ام عماره: زن مجاهدی که در روز اُحد از پیامبر ص دفاع کرد
دعوت اسلامی در همه جای مکه منتشر میشد و تأثیر خود را در صاحبان قلبهای بزرگ به جا میگذاشت. و مردم به سرعت جاهلیت نخستینشان را دور میافکندند و به سوی گردن نهادن به این دین تازه میشتافتند. و آیات قرآن بر قلبهایی که با خاک ایمان محفوظ شده بود، نازل میشد، همچنان که باران شدید بر خاک حاصل خیز میبارد: فَإِذَا أَنْزَلْنَا عَلَيْهَا الْمَاءَ اهْتَزَّتْ وَرَبَتْ وَأَنْبَتَتْ مِنْ كُلِّ زَوْجٍ بَهِيجٍ (٥) (الحج: 5). «اما هنگامى كه آب باران بر آن فرو مىفرستيم، به حركت درمىآيد و مىرويد؛ و از هر نوع گياهان زيبا مىرويان».
ایمان، نیرویی فسونگر و شیفتهکننده است، هرگاه به شکافها و راههای قلب، راه یابد و در اعماق قلب رخنه کند، نزدیک است که هر امر محالی را ممکن سازد([1]).
قرار است با این مَثَل و نمونه زنده باشیم؛ مثل و نمونهای که برای تمام هستی اثبات میکند که در سایه عقیده راسخ و ایمان عمیق، هیچچیز محالی وجود ندارد.
ما قرار است با آن صحابیه جلیلالقدری باشیم که امام ابونعیم او را چنین توصیف میکند: ام عماره، زنی است که در عقبه با پیامبرص بیعت کرد، در جنگها با مردان و جوانان پیکار و مبارزه مینمود، و او زنی کوشا و جدی و روزهدار و عبادتگذار و قابل اعتماد همه بود.
امام ذهبی دربارهاش میگوید:
ام عماره، نسیبه دختر کعب بن عمرو بن عوف بن مبذول، زنی فاضل و مجاهد، زنی انصاری و خزرجی و نجاری و مازنی، اهل مدینه بود.
برادرش، عبدالله بن کعب مازنی از کسانی است که در غزوه بدر حضور داشت. و برادر دیگرش، عبدالرحمن از کسانی بود که همیشه گریان بود.
ام عماره در شب عقبه، و در غزوه اُحد و غزوه حدیبیه و غزوه حُنین و جنگ یمامه حضور داشت و جهاد و مبارزه کرد و تلاشهای زیادی نمود.
احادیثی برای او روایت شده، و در جهاد دستش قطع شد([2]).
ام عماره زن زید بن عاصم مازنی نجاری بود. عبدالله و حبیب را به دنیا آورد، و هر دو پسرش افتخار مصاحبت و همراهی پیامبر گرامیص را به دست آوردند. سپس بعد از زید بن عاصم، با غزیه بن عمرو مازنی نجاری ازدواج کرد و خوله را به دنیا آورد. فرزندان و خانواده ام عماره، در اسلام شأن و منزلت بزرگی دارند.
آن بزرگواریها و مکارم کجایند ؟
در حقیقت، در مقابل این زن، قلم از وصف فضائل و بزرگیهایش عاجز است، چون خداوند مکارم و بزرگیهای خیلی زیادی را در وجود او جمع گردانیده است.
اگر بخواهی راجع به او به عنوان یک همسر سخن بگویی، او همسر باوفایی است که حق شوهرش را میداند و آن را به خوبی ادا میکند … و اگر بخواهی او را به عنوان یک مادر توصیف کنی، او مادری مهربان و دلسوز است … و اگر بخواهی از عبادتش سخن بگوئی، او زنی روزهدار و شب زندهدار و یادکننده خداوند ـ ﻷ ـ است … و اگر بخواهی از جهاد و مبارزهاش سخن بگویی، او زنی است که از رسول خدا ص دفاع میکرد و با دشمن میجنگید و دشمنان را از پیامبرص دفع میکرد.
به همین خاطر من نمیدانم چگونه سخن را از این زن صحابی گرامی و فاضل شروع کنم.
خورشیدِ با ارزش ام عماره همراه با بیعت عقبه دوم، درخشید
خورشید اسلام بر سرزمین جزیرة العرب تابید و قلبهایی پاک را یافت، و این قلبها دعوت حقی را که پیامبرص از طرف پروردگارش آورده بود، استجابت نمود و پس از بیعت عقبه اول، پیامبرص سفیر دعوت اول، مصعب بن عمیر را فرستاد؛ کسی که در نشر اسلام و جمع کردن مردم بر گرد اسلام با روش آرام و اخلاق عطرآگین و استدلال قوی و ذکاوت شدیدش، خیلی موفق بود؛ چون او کسی است که در حضور پیامبرص پرورش یافته و از او یاد گرفته که دعوت به سوی خدا چگونه است.
ام عماره از کسانی بود که توسط او اسلام آورد، و بر سر راه خوشبختی دنیا و آخرت قرار گرفت.
در سال بعدی، هفتاد و سه مرد و دو زن نزد پیامبرص آمدند تا بیعت عقبه دوم را با آن حضرت منعقد کنند.
این دو زن، یکیشان میهمان مبارک ما «ام عماره نسیبه بنت کعب»ك است، و دیگری ام منیع اسماء بنت عمرو ك میباشد.
آن بیعت مبارک انجام شد… و ام عماره با رسول خداص بیعت کرد و با این کار صفحهای از نور را بر پیشانی تاریخ نگاشت.
امانتی عظیم
ام عماره به مدینه بازگشت در حالی که امانت این دین عظیم را حمل میکند. به محض اینکه به مدینه رسید، به نشر و گسترش اسلام میان زنان در مدینه و میان فرزندان و خانواده و قومش اقدام کرد.
این چنین است زن مسلمانی که میداند که دین جز با گذشت و فداکاری و ایثار و حمل امانت به تمام هستی هرگز نمیرسد.
نمونههایی از جهاد ام عماره در راه خدا
مورخان و نویسندگان زندگینامهها و شرح حالها و نویسندگان سیر ذکر کردهاند که این صحابیه جلیلالقدر، یعنی ام عماره در چندین جای حساس همراه رسول خدا ص بود، که عبارتند از: بیعت عقبه، غزوه اُحد، روز حدیبیه، غزوه خیبر، عمره قضا، روز فتح مکه، غزوه حُنین([3]). و او از کسانی بود که در جنگ با مرتدان در جنگ یمامه و جنگ علیه مسیلمه کذاب و یارانش شرکت داشت.
در این جاهای حساس، ام عمارهك موضعگیریهای درخشانی را یکی پس از دیگری، ثبت میکرد و او اولین زن مجاهد در تاریخ اسلام است.
جالب است که او با پیامبر گرامیص بر سر نصرت و یاری دین اسلام بیعت کرد و در غزوه اُحد به این بیعت به نحو احسن وفا نمود. بلکه او در آن روز موضعگیریهای باعظمتی داشت به گونهای که باعث شد، او همراه تمام اعضای خانوادهاش به مژده به بهشت نائل آید… پس در این موضعگیریهای مبارک و درخشان است که ما مقام این صحابیه بزرگ را درک میکنیم؛ آن مقامی که ام عماره در آن از بسیاری از مردم پیشی گرفته است([4]).
جهاد و مبارزه او در جنگ اُحد … و دفاع وی از پیامبر ص
خاطر قریش از زمانی که در غزوه بدر پریشان و تاریک گردید، دیگر آرام نشد و پس از آن غزوه، رویدادها و حوادثی پیش آمد که به کینههایشان جز هیزم افروخته چیزی نمیافزود. وقتی یک سال گذشت، اهل مکه تمام ساخت و سازهای جنگی خود را فراهم کردند و همپیمانانشان از میان مشرکان در آنجا جمع شدند و هر بدخواه و کینهتوز اسلام و مسلمانان به آنان پیوست.
این لشکر خشمناک با تعداد زیادی از افراد، بالغ بر سه هزار نفر برای جنگ بیرون رفت.
ابوسفیان، رهبر لشکر صلح مصلحت دید که زنان نیز با لشکر همراهی کنند و برای جنگ بروند تا سپاهیان او تا آخرین نفس برای دفاع از ناموس و حیثیتشان بجنگند.
مسلمانان جهت رویارویی با مشرکان بیرون رفتند و در گردنه اُحد در کرانه دره، خیمه زدند و پشتشان را به طرف کوه قرار دادند. و پیامبرص نقشه پیکار با دشمن را کشید. و تیراندازان را در مکانهایشان قرار داد و عبدالله بن جبیر را امیر آنان ـ که پنجاه مرد بودند ـ قرار داد. و فرمود: «انضحوا الخیل عنا بالنبل، لا یأتونا من خلفنا! إن کانت الدائرة لنا أو علینا فالزموا أماکنکم، لا نؤتین من قبلکم»([5]): «گروه اسبان دشمن را به وسیله تیراندازی از ما دور کنید، تا از پشت به ما حمله نکنند. در هر حال چه نتیجه جنگ به نفع یا به ضرر ما باشد (یعنی چه پیروز شدیم و چه شکست خوردیم) در جای خودتان بمانید و پایین نیایید. مواظب باشيد تا از طرف شما به ما حمله نشود».
در روایتی دیگر آمده که آن حضرت به یاران خود گفت: «احموا ظهورنا إن رأیتمونا نقتل فلا تنصرونا، وإن رأیتمونا نغنم فلا تشرکونا»: «از پشت مواظب ما باشید [مبادا دشمن به ما حمله کند] اگر دیدید که ما کشته میشویم ما را یاری نکنید [و همان جا بمانید]، و اگر دیدید که ما غنائم جنگی را میبریم [پائین نیایید] و با ما مشارکت نکنید [بلکه همانجا بمانید تا به شما اجازه پایین آمدن داده شود]». رسول خداص مطمئن شد که گروه تیراندازان این دستورات مؤکد را در انتهای لشکر اسلام انجام میدهند و از آن سرپیچی نمینمایند. و خودش جلو آمد تا ابتدای لشکر را سر و سامان دهد و دستور داد که بدون اجازه او، مبارزه شروع نشود»([6]).
آن خانواده مؤمن: ام عماره و پسرانش، عبدالله و حبیب، و شوهرش و دیگر فرزندانش بیرون رفتند تا در راه خدا جهاد کنند. در حالی که ام عماره رفت تا تشنگان را آب دهد و مجروحان را مداوا کند، اما شرایط و موقعیت این معرکه به گونهای بود که ام عماره ناچار شد با مشرکان بجنگد و همانند یک قهرمان بایستد و بدون هیچگونه ترس و واهمهای از رسول خداص دفاع کند. و آن هم زمانی بود که مسلمانان از ترس اتفاقات و حوادث و شکستی که در آن روز برایشان پیش آمد، پراکنده شدند، و ام عماره در آن موقع شمشیر و زره و سپر را به دست گرفت و در کنار رسول اللهص ایستاد و خودش از او محافظت میکرد([7]).
پیکار خونین شروع شد، و پیروزی از آنِ سربازان موحد پروردگار بود. و مسلمانان شروع به جمعآوری غنائم نمودند. به ناگاه تیراندازان هم جاهای خود را ترک کردند و به میدان جنگ برای جمعآوری غنائم هجوم بردند. مشرکان فرصت را غنیمت شمرده و از پشت آمدند و بر مسلمانان هجوم بردند و تعداد زیادی از آنان را به قتل رساندند… سپس به دنبال پیامبرص بودند و میخواستند او را نیز به قتل برسانند!!!
اینجا تعداد کمی از یاران پیامبرص جمع شدهاند و از آن حضرت دفاع میکنند و در رأس آنان، ام عمارهك بود.
سخن را به ام عماره واگذار میکنیم تا راجع به این نقش تاریخیای که آن را به خاطر دفاع از سرور اولین و آخرین، حضرت محمدص ایفا نمود، با ما سخن گوید.
از عماره بن غزیه روایت شده است که میگوید: ام عماره گفت: دیدم که مردم از کنار رسول خداص پراکنده و متفرق شدهاند و جز عده کمی که به ده نفر هم نمیرسید کنار وی نماندهاند. و من و دو پسرم و شوهرم جلو او بودیم و از او دفاع میکردیم، و مردم شکست خورده از کنار آن حضرت میگذشتند. پیامبرص مرا دید که سپر ندارم، مردی را دید که سپر به همراه دارد. فرمود: سپرت برای کسی بینداز که مبارزه میکند. مرد، سپر را انداخت و من آن را گرفتم، و به وسیله آن از رسول خداص محافظت میکردم. اسبسواران به ما حمله کردند و ضرباتی بر ما وارد کردند و اگر چند مرد مثل ما میبودند، انشاء الله آنان را شکست میدادیم.
مرد اسبسواری از روبروی من آمد و مرا زد، و من خودم را سپر رسول الله ص قرار داده بودم و از او محافظت میکردم. پس آن مرد نتوانست صدمهای به پیامبرص وارد سازد و پشت کرد. در این لحظه من از فرصت استفاده کردم و به زیر زانوی اسبش ضربهای زدم، و مرد از پشت اسب، بر زمین افتاد. پیامبرص صدا زد: ای پسر ام عماره، مادرت! مادرت! ام عماره گفت: پسرم مرا در مقابل آن مرد یاری داد تا او را کشتیم([8]).
از عبدالله بن زید (پسر ام عماره) روایت شده است که میگوید: آن روز (روز اُحد) زخمی بر پیکرم وارد آمد و خون جاری شد و منقطع نمیشد. آنگاه پیامبر ص فرمود: «اعصب جرحک»: «زخمت را ببند».
عبدالله افزود: پس مادرم به سوی من آمد و با نوارهای مخصوص بستن زخم، زخمم را بست و پیامبرص ایستاده بود و فرمود: پسرم! بلند شو، و با دشمنان مبارزه کن و میفرمود: «من یطیق ما تطیقین یا أم عماره!»: «چه کسی به اندازه تو، طاقت و توانائی دارد، ای ام عماره!».
ام عماره میگوید: کسی که پسرم را زخمی کرده بود، به سوی ما آمد و رسول خدا ص فرمود: این شخص، پسرت را زخمی کرد. به طرفش رفتم و ساق پایش را زدم و به زانو روی زمین افتاد.
رسول خداص را دیدم که تبسم میکرد تا جایی که دندانهای جلوییاش را دیدم. و فرمود: «استقدت یا أم عماره!»: «او را قصاص کردی و حق پسرت را از او گرفتی ای ام عماره!».
سپس پی در پی با سلاح او را زدیم تا او را به قتل رساندیم. آنگاه پیامبرص فرمود: «الحمد لله الذي ظفرک»([9]): «سپاس برای خدایی که تو را پیروز گردانید».
پیامبر ص برای ام عماره گواهی عظیمی میدهد
ضمره بن سعید مازنی از مادربزرگش، که در جنگ اُحد، حضور داشت، روایت میکند، که مادربزرگش گفت: از رسول خداص شنیدم که میفرمود: «لمقام نسیبة بنت کعب الیوم خیر من مقام فلان وفلان»: «امروز مقام نسیبه دختر کعب از مقام فلانی و فلانی، برتر است».
او در روز اُحد ام عماره را میدید که به سختی با دشمن مبارزه میکرد. او لباسش را به کمر بسته بود. و سیزده زخم بر بدنش وارد آمد. او میگفت: ابن قمئه را دیدم که به شانه ام عماره زد. ام عماره به شدت زخمی شده بود و مداوایش یک سال طول کشید. سپس منادی رسول خداص ندا داد: به سوی حمراء الاسد([10]) بروید. او قسمتی از پیراهنش را بر روی زخمش بست، ولی نتوانست از خونریزی جلوگیری کند. ـ خداوند از وی راضی باد و او را مورد مرحمت خود قرار دهد! ـ([11]).
پروردگارا، ایشان را رفیقان من در بهشت قرار ده
بلکه پیامبرص برای ام عماره و پسرش دعا نمود که همراه او در بهشت باشند.
از حارث بن عبدالله روایت شده است که میگوید: از عبدالله بن زید بن عاصم شنیدم که میگفت: در جنگ اُحد حضور داشتم، وقتی مسلمانان از اطراف رسول خدا ص پراکنده شدند، من و مادرم به او نزدیک شدیم و از او دفاع میکردیم. آن حضرت فرمود: «پسر ام عماره؟» ام عماره گفت: بله. پیامبرص فرمود: «پرتاب کن». پس در جلو او سنگی را به سوی مردی ـ که بر روی اسب بود ـ پرتاب کردم و به چشم اسب، اصابت نمود.
اسب آشفته و پریشان شد و خود و مردی که روی آن بود، روی زمین افتادند و من سنگها را به سوی آن پرتاب کردم، و پیامبرص تبسم میکرد. و به زخم مادرم که روی شانهاش بود نگاه کرد و فرمود: «أمک أمک! اعصب جرحها! اللهم اجعلهم رفقائي في الجنة»: «مادرت مادرت! زخمش را ببند، پروردگارا، ایشان را رفیقان من در بهشت قرار ده». گفتم: مادام که چنین است، هیچ اشکالی ندارد که در دنیا هر نوع بلا و مصیبتی بر سرم آید([12]).
غمها و شادیها
ام عماره از غزوه اُحد بازگشت در حالی که دردهای زخمهایی که در این غزوه به او اصابت نموده بود را تحمل میکرد. پس از یک شب، مجاهدان به سوی خانه و کاشانه خود روانه شدند و زخمهای خود را مداوا میکردند. و در صبح منادی رسول خداص ندا زد: به سوی حمراء الاسد بروید. ام عماره هم بلند شد و لباسهایش را بر روی زخمهایش بست ولی نتوانست همراه مجاهدان برود، به خاطر کثرت خونریزی که از بدن پاکش میآمد و خشک نمیشد.
یک سال تمام گذشت و زخمهایی را که در غزوه اُحد به او اصابت نموده بود، معالجه میکرد.
اما به خدا، ام عمارهك همچنان مسیر خود را با جهاد در راه خدا ادامه میداد.
وقتی پیامبرص برای جنگ با یهودیان بنی قُریظه رفت، ام عمارهك در این غزوه هم بود تا تمام هستی بداند که زخمهایی که در غزوه اُحد به او رسیده، عزیمت و تصمیم او را ضعیف نکرده، چون او قوت و نیروی خود را از ایمانش به خدا میگرفت.
ام عماره در بیعت رضوان به رضوان الهی نائل آمد
در سال حدیبیه ام عماره همراه رسول خداص خارج شد. وقتی آن حضرت، عثمان بن عفان رضی الله عنه را به عنوان سفیر به سوی قریش فرستاد تا موضعگیری پیامبر ص را برایشان بیان کند و تأکید کند که آن حضرت قصد جنگ و ایجاد مزاحمت برای شما ندارد بلکه فقط میخواهد اعمال عمره را انجام دهد… اما قریش، عثمان را نزد خود نگه داشتند ـ شاید میخواستند او را گروگان بگیرند تا مطمئن شوند از جانب مسلمانان هیچگونه مزاحمت و دردسری برای آنان ایجاد نمیشود ـ. مدت زیادی طول کشید و قریش عثمان را آزاد نکردند. میان مسلمانان شایع شد که عثمان به قتل رسیده است. آنگاه پیامبرص بلند شد و یارانش را به سوی بیعت رضوان فرا خواند. آنان با آن حضرت بر سر مرگ بیعت کردند و ام عماره هم از کسانی بود که بر سر مرگ با پیامبرص بیعت کرد تا در بیعت رضوان به رضوان الهی نائل آید. خداوند متعال راجع به کسانی که این بیعت را انجام دادند، فرموده است: لَقَدْ رَضِيَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ إِذْ يُبَايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ فَعَلِمَ مَا فِي قُلُوبِهِمْ فَأَنْزَلَ السَّكِينَةَ عَلَيْهِمْ وَأَثَابَهُمْ فَتْحًا قَرِيبًا (الفتح: 18). «خداوند از مؤمنان ـ هنگامى كه در زير آن درخت (بيعهالرضوان كه در حديبيه انجام گرفت) با تو بيعت كردند ـ راضى و خشنود شد؛ خدا آنچه را در درون دلهايشان (از ايمان و صداقت) نهفته بود مىدانست؛ از اين رو آرامش را بر دلهايشان نازل كرد و پيروزى نزديكى (يعنى فتح خيبر) بعنوان پاداش نصيب آنها فرمود».
و وقتی پیامبرص موی سرش را کوتاه کرد، یارانش برای برداشتن و نگهداری کردن موی سر آن حضرت از همدیگر پیشی میگرفتند و ام عمارهك توانست بعضی از آن موها را بردارد و تا آخرین لحظه حیاتش آنها را نگهداری کند.
ام عماره پی در پی در جاها و مواقع حساس حضور داشت
ام عماره پی در پی در جاها و مواقع حساس حضور داشت و در هر جا و موقعیت حساس به همراه رسول خداص آمادگی کامل را داشت. این سال هفتم هجری است که بر مسلمانان که در مدینه بود، سخت گذشت، و ماه اول از این سال یعنی ماه محرم، همان ماهی بود که مسلمانان در خلال آن به سوی یهودیان خیبر رفتند تا به حیله و خیانت و دسیسهچینی و توطئهافکنی و فساد به رهبری یهودیان در آنجا خاتمه دهند.
ام عماره هم همراه لشکری که در بیعت الرضوان حضور داشت، راه خود را به سوی خیبر در پیش گرفت. چون پیامبرص وقتی خودش خواست به سوی یهودیان خیبر رود، این را اعلام کرد که هر کسی دوست دارد میتواند همراه او خارج شود.
آن حضرت تأکید کرد که تنها کسانی که میل و رغبت دارند همراه او به سوی یهودیان خیبر روند، و جز اصحاب بیعت الرضوان که هزار و چهارصد نفر بودند، کسی همراه پیامبرص خارج نشد.
ام عماره در سرزمین خیبر حضور داشت و اسبهای قهرمان مسلمان و اسب رسول خداص را دید، و اینکه چگونه خداوند، پیامبرش را عزت و پیروزی داد و دشمنانش را نابود کرد. سپس ام عماره همراه لشکر پیروز به سوی مدینه بازگشت تا در عمره قضا حضور یابد و همراه مؤمنان موحد، داخل مسجدالحرام شود([13]).
در روز حُنین
وقتی پیامبرص به غزوه حُنین رفت، ام عمارهك همراه آن حضرت رفت تا مسیر خود را در بذل و بخشش و فداکاری ادامه دهد.
طلایهداران بیشمار به سمت دره روی آوردند ـ و ام عماره بیخبر بود از آنچه که در آن نهفته بود ـ و آن، درهای خالی و سرازیر بود، سواران در آن فرود میآمدند هرچه داخل آن میشدند، گویی به سوی گودال میرفتند.
وقتی گروههای خسته مسلمانان در پایین دره جمع شدند، ناگهان دشمنان از کمینگاههای بلند، آنان را تیرباران کردند. هوا هنوز تاریک بود و تاریکی قبل از طلوع فجر، باعث شد مسلمانان عقبنشینی کنند.
موج آشفتگی و داد و فریاد همهجا را در بر گرفت و این صفهای محکم را در هم شکست.
رسول خداص به طرف راست رفت و این فرار مسلمانان او را رنجاند و فرمود: «أین أیها الناس؟ هلموا إليّ، أنا رسول الله، أنا محمد بن عبدالله»: «ای مردم! کجا؟ به سوی من بیایید، من رسول خدا هستم، من محمد بن عبدالله هستم».
هیچ پاسخی به او ندادند، و شتران به همدیگر تنه میزدند و همراه صاحبانشان به عقب برمیگشتند([14]).
رسول خداص به عمویش عباس ـ که صدای رسایی داشت ـ دستور داد که صحابه را صدا بزند.
عباس گوید: با صدای بلند گفتم: کجایند اصحاب درخت طلح([15])؟ عباس گوید: به خدا قسم، وقتی صدایم را شنیدند، گفتند: گوش به فرمانیم گوش به فرمانیم([16]).
خداوند، عباس را هدایت کرد که صاحبان عقاید و مردان فداکار و ایثارگر را هنگام آن مصیبتها صدا زند. تنها آنان بودند که پیام و برنامه خدا به وسیله آنان به مردم میرسد و سختیها و گرفتاریها به وسیله آنان از بین میرود.
اما کسانی که بر دنیا حریصاند و به سوی غنائم میشتابند، کاری از دستشان برنمیآید([17]).
ام عمارهك همراه با ثابتقدمان در این موقعیت حساس و دشوار ثابتقدم ماند. موقعیتی که فقط صاحبان عقاید راسخ میتوانند در آن ثابتقدم بمانند. بلکه او توانست یکی از اسبسواران مشرکان را به قتل برساند تا به سفر جهادیاش همراه رسول خداص خاتمه دهد.
زن مجاهد و مادر شهید
ام عمارهك در همه مکارم و بزرگیها، نمونه بود؛ او زنی عبادتگذار، فرمانبردار، مجاهد، و صبور بر قضا و قدر الهی بود.
او بر قتل پسر محبوبش «حبیب» صبر میکند. کسی که پیامبرص او را نزد مسیلمه کذاب فرستاد ـ و با وجودی که کسی فرستادگان را نمیکُشد ـ اما مسیلمه خیانت کرد و دستور داد او را بکُشند.
خلاصه ماجرا همچنان که نویسندگان سیره و زندگینامهها آوردهاند، به شرح زیر است: مسیلمه کذاب همراه بنی حنیفه نزد رسول خداص رفتند و اسلام آوردند. و وقتی به خانههای خود در نجد بازگشتند، مسیلمه مرتد شد و پنداشت که او پیامبری مرسل برای برای بنی حنیفه است. عدهای از بستگان او به خاطر انگیزههای مختلفی که مهمترینشان تعصب قومی بود، از او پیروی کردند و در زمین فساد برانگیختند.
اینجا شهید خوشبخت و ثابت قدم، پسر ام عماره، «حبیب بن زید»، یکی از نجیبان و پرورشیافتگان مدرسه نبوت، کسی که شیر ایمان را خورده و بر تقوا از شیر بازگرفته شده، و بر جهاد بزرگ شده، و در دامن مادرش زندگی کرده و همه خیر و نیکی را یاد گرفته، و در جنگ اُحد و جنگهای بعدی حضور داشته، خود را نشان داد. رسول خداص او را انتخاب کرد تا مأموریتش را به سوی مسیلمه کذاب انجام دهد. او را از گمراهی و دروغ و گناهش نهی کند. مسیلمه، حرمت فرستادگان را رعایت نکرد بلکه او را گرفت و به زنجیر کرد. مسیلمه وقتی به او میگفت: آیا گواهی میدهی که محمد، فرستاده خداست؟ حبیب بن زید میگفت: بله، و وقتی به او میگفت: آیا گواهی میدهی که من فرستاده خدا هستم؟ او در جواب میگفت: من کر هستم چیزی نمیشنوم… چندین بار این را تکرار کرد. آنگاه مسیلمه اعضای او را تکهتکه کرد و حبیب به شهادت رسید([18])، و روحش، راضی و مورد رضایت به سوی آفریدگارش شتافت.
مالک بن عمرو ثقفی([19]) در رثای او، ابیات باشکوهی سروده، از جمله:
مضی صاحبي قبلي وخُلِّفت بعده |
فکیف بأعضائي البقیة أصنع |
«رفیقم قبل از من رفت و من پس از او ماندم. من با اعضای باقیماندهام چه کار کنم».
وقال له الکذاب تشهد أنني |
رسول فأومأ أنني لست أسمع |
«مسیلمه کذاب به او گفت: آیا گواهی میدهی که من فرستاده خدا هستم؟ او اشاره کرد که نمیشنوم».
فقال أتشهد أنها لمحمد |
فنادی بدعوی الحق لا یتعتع |
«مسیلمه گفت: آیا گواهی میدهی که محمد فرستاده خداست؟ او بدون آنکه لکنت پیدا کند، دعوت حق را گفت و اظهار داشت که بله، گواهی میدهم که محمد فرستاده خداست».
فضرب أم الرأس فیه بسیفه |
غوی لحاه الله بالفتک مولع([20]) |
«مسیلمه کذاب، با شمشیر خود بر فرق سرش زد. و خداوند مسیلمه سرکش را با قتل او خوار و زشت گرداند!»
خبر شهادت حبیب رضی الله عنه در همه جا پخش شد، و وقتی خبر شهادت وی به مادرش، ام عماره رسید، با خدا عهد بست که قبل از مسیلمه یا بمیرد یا به قتل برسد. و به قضا و قدر الهی راضی گردید و صبر زیبائی در پیش گرفت. او خود و فرزندان و دارائیاش را برای خداوند متعال نذر کرد تا در باغها و چشمهسارهای بهشت باشد… اکنون برای او بس است که پیامبر گرامیص برای او و افراد خانوادهاش، برکت و خیرها و نیکیها را از خدا درخواست کرد، و آن حضرت ص زمانی وفات یافت که از او و فرزندانش راضی بود([21]).
جهاد و مبارزه ام عماره در جنگ یمامه
پس از وفات پیامبرص، برخی از قبایل عرب از دین اسلام برگشتند. ابوبکر رضی الله عنه برخاست و لشکرهایی برای جنگ با مرتدان و بازگرداندن آنان به سوی دین خدا فرستاد. ام عماره هم زود به سوی ابوبکر شتافت تا از او اجازه بگیرد که همراه لشکر به سوی جنگ یمامه برود تا مسیر خود را در جهاد ادامه دهد و از مسیلمه کذاب قصاص پسرش، حبیب را بگیرد.
ام عماره به میان صفوف لشکر اسلام رفت تا با دشمنان خدا بجنگد ـ آن موقع سنش بیشتر از شصت سال بود ـ و با شمشیرش در میان لشکر مرتدان همچنان مبارزه میکرد تا اینکه خداوند سینهاش را با قتل مسیلمه در جنگ یمامه شادمان گردانید. او مسیلمه کذاب را مقتول دید و برای خداوند متعال سجده شکر بُرد و تمام زخمهایی که در بدنش ایجاد شده بود، فراموش کرد. در جنگ یمامه یازده زخم در بدنش ایجاد شد و دستش قطع گردید.
آن زن مجاهد که با جهاد و مبارزه خود سطرهایی از نور بر پیشانی تاریخ نگاشت، بازگشت… وقتی که به مدینه بازگشت، ابوبکر رضی الله عنه نزد او رفت و احوالش را پرسید و از احوال و اوضاعش اطمینان حاصل کرد. ام عماره در دلهای یاران پیامبر ص جایگاهی والا داشت و تا آخرین لحظه عمرش این چنین بود.
اینک زمان رحلت فرا رسیده
پس از این سفر مبارک از بذل و بخشش و فداکاری و ایثار و جهاد در راه خدا، ام عمارهك بر بستر مرگ خوابید تا از دنیا خارج شود پس از آنکه از شریفترین و بزرگترین درهای تاریخ، وارد تاریخ شد. و به رضوان و خشنودی پروردگار نائل آمد و روحش به سوی آفریدگارش شتافت.
از خداوند میخواهیم که به امت اسلامی، زنانی امثال «ام عماره» عطا کند تا امت اسلام، پرچم جهاد را برافراشته کند و مسجدالاقصی اسیر به دست مسلمانان بازگردد.
اینک که با ام عماره خداحافظی میکنیم خواندن این فرموده الهی را فراموش نمیکنیم که میفرماید إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنَّاتٍ وَنَهَرٍ (٥٤)فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ (٥٥) (القمر: 54-55).
«يقينا پرهيزگاران (در روز قيامت) در باغها و نهرهاى بهشتى جاى دارند. در مجلس و جايگاه صدق نزد خداوند مالك مقتدر!».
خداوند از وی راضی باد و او را راضی و خشنود گرداند و بهشت برین را جایگاهش گرداند!
_________________________________________________
([1])- فقه السیرة،اثر غزالی مصری، ص 111.
([2])- سیر أعلام النبلاء، 2/278.
([3])- الإصابة، 4/457؛ صفة الصفوة، 2/63؛ و الطبقات، 8/412.
([4])- نساء مبشرات بالجنة، ص 65.
([5])- ابن هشام در «السیرة» 2/129 آن را روایت کرده، و آلبانی در تحقیق «فقه السیرة»، ص 289 آن را صحیح دانسته است.
([6])- فقه السیرة، اثر غزالی مصری، ص 288-290. با تصرفی زیاد.
([7])- نساء مبشرات بالجنة، ص 65.
([8])- طبقات ابن سعد، 8/413-414.
([9])- طبقات ابن سعد، 8/414.
([10])- مکانی است در هشت مایلی مدینه از طرف چپ جاده وقتی که به سمت ذوالحلیفه میروی. نگا: زاد المعاد، 3/242-243.
([11])- طبقات ابن سعد، 8/413.
([12])- طبقات ابن سعد، 8/414-415.
([13])- فرسان من عصر النبوة، احمد خلیل جمعه، ص 817.
([14])- ابن هشام در «السیرة»، 2/289 آن را آورده، و آلبانی در تخریج کتاب «فقه السیرة»، ص 434 آن را صحیح دانسته است.
([15])- منظور اصحاب بیعت الرضوان است که زیر درخت طلح با پیامبرص بیعت کردند (مترجم).
([16])- صحیح مسلم، 2/100.
([17])- فقه السیرة، اثر غزالی مصری، ص 433-435. با تصرف بسيار.
([18])- نگا: الاستیعاب، 1/327؛ اُسد الغابة، شرح حال حبیب؛ الاستبصار، ص 81-82؛ و الحلیة، 2/64.
([19])- نگا: شرح حال مالک بن عمرو در الاستیعاب، 3/350؛ و الإصابة، 3/329.
([20])- نگا: کتاب «منح المدح»، اثر ابن سید الناس، ص 301-302.
([21])- نساء مبشرات بالجنة، ص 76-77.
منبع: کتاب بانوان نمونه عصر پيامبر