آفتهاي قومگرايي در جامعه اسلامي
آفت های قوم گرایی در جامعه اسلامی
با تأسف، در شرايط حاضر مشكلات و نا بساماني هاي فراواني چون: فقر فرهنگي و اقتصادي، جنگ و كشتار، اسارت در چنگال بيگانگان، فساد اخلاقي، حكومت فاسد و… دامنگير ما افغان هاست، اما مشكلي كه از نظر بسياري از آگاهان از همه بزرگتر و به وجود آورندة مشكلات فراوان ديگراست، همانا تفرقه و تضاد قومي است؛ چيزي كه گاهي از آن به نژاد پرستي و تعصب قومي، و زماني هم به قوم گرايي و نشنلزم و يا نام هاي مشابه ياد مي شود.
اين آفت، ما افغان ها را، در حالی كه پيكرة واحد بوده ايم، به نام قوم، زبان، سمت و رنگ از هم جدا و پارچه پارچه ساخته ؛ آتش اختلاف، رقابت، تضاد و چه بسا جنگ و خونريزي را در ميان ما بر افروخته ، ضعيف و زبون، و در برابر دشمنان ، خوار و ذليلمان گردانيده است.
در اين مقال به توفيق خداوند جل جلاله بر آنيم تا اين پديدة شوم را از ديدگاه آئين برحقمان بررسي كنيم و ميزان خطر آن را بر دنيا و آخرت خود بشناسيم، تا بتوانيم خود را به لطف الله جل جلاله از شر آن نجات داده و ديگران را نيز بدان آگاه نمائيم.
تعريف نژادپرستي
منظور ما از نژاد پرستي و قوم گرائي اين است كه انسان خود را به خاطر تعلقش به يك قوم و نسب معين، از ديگران بالاتر شمرده و ديگران را به خاطر قوم و نسب شان به ديدة حقارت بنگرد و يا قوميت، نژاد، رنگ، سمت و زبان، آن چنان نزد وي مهم و با ارزش شود كه معيار حق و باطل، دوستي و دشمني و داد و گرفت وي قرار گيرد و دستورات شرع و رضاي الهي را فداي آن سازد و در اين مسير، برايش فرقي ميان ثواب و گناه، حلال و حرام و عدالت و ظلم نباشد. مثلاً: دوستي او با كسي به خاطر اين باشد كه او از قوم و زبان يا منطقة اوست؛ تا آنجا كه از او به قوت حمايت كند، هرچند كه او ظالم باشد؛ سخن او را تأئيد نمايد، اگرچه سخني باطل باشد، از عيب او چشم پوشي نمايد، هرچند عيبي بزرگ باشد و… و نيز با كسان ديگر به اين خاطر دشمني ورزد كه آن ها از قوم يا زبان و يا منطقة او نيستند؛ خون، جان و مال آن ها برايش چندان اهميتي نداشته باشد.
اضرار قوم گرايي و نژادپرستي
اضرار اين فتنه آن چنان واضح و آشكاراست كه احتياج به دليل ندارد. ناگفته پيداست جامعه یي كه در ميان اقوام و دسته هاي آن به جايِ محبت، دشمني، و به عوض وحدت، تفرقه، و به جايِ همكاري رقابت هاي منفي، ظلم و بي
عدالتي جایگزین گردد، هرگز در زندهگي روي خوشي را نخواهد ديد. بساط امنيت بر چيده خواهد شد و چه بسا در جوي خون فرزندانش غوطه خواهد
زد. چنين جامعه يي، قبل از آن كه دشمنان در پي نابوديِ او باشند، خود كمر بر نابوديِ خويش بسته و تيشه بر ريشه اش خواهد زد.
ابليس، مؤسس نژادپرستي
براي محكوميت اين آفت انساني، همين بس كه دشمن بشريت (شيطان- ملعون) اساس گزار آن بوده و اين آفت خانمان سوز، از آن منشأ شرارت و زشتي، سرچشمه گرفته است.
آن گونه كه از آيات قرآني پيداست، ابليس اولين كسي بود كه شجرة خبيثة نژادپرستي را كاشت؛ شجره یی كه ميوه یی جز عصيان پروردگار، سقوط از ملكوت اعلي و گرفتار شدن به لعنت ابدي را برايش در پي نداشت و او را به لكة ننگي مبدل ساخت كه پروردگار از آن به عنوان عبرتي به ما بندهگانش ياد كند؛ چنان چه باري تعالي در آية دوازدهم سورة اعراف بعد از آن كه از تمرد ابليس در برابر دستور خود بر تعظيم آدم و آدميت، خبر ميدهد، سبب اين سرپيچيِ او را از زبان خودش براي ما چنين بيان مي-كند:
(قَالَ مَا مَنَعَكَ أَلاَّ تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُكَ قَالَ أَنَاْ خَيْرٌ مِّنْهُ خَلَقْتَنِي مِن نَّارٍ وَخَلَقْتَهُ مِن طِينٍ) (اعراف/12)
«(خداوند به او) گفت: چه چيز تو را بازداشت از اين كه سجده ببري، وقتي كه من به تو دستور (تعظيم و تواضع براي آدم را) دادم؟ گفت: من از او بهترم، زيرا مرا از آتش آفريدهاي و او را از خاك، (پس كي روا باشد که موجودي از تبار آتش، نزد موجودي خاكي، سر خم كند).
اين چنين، مغرور شدن شيطان به اصل و نسبش، سبب شد تا فرمان صريح پروردگارش را زير پا نموده و نفخة تكبر و خود خواهي، وي را در چشمش بزرگ و بالا جلوه دهد.
از اين آية مباركه اين حقيقت تلخ نيز دانسته شد كه اولين گناه و تمرد در برابر پروردگار جهان، به انگيزة کبر ناشی از نژادپرستي صورت گرفت و همين نژادپرستي بود كه باب معصيت و نافرماني از رب العزت را بر روي انسانها گشود و او را در پرتگاه اسفل سافلين مواجه كرد.
نژادپرستي صفت يهود
دليل ديگر بر محكوميت نژادپرستي اين است كه اين پديدة شوم، صفت قوم شرارت پيشة يهوداست.
در تاريخ بشر، يهوديان، زشتترین قومي بوده و هستند كه در نژادپرستي آن همه به ابليس اقتدا كرده و در برابر قوم گرایی تا سرحد پرستش به پيش رفته و آن را براي خود به عنوان دين و آئين برگزيدهاند. به گواهي قرآن، يهوديان در ميان اقوام بشري، خود را از نژاد خدا براي جهانيان معرفي ميكنند:
(..نَحْنُ أَبْنَاءُ اللَّهِ وَأَحِبَّاؤُهُ) (مائده/ 18)
«..ما فرزندان خدا و دوستان اویيم»
ايشان، ملت بزرگ عرب را آن چنان حقير و بي ارزش مي شمارند كه هيچ حق انساني بديشان قايل نبوده و حتي تجاوز به جان و مال آن ها را برخود حلال مي دانند:
(..لَيْسَ عَلَيْنَا فِي الْأُمِّيِّينَ سَبِيلٌ) (آل عمران/ 75)
«ما در برابر امّيها (عربها) مسؤول نبوده و بازخواستي نداريم!»
و بلكه در تلمود كتاب مقدس خود چنين ياوة را جاي داده اند كه گويا ملتهاي ديگرِ روي زمين، حيواناتي بوده اند كه به خاطر خدمت گزاري به نژاد يهود، به ايشان چهرة انساني بخشيده شده است و البته علت اين كه چرا آنان امروز اين همه با وحشيانه ترين وجه ممكن به آزار و كشتار ملت مظلوم فلسطين ميپردازند و هيچ رحمي بدل نمي آورند، چيزي نيست جز اثر همين نژادپرستي¬ِ كه از تلمودشان الهام مي گيرند.
نژادپرستي، ميراث دوران جاهليت
سومين دليل بر محكوميت نژادپرستي اين است كه اين پديدة شوم ميراث مردمان عصر جاهليت است، اگر شما تاريخ عربها در دورة جاهليت را ورق بزنيد، خواهيد يافت كه تنها يهوديان نبودند كه در نژادپرستي از شيطان دنباله روي مي كردند؛ بلكه این لكة ننگ در پيشاني عرب هاي عصر جاهليت نيز قرار داشت. تعصبورزي كوركورانه به ميراث پدران كه از ژرفاي نژادپرستي منشأ مي گيرد، آن چنان در ميان عرب هاي عصر جاهليت ريشه دار شده بود كه به گواهي قرآن مجيد: آنها به هيچ وجه حاضر نبودند از چيزي جز راه پدران پيروي كنند:
(وَإِذَا قِيلَ لَهُمْ تَعَالَوْاْ إِلَى مَا أَنزَلَ اللّهُ وَإِلَى الرَّسُولِ قَالُواْ حَسْبُنَا مَا وَجَدْنَا عَلَيْهِ آبَاءنَا أَوَلَوْ كَانَ آبَاؤُهُمْ لاَ يَعْلَمُونَ شَيْئاً وَلاَ يَهْتَدُونَ) (مائدة/104).
«و هنگامي كه بديشان گفته شود: بيائيد به سوي آن چه خدا نازل كرده و به سوي پيامبر ميگويند: آن چه پدرانمان را بر آن يافته ايم ما را كافي است، آيا اگر پدران و نياكان شان چيزي ندانسته و راه نيافته باشند (باز هم از پيروي كوركورانه از ايشان دست بردار نيستند؟!»
اين تعصب ورزيِ كوركورانه تا آن جا براي شان فاجعه آفرين شده بود كه حتي حاضرشدند فقط به خاطر پيروي از راه و رسم پدران، در مراسم عباديشان، خود را در برابر يك ديگر لخت و عريان سازند و در مقام استدلال بگويند:
(..وَجَدْنَا عَلَيْهَا آبَاءنَا..) (اعراف/28)
«..پدران خود را بر اين كار يافتهايم..»
تاريخ نشان مي دهد كه ايشان بارها بر سر مسألة قوميت جنگيدند و از كشتههاي يكد يگر پشته ها ساختند، تا آن جا كه به خاطر رقابت و تفاخر قومي، به گورستان رفته و مرده هاي يكديگر را شمـارش كردند؛ چيزي كه الله جل جلاله آن را به عنوان عبرتي، در سورة «تكاثر» به ما چنين ياد مي كند:
(أَلْهَاكُمُ التَّكَاثُرُ حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقَابِرَ)
«زياده روي و فخر فروشي، شما را غافل و برخود ســرگرم كرد، تـا آن جا كه از گورستان بازديد نموديد [و مردگان تان را به رقابت همديگر، شمارش كرديد]».
حادثة دلخراشي كه در ميان قبايل قريش برسر گذاشتن حجرالاسود قبل از بعثت پيامبر صلی الله علیه وسلم مي خواست اتفاق بيفتد، نشان مي دهد كه فتنة نژادپرستي تا كجا برذهن و انديشة شان تنيده بود. توضيح اين كه بعد از اتمام بناي كعبه هر يك از قبايل مكه اصرار داشت كه بايد حجرالاسود را او به جايش گذاشته و اين افتخار را از آن خود كند. اين اختلاف تا آن جا بالا گرفت كه برخي قبايل دست بر کاسة خون گذاشته و سوگند ياد كردند كه اگر خونشان هم بريزد حاضرنيستند از آن دست بردارند تا آن كه پروردگار منان اين فتنه را با تدبير و درايت حضرت محمد صلی الله علیه وسلم فرو خواباند.
پيامبراسلام در برابر نژادپرستي
پيامبر صلی الله علیه وسلم هنگامي كه به پيامبري مبعوث شدند خود را در ميان چنين مردمي نژادپرست يافته و ديدند كه فتنة قوميت چقدر در ميان شان فاجعه آفريده و در تار و پود ذهن و انديشةشان چه با قوت تنيدهاست. آن حضرت به خاطر محوكردن اين خط سياه از صفحة فكر -شان يك عمر زحمت ديدند؛ خون دل خوردند؛ شب و روز رنج كشيدند و با شدت هر چه تمام تر در برابر آن ايستادند و با آن مبارزة پيگير و بي امان كردند. اينك نمونه هايی از اقدامات و تعاليم آن حضرت در راستاي محو فتنة قومگرايي و نژادپرستي.
بيزاري پيامبر صلی الله علیه وسلم از قوم گرا
آن حضرت صلی الله علیه وسلم از انسان قومگرا و نژادپرست بيزارند. در حديثي ميفرمايند:
«وَمَنْ قُتِلَ تَحْتَ رَايَةٍ عُمِّيَّةٍ يَغْضَبُ لِلْعَصَبَةِ وَيُقَاتِلُ لِلْعَصَبَةِ فَلَيْسَ مِنْ أُمَّتِى» (صحیح مسلم)
«هرکس به خاطر قومیت خشمگین گردد و به خاطر آن به جنگ بپردازد و در زیر این پرچم کور و بی هویت کشته شود، از امت من نیست»
قوم پرستي، گند و بدبواست
باری در جریان غزوهیی، میان یک مهاجر و انصاری بگومگوی رخ داد و سرکردة منافقین؛ عبدالله بن ابی که در آن جا حضور داشت شروع به تحریک و آتش افروزی کرد، تا آن جا که هر یک فریاد «واقوما» را سردادند و نزدیک بود منجر به درگیری میان جمعی از مهاجرین و انصار گردد. پيامبر صلی الله علیه وسلم هنگامي كه اين حالت را ديدند، با درايت و هوشياري آن را فرو خوابانده و براي محكوميت آن فرمودند:
(مَا بَالُ دَعْوَى الْجَاهِلِيَّةِ…دَعُوهَا فَإِنَّهَا مُنْتِنَةٌ) (صحيح البخاري)
«اين صداي جاهليت چيست[كه از شما ميشنوم]؟.. آن را رها كنيد كه متعفن و بدبواست».
بدين گونه پيامبر صلی الله علیه وسلم قوم گرايي را چون پليدي و نجاست، تعفن آور و بدبو خوانده و تنفر شديدشان از آن را با اين كلمات تعبير كردند.
از اين حديث معلوم مي شود؛ هر کس به مسايل قومي دامن مي زند، مانند كسي است كه با نجاست سروكار داشته و با زير و رو كردن آن، فضا را بدبو و متعفن و استشمام هواي مناسب را بر جامعه دشوار و آنها را متأذي و بلکه مسموم مي گرداند. قوميت چون سمكشنده و دارای بويِ زشتي است كه فضاي تنفس در جامعه را مسموم و سبب مخدوش شدن زنده گي و آسيب ديدن پيكرة جامعه مي گردد.
واکنش تند پیامبر صلی الله علیه وسلم در برابر ابوذر رضی الله عنه
شومي اين آفت را از اين جا نيز مي توان دريافت كه اگر بارقه یي از آن در وجود بزرگمردي چون ابوذر رضی الله عنه هم ديده شود، باز هم قابل چشم پوشي نيست. چنان چه امام بخاري روايت مي كند كه باري ميان ابوذر رضی الله عنه و بلال رضی الله عنه بگو مگوي رخ داد، ابوذر رضی الله عنه بر سرخشم آمده و خطاب به بلال رضی الله عنه گفت: اي فرزند زن سياه چرده..! و اين گونه، بر سياه بودن نژاد بلال رضی الله عنه عيب گرفت و آن را بر رخ وي كشيد. پيامبر صلی الله علیه وسلم چون از اين سخن خبر شدند، بسيار ناراحت شده و خطاب به ابوذر رضی الله عنه گفتند:
(يَا أَبَا ذَرٍّ أَعَيَّرْتَهُ بِأُمِّهِ إِنَّكَ امْرُؤٌ فِيكَ جَاهِلِيَّةٌ) (صحیح بخاری)
«اي ابوذر! آيا او را به خاطر مادرش بر سر ننگ آوردي[و به نسبش ايراد گرفتي]؟! بي ترديد تو شخصي هستي كه در وجودت جاهليت جاي دارد»
ابوذر رضی الله عنه به خاطر اين اشتباه اش هرچند سابقه نداشت و ديگر هم تكرار نشد، سخت متأثر بود و به جبران آن، علاوه بر آن كه از بلال معذرت خواهي كرد، تا زنده بود به برده ها خدمت مي كرد؛ از غذايِ خود بر ايشان مي خوراند و از سر لباس خود بديشان مي پوشاند، زیرا برده بودن بلال سبب شده بود که وی او را تحقیر نماید.
نماز جماعت و كنگرة جهاني حج، دو نمايش تساويِ امت
تلاش هاي پي گير پيامبر صلی الله علیه وسلم در جهت ابطال نژادپرستي و قوم گرايي، تنها به آموزه هاي شفاهي و تئوري هاي نظري منحصر نمیشود بلكه تدابير موثر عمليِ نيز بدين منظور اتخاذ كرده و حتي جاي دادن اين مهم در متن اركان اسلام نيز از نظر آن حضرت صلی الله علیه وسلم به دور نماند، چنان چه تأكيد ورزيدند تا نماز به عنوان اولين ركن عملي اسلام با وجود آن که در ظاهر امر، حالت خلوت در آن سازگارتر به نظر مي رسد، نيز در جمع مسلمانها و در صفوفي مرصوص و برابر اداء شود؛ به گونه یي كه هيچ فرقي نه در شعار و نه در عمل و نه در جايِ قرار گرفتن ميان خان و گدا، آمر و مأمور، مشهور و گمنام، تاجيك و پشتون، سياه و سپيد و… نباشد و بايد مسلمانان در يك شبانه روز، پنج بار اين تساوي و يك پارچگي خود را تمرين نموده و براي جهانيان به نمايش بگذارند و در تمام عرصه هاي زندهگي، آن را الهام بخش و الگوي شان قرار دهند.
كنگرة جهاني حج به عنوان آخرين ركن عملي اسلام، عمل شرعيِ ديگري است كه اين مهم در آن، مد نظر آن حضرت صلی الله علیه وسلم بوده است، چنان چه فريضة بزرگ حج، نيز نمايش وحدت و يكدلي امت اسلامي البته در سطح جهاني و به گونة محسوس تر و خط بطلاني است كه روي تبعيضهاي قومي، زباني و سمتي كشيده مي شود، چنان چه مسلمان ها از شرق و غرب دنيا، از عرب و عجم، سياه و سپيد، با ده ها زبان و چهرههاي مختلف در كنار يك ديگر تجمع مي كنند؛ به گونهیي كه قصدشان يكي است، شعار شان يكي است، عمل شان يكي است و حتي لباسشان يكي-است؛ طوري كه آن لباس، نه رنگی باید داشته باشد و نه هم دوخته و دارایی شکل و مدل باشد، زيرا چه بسا رنگ و ساخت لباس، شخص را به يك قوم معين منحصر و از ديگران جدا نشان مي دهد، تا از طريق اين عمل فوق العاده، افغاني بودن، ترک و یا عرب و یا عجم بودن؛ همه باطل شود و تمامي مسلمانها، يك دل و يك جان و يك تن به مانند برادران نسبي و اعضاي يك فاميل نمايان شوند و اين بزرگترين درس و پيام را كه از حج ميآموزند، با خود به خانه و ديارشان برده و در تمام عرصه هاي اجتماعي آن را سرمشق شان قرار دهند.
ابطال قوم گرايي در اعلامية جهاني حجة الوداع
پيام روشن و درس بزرگي كه نمايش وحدت و تساوي امت در شعيرة حج در پي داشت، آن چنان از نظر پيامبر صلی الله علیه وسلم براي امت شان مهم و حياتي بود كه بخش عمده یي از منشور جهانيِشان در كنگرة بزرگ حجةالوداع را بدان اختصاص داده و در تجمع يك صد هزار نفري صحابة کرام، مهم ديدند تا آن چه مسلمانها از وحدت امت اسلامي و بطلان تبعيضات قومي و زباني به چشم مي بينند، از زبان مبارك ايشان نيز با تأكيدات مزيدي بشنوند، به همين جهت يكي از مهم ترين چيزهايِ كه روي آن تأكيدكردند، تساوي بندهگان خدا و بطلان قوم پرستي بود، فرمودند:
(إن ربكم واحد و إن أباكم واحد و دينكم واحد و نبيكم واحد ولا فضل لعربى على عجمى ولا عجمى على عربى ولا أحمر على أسود ولا أسود على أحمر إلا بالتقوى) (امام طبراني)
«[هان اي بنده گان خدا] همانا پروردگار همةتان يكي است، پدرتان (آدم) يكي است، دينتان يكي است و پيامبرتان يكي است، [آگاه شويد كه] هيچ عربي بر عجمي و هيچ عجمي بر عربي برتري ندارد؛ هم چنان كه هيچ سرخ پوستي بر سياه پوستي و هيچ سياه-پوستي بر سرخ پوستي فضيلتي ندارد؛ مگر به تقوا».
علامه اقبال، در قالب شعري زيبا چه نيكو اين درس بزرگ حج را سروده-است:
نه افغانيم و نه ترك و تتاريم
چمن زاريم و از يك شاخساريم
تميز رنگ و بو بر ما حرام است
كه ما پرورده يك نو بهـاريم
حاصل تلاش هاي پيامبراسلام صلی الله علیه وسلم
در نتيجة تلاش هاي همه جانبه و خستگي ناپذير پيامبر صلی الله علیه وسلم مرزهاي قوم، زبان، رنگ و منطقه كه قبلاً بنده گان خدا را متفرق و پارچه پارچه ساخته بود به لطف الهي از ميان برداشته شد؛ طوريكه بندهگان خدا از دائره هاي تنگ قوم، زبان و منطقه بدر آمده و وارد دائرة بزرگ ايمان و تقوا شدند، طوری که از آن پس، دوستي و دشمني و ارتباط و انقطاع ایشان همه بر محور ايمان و تقوا مي چرخيد و فقط ايمان و تقوا بود كه بيگانهترين انسان هاي روي زمين در نسب و زبان را به ايشان نزديك مي كرد؛ اصلاً به اين نگاه نمي شد كه كِي از كدام قوم و زبان است، بلكه به اين مي نگريستند كه چه کسي ايمان و تقوا دارد. لذا اگر كسي نزديك ترين فرد در نسب و قوم به ايشان اما بيگانه در ايمان و عقيده مي بود، او را دورترين انسان از خود مي دانستند؛ نه با او دوستي مي-كردند و نه زندهگي با وي را مي پسنديدند، این در حالی بود که انساني در اقصا نقطة روي زمين با وجود بيگانگي كامل در قوم، زبان و عنعنات اگر وي را فردي متدين و هم عقيده با خود ميافتند، او را از خود و خود را از وي مي دانستند.
شاعري دانا چه نيكو اين حالت شان را در قالب شعري توصيف مي كند، آنجا كه مي گويد:
گر در يمني چو با مني پيش مني
ور پيش مني چو بي مني، در يمني
بناءً صهيب از قارة اروپا و سلمان از آسیا و بلال از افريقا، نه تنها كه با ساير صحابه فرق گذاشته نشدند، بلكه به خاطر شايستگي و تقواي شان در جايگاه والايي قرار گرفتند. چنان چه فضيلت اذان گفتن در حضور پيامبر صلی الله علیه وسلم از آن بلال رضی الله عنه شد و در حالي كه هر يك از مهاجرين و انصار آرزو مي بردند تا سلمان رضی الله عنه از ايشان باشد آن حضرت صلی الله علیه وسلم فرمودند:
(سلمان منا اهل البيت) (امام طبراني)
«سلمان از ما اهل بيت است»
و در توصيف صهيب رضی الله عنه هنگامي كه از مالش به خاطر هجرت در راه خدا دست كشيد، اين آيت نازل شد:
(وَمِـنْ النَّـاسِ مَنْ يَشــْرِي نَفْســَهُ ابْتِغــَاءَ مَرْضَاةِ اللَّهِ وَاللَّهُ رَءُوفٌ بِالْعِبَادِ) (بقره/207)
«و در ميان مردم كسي يافت ميشود كه جان خود را در بهاي به دست آوردن خوشنودي خدا ميفروشد (و براي كسب رضاي الله از عزيزترين چيز خود هم تير ميشود)».
اين در حالي است، ابولهب كه نزديك ترين فرد به پيامبر صلی الله علیه وسلم و كاكاي ايشان بود، چون در ايمان و تقوا با ايشان بيگانه بود نه تنها كه ارزشي به وي داده نشد بلكه به خاطر قوم پرستي و كفرش يك سوره از قرآن عليه او نازل گرديد كه تا قيامت مسلمان ها آن را بخوانند و بر وي لعنت و نفرين فرستند.
ميزان تأثير اين تربيت پيامبر صلی الله علیه وسلم در ميان اصحاب شان را از اين خاطرة فراموش نشدنيِ بانوي عالم اسلام (حضرت ام حبيبه رضی الله عنه همسر پيامبر صلی الله علیه وسلم و مادر مومنان) نيز مي توان سنجيد، كه پدرش ابوسفيان، بعد از ورود به مدينة منوره هنگامي كه وارد خانهاش شد، اين بانوي پاك نهاد اسلام فرش را از زير پايش جمع كرد. پدرش پرسيد: دخترم! آيا من لايق اين فرش نبودم يا آن فرش را لايق من نيافتي؟ در جوابش گفت: «اين فرشي است كه رسول خدا بر روي آن مي-نشينند، چگونه روا باشد كه فرد مشركي چون تو بر آن قرار بگیرد» و این زمانی بود که ابوسفیان هنوز مسلمان نشده بود.
گفتنياست كه الله جل جلاله محو شدن آن فاصلههای قوميت و زبان و جايگزين شدن اخوت و برادري كاملِ ايماني به جاي آن را كه از بركت اسلام صورت گرفت، را به عنوان يك نعمت بزرگ در قرآن مجيد براي اصحاب پيامبر صلی الله علیه وسلم يادكرده و آنان را به شكر اين نعمت فرا مي خواند:
(وَاعْتَصِمُواْ بِحَبْلِ اللّهِ جَمِيعاً وَلاَ تَفَرَّقُواْ وَاذْكُرُواْ نِعْمَتَ اللّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ كُنتُمْ أَعْدَاءً فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ فَأَصْبَحْتُم بِنِعْمَتِهِ إِخْوَاناً وَكُنتُمْ عَلَىَ شَفَا حُفْرَةٍ مِّنَ النَّارِ فَأَنقَذَكُم مِّنْهَا) (آل عمران/103)
«و همگي به ريسمان (محكم قرآن) خدا چنگ زنيد و پراكنده نشويد و نعمت خدا را در حق خود به ياد آوريد، آن گاهي كه دشمناني(براي همديگر خود) بوديد، خداوند ميان دل هاي تان انس و الفت ايجادكرد، پس به لطف و نعمت او (تعالي) برادران همديگر شديد و (شما با آن حالت دورة جاهليت تان) بر لبة گودالي از آتش (دوزخ) قرار داشتيد كه الله جل جلاله شما را از آن نجات بخشيد».
ملت ما در آتش قوم پرستي
اما هزار افسوس، مردم مسلمان ما بعد از آن كه از بركت اسلام قرن ها با اخوت، برادري و همدلي زنده گي كردند، امروز از اثر دسيسه هاي دشمنان دین و فاصله گرفتن مسلمانها از اسلام، يك بار ديگر آن مرزهاي جاهلي كه پيامبر صلی الله علیه وسلم با يك عمر خون دل آنها را از ميان برده بودند، زنده شده و ملت ما را از همديگر جدا و به جان هم انداخته است.
راستي! چه زیاد است، خون هایی كه تا كنون به خاطر آن ريخته شده و چه فراوانند مادرانی كه آه و ناله هايشان در فراق فرزنداني كه در چنگال اژدهاي قوميت جان سپرده اند، به آسمان ها طنينانداز شده و چه بیشماراند كودكاني كه براي هميشه از شفقت پدري محروم گشته اند؟ چه بزرگ است سرمايه هایی كه در راه آن هدر رفته و چه رقتآور است ظلم و ستم هایی كه به خاطر آن انجام گرفته و چه زیاداند دشمناني كه از آن به مرام شان رسيدهاند؟
فتنة قوميت در ميان ما افغان ها تا آن حد دامن خورده كه بنا به ارزيابيي يك موسسة تحقيقاتي، بيشترين خون هايی كه در افغانستان مي ريزد، عاملش مسايل قومي و قبيله وي است.
تشكيل اتحاديه هاي ناميمون قومي كه در اين سال هاي اخير، اساس نا مبارك آنها به توطئه ي دشمنان این ملت گذاشته شده، نيز چيزي نيست جز مهر تأیيد و رسميت زدن برتعصبهاي قوميِ كه تا ديروز نا مشروع شناخته مي شد و با این کار از اين پس به آن صورت قانوني بخشيده شده و با جسارت عرض اندام خواهد كرد، در حالي كه از نظر آگاهان چون کورهیی است که بر آتش اختلافات قومي میدمد و سبب اشتعال روز افزون آن میگردد و كساني كه آن را تأسيس كرده و در تلاش توسعة آنند، كارشان جز ازدياد بخشيدن به فاصله ها و شگاف هاي قومي نتيجه اي نخواهد داشت؛ چه بدانند یا ندانند.
پدیدة قومیت تا آن جا بر سرنوشت مردم ما رخنه کرده است که حتی تاسیس احزاب و نهادها و تعیین زعمای سیاسی و مسؤولین ملکی و نظامی هم عمدتاً براساس آن صورت میگیرد و آيا اگر چنین اموری سرنوشت ساز بر اساس قوميت باشد؛ نه لياقت و شايستگي، چگونه ميتواند چنين ملتي در انتظار آيندة درخشان باشد؟ در چنين حالتي متاع لياقت و شايستگي چگونه خريدارش را باز يابد و از كنج عزلت به متن واقعيت كشانده شود؟
چقدر جاي تأسف است كه فتنة قوميت و گروه گرايي در حالي روز بروز، ما افغان ها را خورد و خوردتر مي گرداند كه كشورهاي استعمارگر اروپايي كه تا ديروز بر سر غصب و بلعيدن جهان اسلام بر سر و كلة همديگر مي-زدند و عامل دوجنگ جهاني با كشتار مليون ها انسان بي گناه و تخريب صدها شهر شدند، از آن جا كه منافع خود در جهان امروز را در اتحاد و يك پارچهگي مي دانند، تمام آن كينه هاي ديرينه را به فراموشي سپرده و جهت آقايي كردن بر دنيا دست به دست هم داده اند و اتحاديههاي بزرگ جهاني را راه انداخته اند، تا آن جا كه حتي واحد پوليشان را يكي ساخته و در پي برداشتن مرزهاي سياسي از ميان خود هستند.
چند تذكر:
قبل از اين كه موضوع بحث را نتيجهگيري كنيم، ازتذكر چند نكته تا اين كه موضوع بحث ما، با اموري ديگر خلط نشود ناگزيريم:
نکتة اول
آيا قوم گرايي همان صلة رحم نيست كه اسلام ما را بدان مأمور ساخته است؟ اگر همان است پس چرا بد باشد؟ و اگر غير از آن است، چه فرقي ميان آن هاست؟
در پاسخ به اين سوال، بايد گفت قوم گرايي به عنوان يك آفت اجتماعي و يك پديدة بس خطرناك كه ما در صدد رد آنيم، كاملاً از صلة رحم كه اسلام بدان تأكيد مزيد نموده، فرق مي كند و اين امر كه هر دو به اقوام و بستگان تعلق دارد، نبايد سبب خلطيت آن ها در ذهن ما گردد.
صلة رحم عبارت است از يك مجموعه مسووليت هایي در قبال اقارب و بستگان، برابر به حكم شرع و دستور پروردگار. اين مسووليت ها، یک مجموعه اموری را شامل میشود، مانند: ديد و بازديدها، مشاركت در غم و شادي يك د يگر، عيادت مريض، حمايت در صورت مظلوم واقع شدن، كمك مالي در صورت نيازمندي و نصيحت در صورت انحراف از شاهراه هدايت و اموري از اين دست. مسلماً اين امور خرد پسندانه، برخواسته از متن اسلام و خير محض است؛ نه حق كسي در آن ضايع مي گردد و نه كسي از آن متضرر مي شود. اين در حالي است كه نژادپرستي همان گونه كه شما تعريف آن را در فوق مرور كرديد، اصلاً با شرع سازگار نيست و بلكه در پي تصاحب جايگاه شرع است و آن را به سان حريفي براي خود مي-نگرد، هم چنان كه ظلم و اتلاف حق ديگران و ايجاد شر و بدي چيزي است كه در سرشت آن عجين شده است، بناءً نبايد آن ها را با يكديگر اشتباه گرفت.
نكتة دوم
روي چه حكمتي خداوند منان بشريت را به اقوام، زبان ها و رنگ و شكل-هاي مختلف تقسيم كرده و همه را در امور ياد شده يكسان نساخته است؟ آيا اين خودش مُهر تأئيدي بر تنش ها، تضادها و برتري جويي ها در ميان يك ديگر شان نيست؟
در پاسخ بايد گفت كه نه خير؛ بلكه اين تفاوت آفرينيِ الهي ميان بشريت، بر اساس حكمت هاي عقلاني استوار است كه اينك در زير به برخي از آن ها اشاره مي كنيم:
1) به خاطر تعارف و شناخت همدیگر
علي رغم آن چه در سوال بالا عنوان شده است، پروردگار حكيم اين تنوع و تكثر در جهان بشري را نه به خاطر تضاد و تقابل؛ بلكه به منظور شناخت و تعارف به وجود آورده است، تا يك ديگر را بهتر بشناسيم و با هم انس و الفت گيريم و با تحمل و قبول يك ديگر زنده گي را موفقانه به پيش بريم. چنان چه الله جل جلاله در آية سيزدهم سورة حجرات بدان اشاره مي-كند:
(يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاكُم مِّن ذَكَرٍ وَأُنثَى وَجَعَلْنَاكُمْ شُعُوباً وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا..)
«اي مردمان! ما شما را از مرد و زني [به نام آدم و حواء] آفريدهايم و شما را تيره تيره و قبيله قبيله نمودهايم تا همديگر را بشناسيد و از يكديگر معرفت و آشنايي حاصل كنيد».
بناءً اين تفاوت نبايد به هيچ وجه به معناي برتري و در نهايت، تضاد و تنش تلقي شده و ملاك دوستي و دشمني قرار گيرد و بلكه ملاك واقعي براي برتري ابناي بشر و دوستيِ آن ها نسبت به يكديگر بايد همان تقوا و پرهيزگاري باشد؛ چيزي كه در ادامه ي آيه بلادرنگ بدان تصريح شده-است: (إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ).
2) تعدد رنگ و زبان، آينة قدرت خدا
دومين حكمت پرورگار حكيم در تقسيم بشريت به رنگ ها، قامت ها و چهره هاي متفاوت، اين است تا اين امر آيت و نشانة باشد كه قدرت بي همتا و عظمت بي چون پروردگار را نشان دهد و براستي اين تنوع و گوناگوني براي آنان كه اهل فهم و انديشه باشند، آيتي آشكار بر قدرت و تدبير بيمانند خداونداست، چنان چه پروردگار توانا مي فرمايد:
(و َمِنْ آيَاتِهِ خَلْقُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلَافُ أَلْسِنَتِكُمْ وَأَلْوَانِكُمْ إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَاتٍ لِّلْعَالِمِينَ)
( روم/22)
«و از زمرة نشانههاي (دالّ بر قدرت و عظمت) خدا آفرينش آسمان ها و زمين و مختلف بودن زبان ها و رنگ هاي شما است. بيگمان در اين، نشانه هايي است براي فرزانگان و دانشوران».
مزيد بر آن چه در فوق گذشت، تنوع و تكثر، به مثابة يك سنت عمومي و يك قانون فراگير و صنع خداوند حكيم است که بر تمام عالم خلقت جاري و ساري است و انسان نيز به عنوان جزئي از پيكرة هستي، تابع همين قانون بوده و به هيچ وجه از اين قاعدة عمومي استثنا شده نمي تواند، به همين سبب در جهان، همواره اقوام گوناگون و مليت هاي متفاوت با قامت و چهره هاي رنگارنگ و زبان هاي متعدد وجود داشته و دارد.
نتيجة بحث
پيامي كه از نوشتار بالا بايد گرفت اين است كه:
• تعدد قوم و قبيله و زبان در دنياي بشري، نشانة قدرت و حكمت خدا و به منظور تعارف و تقارب ابناي بشر به همديگر بوده و به هيچوجه نبايد وسيلة تفرقه و جدايي شان از يكديگر قرار گرفته و آنها را حریف و رقیب همدیگر بگرداند.
• قوم گرايي و نژادپرستي انحرافي است زائيدة شيطان كه تنها در شأن يهود و مردم عصر جاهليت مي تواند باشد؛ نه در شأن يك ملت مسلمان و خداترس.
• اســلام، قوم گرايي را يك انحراف و فتنة بزرگ مي داند. از نظر پيامبر صلی الله علیه وسلم ، كسي كه بر سر مسألة قوميت تعصب مي-ورزد، در حقيقت جاهليت در وجود او جاي گرفته ، و كسي كه ديگران را به سمت قوميت فرا مي خواند، بدون تردید او راهش را از امت اسلامي جدا كرده است، به همين سبب پيامبر اسلام صلی الله علیه وسلم با اعلان: «او از مانيست» يكجا با امت خود از وي اعلان بيزاري مي كنند.
• قوم گرايي، نتيجه یي جز پاشيدن تخم تفرقه در ميان مسلمانان، در پي ندارد؛ مسلمان ها را ضعيف و زبون، و دشمنان را عليه ايشان قوي و نيرومند مي گرداند، به همين جهت دشمنان اسلام با توطئه هاي مرموزي مي كوشند آن را در ميان مسلمانان بيشتر دامن زنند، هم چنان كه آن ها بودند كه با دسايس فريبندة خود، آن را در بين جوامع اسلامي پديد آورده و باعث جدايي ايشان از يكديگر شده و مي شوند.
• بيترديد، اتحاديههاي قومي، لانههاي شيطانياست كه مرزهاي
• نژادپرستي را پررنگ ساخته و اقوام مسلمان را عليه يكديگر قرار داده و سبب تفرقه و تضاد بيشتر بين الاقوامي ميگردد؛ چه متصديان و دستاندركارانش بدانند يا ندانند. پس بر هر مسلماني لازماست تا آنها را تحريم نموده و اجازه ندهد تا كساني، با پنهان شدن در زير چنين لفافهيي، اختلاف ميان اقوام مسلمان را دامن زنند.
• هرمسلماني بايد حامي حق و دشمن باطل باشد، هر چند به زيان برادر نسبي اش هم باشد. هم چنان كه مسلمان ها در تمام جهان و از هر رنگ و نژادي، قوم واحدي اند، بلكه به تعبير پيامبر صلی الله علیه وسلم اعضاي مشترك يك پيكراند كه در درد يكي، بايد تمامي شان در تب اندوهش بسوزند و چون خشت هايِ هستند كه بايد به صورت منظم با هم تنيده و ساختمان بزرگ امت اسلامي را اعتلا و رفعت بخشند.
• بر هر مسلماني فرض است تا ذهنش را از قوم گرايي پاك كند و تنها طرفدار حق باشد، و به هيچ كس اجازه ندهد آتش اين فتنه را به هر نام و ترفندي در ميان مسلمان ها مشتعل و گسترده سازد.
و آخر دعوانا ان الحمد لله رب العالمین