افراط گرايي ديني… يعني چه؟

يك كودك در صنف، در مكتب، در شهر خويش و نهايتاً در سطح معارف كشور با تلاش ها و زحمات بيش از حد خود در جريان دوره ْ تعليمى، حائز مقام اول مى گردد كه در نتيجه مورد تحسين و تقدير آحاد و افراد جامعه قرار مى گيرد؛ پدر و مادر و استادان مى گويند: ما به وجود تو افتخار مى نمائيم؛ والدين ديگر، اطفال خويش را مى گويند: همانند فلانى باشيد! مكتبى كه وى در آن درس مى خواند، او را انگشت نشان همه شاگردان مى سازد و رسانه هاى جمعى براى تشويق بيشتر، پيروزى و كاميابى اش را در سرخط اخبار قرار مى دهند؛ نهايتاً طفل يادشده قهرمان جامعه ْ خويش مى گردد كه آينده اش هم بر همگان مشخص است؛ هيچكسى نمى گويد كه او افراطگراست و دركسب دانش ازحد گذشته است؛ بدين ترتيب يك تاجر در شهرخود، دركشور خود با تلاش وپشت كار، شهرت زيادى به دست مى آورد، تمام زندگى اش صرف در امور تجارى، هم و غمش تجارت، روزمره شانزده يا هژده ساعت كارخستگى ناپذير؛ فراموشى همسر، فرزندان و مادر و پدر، مورد حسادت و  رشك تاجران؛ ومردم نيز درحق وى مى گويند: تاجر چنين مى باشد؛ همه مى گويند، فلانى چقدر در تجارت وارد و متعهد است؛ او را در سطح شهر و فراتر از آن مورد تمجيد و اعزاز قرار مى دهند؛ گذشته از اين قصه هاى دانشمندان و فيلسوفان مشهور است.

چنانچه گفته اند:انشتاين آنقدرغرق دركار و تفكر و انديشه اش مى بود كه اكثراً به خوردن و نوشيدن ملتفت نمى شد و به ماه ها سر و ريشش را اصلاح نمى كرد؛ از چرك و آلودگى لباس هايش بى خبر بود؛ همچنان در مورد بسيارى از دانشمندان و انديشمندان حكايت شده است كه بيشتر اوقات حتى نمى دانستند كه در كدام روز هفته و كدام ماه قرار دارند.

مردم زمانى كه قصه ها و زندگى نامه ْ دانشمندان از اين دست و اينچنينى را مى خوانند، بى محابا مى گويند: اوج اخلاص و تلاش اين است؛ بدون اين دو رسيدن به اهداف والا و دستآوردها شگفت انگيز دور از امكان است؛ ما تا امروز نشنيده ايم كه كسى گفته باشد؛ دانشمندان مخترع كه بيش از حد معمول و طبيعى و توان انسانى جوشيدند و كوشيدند و كشف و اختراع كردند؛ افراطى و زياده رو هستند.
اما زمانى كه مسئله ْ ديانت و معنويت گرايى به ويژه اسلام پيش مى آيد و هنگامى كه انسان بيشتر به مذهب و دينش پابند شده و بدان فكر مى كند؛ استثناء به ميان مى آيد و همان است كه هر طرف غوغا برپا شده و طبل رسوايى اش به صدا در مى آيد؛ پدر و مادر به اين فكر مى شوند كه پسر ما از دست رفت، بستگان و نزديكان و دوستان، شخصى را كه اندكى بيشتر از ديگران به اوامر ونواهى الهى مى انديشد و مى كوشد؛ به بى معاشرتى و انزواطلبى منسوب نموده وحتى غيرنورمال تلقى اش مى كنند.

از ريش وى كه نه تنها سنت پيامبرگرامى اسلام صلى الله عليه و سلم كه سنت تمامى انبياء عليهم السلام است؛ اظهار انزجار كرده و آن را آگاهانه و يا ناآگاهانه مورد تمسخر و اهانت قرار مى دهند؛ لباس هايش را كه موافق و مطابق به شيوه و فرهنگ اسلامى است؛ بى مُد و پسمانده و عقب افتاده مى خوانند؛ افراد جامعه اش رفته رفته وى را متشدد و افراطى مى نامند و خداى ناخواسته با وجود اين همه كه تذكر يافت، اگر لفظ جهاد هم با وى پيوند خورد، در آن صورت، زمان زيادى را در بر نمى گيرد تا مُهر هراس افگنى و تروريزم بر جبينش بكوبند.

پرسش اينجا مطرح مى گردد كه چرا چنين است؟ چرا مردم را تنها و تنها در آيينه ْ دين افراط گرايى به نظر مى رسد؟

پاسخ اين سوال آن است كه در هر دوره  اَبرقدرت ها اند كه داستان هاى مقصود و مطلوب شان را مى نويسند، زبان و بيان عهد خويش را معين مى كنند؛ اصطلاح مختص به خود را وضع نموده و با نفوذ گسترده ْ خود به وسيله ْ تبليغات وسيع در خورد عام مردم مى دهند؛ به همين منوال هركه را بخواهند مطرح مى سازند و هركه را بخواهند مطرود؛ و…

درجريان جهاد مقدس مردم با شهامت افغانستان عليه قشون سرخ جماهير شوروى سابق دو ابر قدرت در دو قطب غرب و شرقِ كره ْ زمين تاخت و تاز داشتند و هر كدام شعارهايى را براى جهانيان تبليغ و تكثير مى كردند.

مبلغانِ دستورى كمونيزم و جماهيرشوروى شعار مى دادند: مجاهدان افغان مُرده هاى پوسيده ْ قبور، جاهل و نادان، دشمن انقلاب و تحول، عمّال و جاسوس غرب (نظام سرمايه دارى)، مرتجع و واپس گرا اند؛ اما اين شعارها فقط در جهان كمونيستى وسوسياليست ها محدود بود و آنقدر مورد پذيرش و جالب نبود؛ در مقابل ايالات متحده ْ امريكا با ترفندها و مكرهاى انگليسى كه مجذوب كننده و دلنشين بود؛ شعارهايى از اين قبيل سر مى دادند: مبارزان افغانستان بر ضد جماهيرشوروى مجاهد، آزاديخواه، با شهامت، دليروشير بوده و تاريخ را دگرگون ساخته و از سر مى نويسند؛ چنانچه رئيس جمهور سابق امريكا “رونالدريگن” در يكى از سخنرانى هايش كه شايد خيلى احساساتى هم شده بود،گفته بود: “مجاهدين افغانستان از لحاظ جايگاه و منزلت اخلاقى بابنيان گذاران ايالات متحده مساوى اند.” بدين معنى كه انجنير گلبدين حكمتيار و انجنير احمد شاه مسعود، بالنوبه “بنيامين فرنكلن” و “ابراهام لنكلن” بودند.

اين شعارها ساخته و پرداخته ْ دو ابرقدرت موجود در آن ايام بود كه جهان آن روز آن را از روى مصلحت و يا هم ناآگاهى مكرراً نشخوار مى كرد.

اما درست پس از شكست كمونيزم و اضمحلال پايه هاى به ظاهر استوار سوسياليزم ديدگاه جهانى تغيير كرد و امريكا به مثابه ْ يگانه ابرقدرت جهان عرض اندام نمود، ميدان قدرت نمايى ها و زورآزمايى ها خالى شد و فراخ و امريكا يكه تاز گرديد؛ منافع و مصالح قبلى ايالات متحده متحول شد؛ شعارهاى سابق آن كشورمتغير گرديد؛ اما پس از اين فتح بزرگ دغدغه اى خاطر قدرت هاى غربى به ويژه امريكا و انگلستان را به خود مشغول داشت و آن حضور يگانه رقيب ديرينه و سرسخت شان (اسلام) كه براى آن از قبل نقشه ْ گسترده و بنيادبرانداز طراحى نموده بودند ودر كمترين فرصت آن را در محل اجرا قرار دادند و همان شد كه به يكبارگى مجاهدين ديروز، بنيادگرايان و هراس افگنان امروز شدند؛ اسلام قهرمان پرور وحريت گستر، كانون و سرچشمه ْ تروريزم قرار گرفت و مجاهدين و مسلمين عامل و حامل اين دين به افراطى گرى متهم گرديدند در جهان اصطلاح بنيادگرايى اسلامى با پايمردى مزدوران غرب و هميارى رسانه هاى جمعى استعمارى عام شد و مُهر دهشت افگنى بر جبين پيروان راستين اسلام زده شد؛ آنچه بيش از حد دردانگيز و تأسف آور بود و هست، آن كه دايه هاى دروغين مهربان تر از مادر اسلام نيز همين شعار را ورد زبان ساختند ودر نوشته ها و گفته هايشان به آن پرداختند وعوام مسلمانان را به دام اين دسيسه ها انداختند.

بايد اذعان داشت كه هركسى اين اصطلاحات را بدون در نظرداشت پيشينه و مصداق هاى واقعى آن و عدم آگاهى از اهداف غرب تكرار مى كند و آن را كوركورانه مى پذيرد، در حقيقت شعارهاى دروغين و مكرآميز امريكا را مقلدانه به زبان آورده و لقمه ْ خورده شده ْ با زهرآميخته ْ آنان را دوباره نشخوار مى كند.
با اين همه مى شود به ژرفا و عمق اين مسئله وارد شد، دراين شكى نيست كه امريكا در اين توطئه اش پيروزمندانه از آب درآمد، چون تمامى رسانه هاى استعمارى بزرگ همه روزه به نفع اين حركت، عليه اسلام گفتند و نوشتند و مى گويند و مى نويسند كه نيز تأثيرات گسترده ْ اين راهبرد ددمنشانه بر همه مشهود است؛ ولى تصور و مصداق هاى عينى بنيادگرايى دينى قبل از لشكركشى فكرى و نظامى امريكا بر ضد اسلام در جامعه ها با شدت تمام وجود داشت.
پرسش در اين جا مطرح مى گردد كه مفهوم از اين اوضاع و احوال چيست و چرا مسلمانان شكار اين توطئه ها مى گردند؟

در شبه قاره و ساير كشور اسلامى پس از سقوط خلافت اسلامى و به خصوص پس از نفوذ و بعد از استيلاى انگليس ها و ريزه خوارانِ دسترخوان فريب و خدعه ْ آن دولت مكار وحيله گر و آغاز عهد بردگى، يعنى تا آن زمان، دين (اسلام) براى همه ْ ما برنامه كامل زندگى بود، مگرحضور خانمان برانداز بريتانياى كبير و همدستانش در اين سرزمين ها ميان دين و دنيا جدايى افگند كه در اين تحولِ طرز ديد، نه دين به دنيا و نه هم دنيا به دين بستگى داشت و نتيجه آن شد -كه قبلاً در حق دين عيسويت پس از سقوط حاكميت كليسا و روى كارآمدن جنبش رنسانس، شد و دين از دولت و سياست و اجتماع جدا گرديد- و براى نسل هاى بعدى اسلام برنامه ْ كامل زندگى نه، بلكه بخشى از آن شد و به يك امر فردى و خصوصى تغيير چهره داد.

كه رفته رفته اين طرز فكر و ديد نسبت به اسلام عموميت پيدا كرد و چنين شد كه حال هركسى مى خواهد اسلام را در تمامى شئون زندگى خويش اعم از فردى، اجتماعى، اقتصادى، سياسى و…  پياده نموده و آن را برنامه زندگى خويش قرار دهد، آنجاست كه در عمل و رفتار آن شخص تشدد و افراط گرايى به مشاهده مى رسد و تصورى به ما دست مى دهد كه فلانى بيش از حد نياز و وجوب مذهبى شده است؛ اين ديدگاه به اين مفهوم است كه ما به ديندارى و اسلام گرايى معتقد هستيم، اما نه به اين پيمانه؛ چون تأثيرات گسترده ْ تبليغات غرب به ما تلقين نموده است كه بيش از حد مذهبى بودن به تعبير غرب زده ها، افراطى گرى و تشدد است.

از سوى ديگر نظام بردگى غرب در طول مدت ها به ما يك ارمغان ديگرى نيز هديه داده است و آن دنيا پرستى و محبت مقام و جاه و پول است؛ بدون ترديد كه تنها بردگى باعث دنياپرستى نيست، چون ما در ميان انسان هاى آزاد، افراد زيادى را سراغ داريم كه كم مادى گرا و دنياپرست نيستند، اما دنياپرستى اى پيداشده از بردگى داراى علت هايى است كه يكى از آن غلبه ْ دنيا بر دين است.

چون از تأثيرات ديندارى و معنويت يكى هم ايجاد بى علاقگى نسبت به دنياست و آن فروخفتن غرايز شهوانى و حيوانى و عشق نسبت به جمع آورى مال و مكنت و اشباع غرايز يادشده بوده و اين امرى است طبيعى، چون رسول اكرم صلى الله عليه و سلم در حديثى مبارك مى فرمايند كه مفهوم آن چنين است: “در محبت دين، دنيا و در محبت دنيا، دين ضرور متضرر مى گردد”؛ چنانچه بى علاقگى شخصِ دين مدار ومعنويت شعار، نسبت به دنيا به نظر ما افراط گرايى معلوم مى شود، برعكس اين قضيه، هركه دنياپرست است نورمال است و ميانه رو.

گذشته از اين بُعد ديگرى از اين مسئله آن است كه ديندارى و مذهبى بودنِ اكثريت غالب عام مردم سطحى و بدون ژرفا و عمق بوده و آنان از فهمِ و دانستن رشد و افزايش معنويت در افراد قاصر مى باشند و همين تقصير فهم در اين مورد آنان را در داورى هايشان نسبت به اشخاص دين مدار به كج راهه و بى راهه مى كشاند؛ و نيز  عدم آگاهى آنان از اصل قضيه كه در بالا تذكر يافت، آنان را ناخودآگاه مايل به استفاده از اصطلاحات مخصوص موجود كه ساخته و پرداخته غرب است مى نمايد.

پس در اخير با توجه به نكات فوق، بايد يادآور شد كه اسلام دينى است ذاتاً ميانه رو، واز لابلاى مصادر اصلى آن (قرآن مجيد و سنت مطهر پيامبر اكرم  صلى الله عليه و سلم) مى توان به اين نكته پى برد كه نيازى به شرح ندارد.
و بر ما مسلمانان است تا با كسب آگاهى درست و واقعى از اسلام عزيز، جلو توطئه ها و دسايس دشمنان اين آئين مقدس را كه ناموس اكبر ماست، گرفته و نگذاريم با اين عملكردها كلاه عزت و شرف ما را بيش از اين به زمين خفت و ذلت بيفگنند.

نبشته را با آيه ْ از قرآن كريم كه دليل واضح ادعاى ماست، ختم مى كنيم.
و كذلك جعلنكم امة وسطا لتكونوا شهدا على الناس و يكون الرسول عليكم شهيداً ( بقره:143)
ترجمه: و بدينسان شما را امتى معتدل و ميانه رو قرار داديم تا گواه بر مردم باشيد و پيامبر هم گواه بر شما باشد.

نوشته: شهنوازفاروقى

ترجمه و افزايش:timthumbs.php?w=60&h=40&src=http%3A%2F%2Feslahonline.net%2Fwp content%2Fuploads%2F2009%2F10%2Fqabool nisaari قبول احمد نثاري

د ښوونکي لارښود کتابونه
Atomic Habits
د ښوونکي لارښود کتابونه

Editorial Team

د واسع ویب د لیکوالۍ او خپرونکي ټیم لخوا. که مطالب مو خوښ شوي وي، له نورو سره یې هم شریکه کړئ. تاسو هم کولی شئ خپلې لیکنې د خپرولو لپاره موږ ته راولېږئ. #مننه_چې_یاستئ

خپل نظر مو دلته ولیکئ

د ښوونکي لارښود کتابونه
Atomic Habits
Atomic Habits
Back to top button
واسع ویب