيست، و اين قول خداوند را دريافتند و به آن ايمان آوردند كه مي‎فرمايد:
«أَيْنَمَا تَكُونُوا يُدْرِكُكُمُ الْمَوْتُ وَلَوْ كُنْتُمْ فِي بُرُوجٍ مُشَيَّدَةٍ» [نساء:78] (هرجا كه باشيد دريابد شما را مرگ و اگرچه باشيد در محل‎هاي محكم).
همچنين اين قول خداوند را: «فَإِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ لا يَسْتَأْخِرُونَ سَاعَةً وَلا يَسْتَقْدِمُونَ» [اعراف:٣٤] (پس چون بيايد ميعاد ايشان، تاخير نكنند يك ساعت و نه سبقت كنند).
اين ايمان بود كه سرشار از اعتماد و كرامتشان كرد و به خوبي آنها دانستند، انسان روزي كه خداوند مقرر فرموده مرگش فرا مي‎رسد، هر چيزي وقت مشخصي دارد و تمام اوامر به دست اوست.
برادران! در اينجا حكايت واقعه‎اي براي شما از اصحاب پيامبر رضوان‎الله عليهم اجمعين  خالي از لطف نيست. هنگامي كه سيدنا سعدابن ابي وقاص رضي‎الله تعالي عنه مقابل رود دجله ايستاد، ديد كه بسيار موّاج و خروشان است، بسوي آب خروشان و اطراف آن نگاهي انداخت و رو بسوي سلمان فارسي رضي‎الله تعالي عنه كرد و به او گفت: آيا در اين درياي متلاطم غوطه ور شويم و يا اينكه برگرديم سدّ و خاكريزي بسازيم.
حضرت سلمان فارسي رضي‎الله تعالي عنه سخني ماندگار به زبان آورد كه براي هميشه در تاريخ جاودان خواهد ماند، او گفت: اين دين جديدي است و من اطمينان دارم كه خداوند متعال دين خود را غلبه خواهد داد. و اين دين به آن مقامي كه خداوند براي آن مقرر نموده است نرسيده، چگونه اين پندار را در سر داشته باشيم كشتي‎اي كه حاملان رسالت الهي را حمل مي‎كند غرق شود.
اين الفاظ بسيار عميق و پر از معاني هستند، اين دين جديد است، لازم است كه به آن مقام خود برسد و دنيا را از نو بنا كند، رهبري جهان را بدست گيرد و بشريت را بيدار نمايد و هدايت دهد.
حضرت سعدابن ابي وقاص رضي‎الله تعالي عنه بعد از شنيدن اين سخنان به لشكريان خود دستور داد تا از دريا عبور كنند. طبري روايت مي‎كند وقتي اهل فارس لشكر مسلمين را ديدند وحشت زده شده و با خود گفتند: ديوان آمدند ديوان آمدند.
اين اطمينان بود كه بر قلبهاي لشكر مسلمين مسلط بود و در آنها روح تازه‎اي دميد. بازگرديم به تاريخ خودتان، ببينيد سلطان محمود غزنوي چگونه سرزمين‎هاي وسيع را يكي پس از ديگري فتح مي‎كرد، در تاريخ به ثبت رسيده است كه او 17 مرتبه به هند لشكر كشي نمود. و آن را به چنگ آورد و به دورترين نقاط شرقي و جنوبي خود را رساند. و همه‎ي اين فتح و پيروزي‎هاي وي در حالي انجام مي‎گرفت كه او نه توشه كافي داشت و نه پشتيباني، مركز حكومت او بسيار دور و پشت كوههاي مرتفع قرار داشت، راه‎ها ناهموار بودند و تنگة بسيار باريكي بر سر راه بود.
نگاه سلطان غزنوي به اين نبردها مانند نگاه جوان ورزشكاري بود كه به ميدان ورزش، مسابقه و بازي مي‎نگرد.
سلطان محمود غزنوي اعتماد راسخي به خداوند متعال داشت و به يقين دريافته بود كه جهاد عبادت و جان سپردن در اين راه شهادت است، او مطمئن بود كه شهدا هرگز نمي‎ميرند بلكه نزد پروردگارشان زنده اند و روزي داده مي‎شوند. او از اعماق وجود ايمان داشت كه حامل رسالت الهي است و به زودي دين مبين اسلام را در هند گسترش خواهد داد.
اينها عواملي هستند كه شخصيت جوامع را مي‎سازند نه يك فرد، اگر چه شخصيت فردي نيز جزء مسائل مهم است كه در اين زمينه روان شناسان و مربيان بسيار بحث نموده‎اند. اما آنچه كه من مي‎خواهم از آن سخن بگويم شخصيت جوامع است.
اين عوامل بود كه به جامعة افغان شخصيت توانائي بخشيد، شخصيتي كه كسي تاب مقاومت در برابر آن را نداشت، شكست ناپذير و همواره غالب. همه ملت‎ها مادامي كه اين عوامل تكوين شخصيت را داشتند سر انجاكم آنها همين سرفرازي بود و در اين دَير به افلاس نگرائيده بودند.
من براي ملت عزيز افغان احساس خوف مي‎كنم كه در اين برهه از تاريخِ انساني از اين عوامل رهبري و قيادت تُهي بمانند و به همان اوضاع و احوالي كه تا آن وقت اسلام هنوز وارد اين سرزمين نشده بود و آنها رابطه‎اي با دعوت اسلامي نداشتند برگردند.

به شما مي‎گويم اي جوانان!

اين عوامل را چون نهالي در جامعه خود بكاريد و آبياري نمائيد؛ به آن رسيدگي كنيد و محافظ آن باشيد، نگذاريد ضايع شود زيرا افراد جامعة شما همان ملت قديم و همان افراد قديمي هستند. طبيعت نيز به حال خود باقي مانده، كوه‎ها و آسمان به همان حالت اول هستند، نهر كابل همان نهري است كه هزاران سال جاري مانده، و اين سرزميني است كه همواره خداوند آن را منبع خيرات و بركات قرار داده است. ثمرات، ميوه‎هاي لذيذ و آب‎هاي گوارا  پاكي به آ عطا كرده است و آينده نيز همين طور خواهد بود.
آنچه ما از آن سخن به ميان آورديم، عوامل شخصيت ساز، رسالت، بحث اطمينان و يقين و مسئلة اهداف و مقاصد است، تا زندگي‎ها هدفمند شوند و اين موهبت‎هاي الهي مجالي براي ظهور بيابند، قلب‎ها نمونة كاملي از زيبايي و نيكي باشند و همه را شيفته و فريفته خويش سازند. اين حقيقت را دكتر محمد اقبال لاهوري به خوبي دريافته بود و از فروخفتن، بي اعتنائي و كم وجودي نسل مسلمان معاصر به خدا شكايت كرد، جواب او اين بود كه اين نسل زندگي‎شان بدون هدف است و رسالتي ندارند، الگويي براي زندگي خود نيافته‎اند تا دلباخته او گردند و دوستدار حسن و جمال او شوند و طبق سلوك او برنامه زندگي خود را طرح ريزي كنند.
شبي پيش خدا بگريستم زار/ مسلمانان چرا خوارند و زارند/ ندا آمد نمي‎داني كه اين قوم دلي دارند و محبوبي ندارند.
اي جوانان افغاني!
خداوند متعال شما را مورد اكرام قرار داده و هيچ چيزي براي شما كم نگذاشته است. حق سبحانه و تعالي مي‎فرمايد:
«إِنَّ اللَّهَ لا يُغَيِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا مَا بِأَنْفُسِهِمْ» [رعد:11] (هرآئينه خدا بدل نمي‎كند حالتي را كه به قومي باشد تا وقتي كه ايشان بدل كنند آنچه در ضمير ايشان است).
خداوند متعال بخشاينده‎تر از آن است كه نعمتي را به بندگانش عطا كند و باز پس بستاند، اما اين انسانها خود با كفران نعمت‎ها باعث شده‎اند تا سلب نعمت شوند.
«أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ بَدَّلُوا نِعْمَةَ اللَّهِ كُفْرًا وَأَحَلُّوا قَوْمَهُمْ دَارَ الْبَوَارِ» [ابراهيم:28] (آيا نديدي بسوي آنان كه بدل كردند نعمت خدارا به ناسپاسي و فرود آوردند قوم خود را به سراي هلاكت).
اين حقيقت تاريخي است و هيچ جاي شك و ترديد ندارد كه شناخت بسيار مهم است، شناخت شخصيت و دانستن قدر و قيمت، پس اي جوانان قدر و قيمتتان را بدانيد.
شاعر مسلمان علامه اقبال مي‎گويد: به اعماق قلب خود رجوع كن، اسرار زندگي خود را درياب، اگر سر دوستي با ما نداري مشكلي نيست، اما دوست خود باش، اگر ما را نمي‎شناسي ملالي نيست امّا خود را  بشناس.

امام سيد ابوالحسن علي حسني ندوي (رح)
ترجمه: عبدالناصر اميني

د ښوونکي لارښود کتابونه

Editorial Team

د واسع ویب د لیکوالۍ او خپرونکي ټیم لخوا. که مطالب مو خوښ شوي وي، له نورو سره یې هم شریکه کړئ. تاسو هم کولی شئ خپلې لیکنې د خپرولو لپاره موږ ته راولېږئ. #مننه_چې_یاستئ

خپل نظر مو دلته ولیکئ

Atomic Habits
Atomic Habits
Back to top button
واسع ویب